Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
The full man does not understand a hungry one .
<proverb>
سیر از گرسنه خبر ندارد .
Other Matches
understand
فهمیدن
understand
ملتفت شدن
understand
دریافتن درک کردن
understand
رساندن
Now I understand!
حالا متوجه شدم!
i was given to understand
چنین فهمیدم
i do not understand you
سخن شمارانمیفهمم یاملتفت نمیشوم
I see now . I got it now . I understand now.
حالافهمیدم ( متوجه شدم )
I could never make her understand .
هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
give to understand
<idiom>
باعث فهم کسی شدن
I am sorry, I don't understand.
متاسفم، من متوجه نمیشوم.
to give to understand
فهماندن
He gave us to understand that he would help us.
او
[مرد]
وعده داد که به ما کمک خواهد کرد.
to give to understand
اگاهی دادن
The doctors cannot understand why I am suddenly so well again.
پزشکان نمیتونن تشخیص بدهند که چرا حال من یکدفعه خوب شد.
I am beginning to realize ( understand ) .
کم کم دارم متوجه می شوم
We speake the same language. we are on the same wavelength. we understand each other.
زبان همدیگر رامی فهمیم
I'm hungry.
من گرسنه هستم.
to be hungry
گرسنه بودن
go hungry
گرسنه ماندن
hungry
دچار گرسنگی
hungry
مشتاق
hungry
گرسنگی اور حریص
hungry
حاکی از گرسنگی
to get
[be]
hungry
گرسنه شدن
[بودن]
i f. hungry
گرسنه ام
hungry
گرسنه
Are you hungry?
تو گرسنه هستی؟
hungry
[تورفتگی طاقچه مانند در دیوار عمیق]
to go hungry
گرسنه ماندن
Do you feel hungry?
شما احساس گرسنگی می کنید؟
hungry as a hunter
<idiom>
آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
to not feel hungry
[to not like having anything]
اصلا اشتها نداشتن
I'm not a bit hungry.
یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
I´m as hungry as a horse.
آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
I went hungry last night .
دیشب گرسنه ماندم
I'm beginning to get scared
[hungry]
.
آهسته آهسته به ترس می افتم
[گرسنه می شوم]
.
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry.
سپس او
[زن]
از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
I'm not very hungry, so please don't cook on my account.
من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
Sea
[mountain]
air makes you hungry.
هوای دریایی
[کوهستانی]
گشنگی می آورد.
full
پر کردن درون چیزی تا حد امکان
to the full
کاملا
full and by
پرونیمهپر
full up
پر- مملو - لبریز
full well
بسیارخوب
to the full
<idiom>
خیلی زیاد ،به طور کامل
full
پرکردن پرشدن
full well
خوب خوب
in full
تمام وکمال
in full
کاملا
to the full
به منتهادرجه
full and down
ناو پر بار و سنگین
full
کامل یا شامل همه چیز
full
که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full
سیر
full
پر
full
فول اکنده
full
سیری
full
پری
full
بالغ رسیده
full
کامل
full
پر لبریز
full
تمام
full
مملو
full
انباشته
I'm full.
من سیر شدم
[هستم]
.
[اصطلاح روزمره]
full
تمام تکمیل
full
تمام قدرت
full
صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full
کد فایل در آن ذخیره شده است
full
ارسال داده روی کانال در دو جهت
full
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full
کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full
ابوینی
full
چرخیدن ژیمناست
full
چرخش با پشتک کامل
full
تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full
شرح محل یک دایرکتوری
full time
پیوسته کار
full time
پیوسته کاری تمام وقت
full tilt
بسرعت
full tilt
باسرعت زیاد
full spinner
حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full summer
چله تابستان
full summer
عین تابستان
full subtractor
تمام کاهشگر
full step
گام کامل
full step
یک قدم کامل
full time
تمام روز
full time
زمان اشتغال بکار
full timer
شاگردتمام روز
full tracked
تمام شنی
full tracked
خودرو تمام شنی
full track
تمام شنی خودرو تمام شنی
full track
شنی دار کامل
full toss
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full to repletion
انباشته
full to repletion
پرپر
full to repletion
پر
full timer
بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full tracked
تمام زنجیر
full speed
حداکثر سرعت
full speed
سرعت کامل
full point
نقطه پایان جمله
full pitch
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full pitch
گام پر
full pelt
با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full pay
مواجب تمام
full pay
حقوق تمام
full orbed
پر
full orbed
تمام روشن
full of years
سالخورده
full of resource
باتدبیر زرنگ
full power
اختیارات تام
full power
اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full powers
اختیارات تام
full section
برش کامل
full screen
تمام صفحه
full scale
اندازه طبیعی
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
full scale
تمام عیار
full sail
تبار مجهز
full sail
بابادبانهای گسترده
full rubber
حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full production
تولید در حداکثرفرفیت
full production
تولید کامل
full of resource
کاردان
full view
نمای تمام رخ
full-throated
صدا یا فریاد بسیار بلند
at full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
To have full powers.
اختیارات کامل داشتن
full-page
تمام صفحه
full marks
پاسخدرستبهتمام سوالات
full board
هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full deployment
تبدیلستونبهصفکامل
full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
Full tank, please.
لطفا باک را پر کنید.
I want full insurance.
من با بیمه کامل میخواهم.
for full board
برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for full board
برای تمام پانسیون
full of beans
<idiom>
پرانرژی
come full circle
<idiom>
کاملا برعکس
full beam
نور بالا
[در خودرو]
She is far too conceited. She is full of herself .
گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
have one's hand full
کار مهمتر داشتن
[دستم یا دستش بند است]
in full fig
درلباس تمام
to be at full stretch
تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
to its full extent
<adv.>
کاملا
full word
کلمه کامل
full word
تمام کلمه
to its full extent
<adv.>
بکلی
full wave
تمام موج
in full fig
اماده
in full fig
مجهز
they are in full retreat
سخت عقب نشینی می کنند
the full of the moon
بدر
the full of the moon
ماه تمام
payment in full
پرداخت کامل
payment in full
پرداخت تمام
of full blood
تنی
life full
روح بخش
life full
سر زنده
life full
باروح
in full fig
اراسته
full view
نمای روبرو
full-blown
پرباد
full blood
برادر تنی
full blood
برادر ابوینی
full house
دست فول
full houses
دست فول
full blood
از نژاداصیل
full dress
بالباس تمام رسمی
full dress
لباس سلام
full blood
نژاد خالص
full blood
همخون
full back
مدافع پوششی
full-back
عقب ترین بازی کن
full-backs
عقب ترین بازی کن
full grown
رشدکامل کرده
full automatic
تمام اتوماتیک
full grown
بالغ
full blooded
از نژاد اصیل
full blown
تمام شکفته
full-blooded
اصیل
full-blooded
پرخون
full-blooded
پاک نژاد
full adder
افزاریشگرکامل
full bodied
پرمعنی مهم
full bodied
عظیم الجثه
full bodied
تنومند
full-length
تمام قد
full-scale
تمام عیار
full size
اندازه طبیعی
full size
بخ مقیاس یک به یک
full blown
کاملا افراشته
full blown
تمام کامل
full-size
اندازه طبیعی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com