English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
Other Matches
hung over خمار
hung زمان ماضی فعل
hung اویخت
hung اویخته
hung پرش طول با کشیدن پا و دست به عقب پیش از فرود امدن
hung up نگرانچیزیبودن
hung over پاتیل شده
hung over ناراحت ازاعتیاد
hung striker چاشنی عمل نکرده نارنجک
hung bomb بمبی که پس از پرتاب خود به خود به هواپیما اویزان بماند
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
hung striker ضارب چاشنی معیوب نارنجک
He hung his head in shame. از خجالت سرش راپایین انداخت
double-hung sashes پنجره با دو قاب شیشه خور
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
bell 0 فرم استاندارد انتقال توسط تلفن با سرعت 003 بیت درثانیه یا کمتر
bell a شکل استاندارد انتقال داده توسط تلفن با سرعت 0021بیت در ثانیه
bell زنگ
bell زنگ در پایان هر روند بوکس
bell دارای زنگ کردن کم کم پهن شدن
bell زنگ زنگوله
bell ناقوس
bell زنگ اویختن به
passing bell ناقوس مرگ
bell-roof بام شیپوری
bell-metal مفرغ
bell-flower حلقه گل
lutine bell زنگ کشتی لوتین
lutine bell زنگ که ازکشتی قدیمی لوتین برداشته شده و در دفتر شرکت بیمه لویدز نصب گردیده و برای اعلام خبرهای مهم انرا به صدا در می اورند
muzzle bell شعله پوش شیپوری
muzzle bell دافع دهانه شیپوری لوله توپ
magneto bell زنگ اخبار جریان متناوب
bell-tower برج بلند
heath bell گل خلنگ
blue bell گزارش جنایت
blue bell گزارش بدرفتاری
pull the bell ریسمان زنگ رابکشید
diving bell الت غواصی
door bell زنگ درخانه
dumb bell میله اهنی دوسرگلوله داربرای ورزش
electric bell زنگ اخبار
glss bell مردنگی
hare bell سنبل کوهی
passing bell زنگی که هنگام درگذشتن کسی بزنند
pull the bell زنگ را بزنید
bell-ringing بهصدادرآوردنناقوسکلیسا
bell-chamber [اتاقی با یک یا چند ناقوس بزرگ در قاب]
The name rings at bell. لین اسم به گوشم آشناست
bell-cast [لبه ی برجسته بام]
bell-conopy [سقف بعضی از ناقوسها با سنتوری]
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
bell-cage [ساختار نگهدارنده ناقوس در ناقوس خانه]
bell-arch قوس منحنی
bell-bottomed شلوارپاچهگشاد
bell-cote ناقوس خانه
bell push دکمهزنگدرخانه
silver bell درخت لعل
sleigh bell زنگوله سورتمه
swimming bell اندام شنا
swing bell اسبابی مانند دنبل برای تقویت عضلههای بازو و شانه
to bell the cat زین برگرگ نهادن
bell bottoms شلواردمپاگشاد
bell brace دکمهسکوت
bell roof سقفناقوسی
bell-gable ناقوس خانه
bell wire سیم زنگ اخبار
bell glass مردنگی
bell lap اخرین دور مسابقه
bell lap زنگ اخرین دور مسابقه دوچرخه سواری صدای زنگ در اخرین دور دو
bell metal مفرغ
bell metal ترکیب مس و قلع
bell mouthed دهن گشاد
bell wether سردسته
bell wether پیش اهنگ
bell wether پیش اهنگ گله گوسفندزنگوله دار
bell socket تبدیلی
bell tent چادر قلندری
bell tower برج ناقوس
bell transformer ترانسفورماتور زنگ اخبار
bell gear چرخدنده ثابت بزرگی درسیستم کاهش دور سیارهای
alarm bell خطر
bell book دفتر موتورخانه
bell book دفتر ثبت دستورات موتور
alarm bell زنگ
bell character کد کنترلی که باعث میشود ماشین یک سیگنال قابل شنیدن ایجاد کند
bell's bund دیوار هدایت کننده اب
bell conveyor دستگاهی که مخلوط بتن را ازروی نوار به محل بتن ریزی حمل میکند
bell crank اهرم دوطرفهای در سیستم کنترل برای تغییر جهت حرکت
bell's palsy فلج بل
bell shaped magnet اهنربای زنگ شتری
give the bell a ring زنگ رابرنید
Somebody is ringing the door bell. یکنفر دارد زنگ دررامی زند
bell adjustment inventory پرسشنامه سازگاری بل
level crossing bell زنگخطعبور
bell shaped curve منحنی زنگوله شکل
i heard the bell ring زنگ را شنیدم که صدا کرد صدای زنگ را شنیدم
bell ringing transformer مبدل زنگ اخبار
bell and hopper arrangement ترتیب قیف و مخروط
bell magendie law قانون بل- ماژندی
single stroke bell زنگ تک ضربه
Bell compatible modem مودمی که طبق استاندارد AT & T کار میکند
bell type annealing furnace کوره التهابی نوع مسدود
bell type distributing gear زنگ کوره بلند
child ionship relat child parent
child parent
i would i were a child ای کاش بچه بودم
with child ابستن حامله
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
with child <idiom> حامله شدن
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
to get with child ابستن کردن
only child تک فرزند
child طفل
from a child ازهنگام بچگی
child کودک
child بچه
child فرزند
child ولد
he is my only child فرزند یگانه من است
child abuse بهره کشی از کودک
backward child کودک عقب مانده
an abortive child فگانه
child prodigy بچهبا استعداد
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
an abortive child بچه سقط شده
child adoption فرزند خواندگی
child centered کودک محور
child custody حضانت
child's play هر کار بسیار آسان
child's play بازی کودکان
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child کودک گرگ پرورده
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
poor child بیچاره بچه
Watch the child ! مواظب بچه باش !
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
adopted child فرزند خوانده
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
big with child حامله
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
foster child فرزند خوانده
lost child طفل لقیط
child psychology روانشناسی کودک
child psychiatry روانپزشکی کودک
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
natural child بچه نامشروع
natural child طفل حرامزاده
nurse child فرزند رضائی
nurse child فرزند خوانده
child of the second bed بچه زن دوم
child law حقوق کودک
problem child کودک مشکل افرین
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
in child birth درحال زایمان
feral child کودک وحشی
big with child ابستن
god child بچه تعمیدی
god child فرزندتعمیدی
grand child نوه
gutter child بچه موچه گرد
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
elf child بچه عوضی
child window پنجرهای در پنجره اصلی
illegitimate child طفل نامشروع
child study کودک پژوهی
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
unborn child حمل
child in the womp حمل
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
problem child فرزند مسئله دار
child's play بچه بازی
child development رشد کودک
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
to beat a child کتک زدن بچه
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
rejected child کودک مطرود
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
female slave with a child master her from child witha
female slave with a child ام ولد
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child labor laws قوانین کار کودکان
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
parent child relationship رابطه پدر و پسر
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com