Dictiornary-Farsi | The hotel was home from home . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
The hotel was home from home .	هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )


Other Matches

Please be (feel ) at home . Please make yourself at home .	اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
Home , sweet home .	هیچ کجا منزل خود آدم نمی شود ( ازنظرراحتی وغیره )
home	زادبوم
nobody home <idiom>	فکرش جای دیگر است
at home	پذیرایی در ساعت معین
home	سرزمین پدر و مادر
home	میهن
home	وطن
It came home to me.	به فکرم رسید.
at home <idiom>	درخانه
come home	کشیده شدن لنگر به طرف ناو
may i see you home?	اجازه دهید شمارابخانه
may i see you home?	برسانم
third home	بازیگر مهاجم
home like	خانگی
home like	وطنی
home like	راحت
home help	کمکحالبیمار
WI'll you take me home?	مرا به منزل می رسانید ؟
On my way home. . .	سرراهم بمنزل ...
On my way home. . .	اگر سرم راببرند امضاء نخواهم کرد
Is there anybody at home ? Anybody home ?	کسی منزل هست ؟
It came home to me.	به نظرم رسید.
home	خانه
home	ریز کامپیوتر طراحی شده برای مصرف خانگی که برنامههای کاربردی آن شامل آموزش
home	وطن
home	زمین خودی
home	جا به داخل لوله راندن
home	وطن اسایشگاه
home	میهن وطن
home	میهن
home	بطرف خانه
home	خانه دادن
home	شهر بخانه برگشتن
home	اقامت گاه
home	مرزوبوم
home	منزل
home	امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
home	روش بررسی و حمل تراکنشهای باک به خانه کاربر به وسیله ترمینال یا مودم
home	کلیدی که نشانه گر را به شروع خط متن می برد
home	منزلگاه
home	که معمولا در بالا سمت چپ قرار دارد
home	نقط ه شروع چاپ روی صفحه
home	محل زندگی کسی
home	اولین رکورد داده در فایل
home	بازی
home town	خاستگاه
to make one's way home	راه خانه را پیش گرفتن
to pine for home	دلتنگی برای میهن کردن ارزوی وطن کردن
to pay home	تلافی کامل کردن
tumble home	خم درونی
we sang them home	ایشان را با اواز و سرود تامنزلشان همراهی کردیم
home stretch	پایانراه
home stretch	مرحله نهایی
home towns	زادگاه
home stretch	گام های پایانی
home towns	شهر موطن
home town	زادشهر
home town	شهر موطن
home town	زادگاه
to freight out and home	دوسره کرایه کردن
to bring home	ثابت کردن
to bring home	حالی کردن
i wrote home	برای خانه
i wrote home	کاغذنوشتم
let us make a p for home	کوشش کنیم زودبخانه برسیم
run home	جا انداختن
run home	جا گذاشتن
run home	توگذاشتن
sickfor home	دلتنگ
sickfor home	دلتنگی کننده برای میهن وخانه خود بیماروطن
home straight	خطمستقیموسطبازی
soldiers' home	سربازخانه
soldiers' home	پادگان
stay at home	خانه نشین
Home appliances	وسایل خانگی
home towns	خاستگاه
home towns	زادشهر
home-grown	خانگی
to send home	به خانه [از جایی که آمده اند] برگرداندن
He came straight home.	صاف آمد خانه
She lost her way home .	راه خانه اش را گه کرد
at home and abroad	در داخل و خارج [از کشور]
He went home on leave .	مرخصی گرفت رفت منزل
I'll be at home today .	امروز منزل خواهم بود
to start for home	رهسپار به [راه] خانه شدن
close to home <idiom>	به احساسات شخصی نزدیک شدن
Theres no place like home . <proverb>	هیچ جا مثل خانه نمى شود .
You have my home address.	شما آدرس من را دارید.
Home appliances	لوازم خانگی
Try to be home before dark.	سعی کن قبل از تاریک شدن بیایی منزل
stately home	خانهاشرافی
home truth	حقایقیکهدربارهخودتاناز دیگریمیفهمید
What is your home address?	نشانی منزلتان چیست ؟
home-made <adj.>	در خانه ساخته [تهیه] شده
home-grown	محصول خانه
take-home pay	مزد پس از کسر مالیات و غیره
take-home pay	حقوق خالص
take-home pay	مزد خالص
take-home pay	خالص دریافتی
home plate	صفحهبازی
children's home	محلنگهداریبچههاییکهپدرومادر خوبوشایستهایندارند
home ground	آشنا بهمحیط
home-made <adj.>	خانگی
Home Secretary	مسئولدفتر
home time	زمانیکهمدارستعطیلمیشود
home address	آدرس منزل
i should p stay at home	بهتر است در خانه بمانم
home key	کلید Home
home born	بومی
home address	نشانی مبداء
home address	نشانی منزلگاه
harvest home	محل جمع اوری خرمن
harvest home	پایان درو
harvest home	اخر خرمن
funeral home	محلی که دران مرده را جهت انجام مراسم تدفین یا سوزاندن اماده میکنند
funeral home	مرده شوی خانه
home born	طبیعی
home born	خانه زاد
home building	ساختمان مسکونی
home hole	اخرین بخش زمین یا یک دوربازی گلف
home front	عملیات غیر نظامیان وشخصی ها در زمان جنگ
home currency	پول ملی
home currency	پول داخلی
home country	محل تولید
home country	کشور اصلی
home consumption	مصرف داخلی
home consumption	مصرف خانگی
home brew	مشروبات خانگی
delivery to the home	تحویل در خانه
convalescent home	نقاهت خانه
home computer	کامپیوتر خانگی
Home Office	وزارت داخله
Home Office	وزارت کشور
broken home	خانواده گسیخته
nursing home	اسایشگاه پیران
home economics	تدبیر منزل
home economics	اقتصاد منزل
home economics	اقتصاد خانه داری
home computers	کامپیوتر خانگی
mobile home	خانه متحرک
mobile home	تریلی
bound for home	اماده رفتن به کشور میهن
at home and abroad	در سفر و حضر
at home and abroad	در درون و بیرون کشور
at home and abroad	در داخله و خارجه
rest-home	اسایشگاه
rest home	اسایشگاه
home-made	وطنی
home-made	ساخت میهن
home-brew	مشروبات خانگی
home run	بازی پر هیجان با امتیازتماس با زمین
home range	قلمرو
home record	سررکورد
home use entry	اعلامیه مصرف
home record	رکورد مبدا
home row	ردیفی از کلیدها روی صفحه کلید که انگشتان شخص درحالت عادی روی انها قرارمی گیرد
home trade	خرید وفروش داخلی
home trade	داد و ستد داخلی
home trade	تجارت داخلی
home rule	حکومت ملی
home rule	حکومت داخلی
home rule	حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
home run	گل زدن
home service	خدمات فروش در داخل کشور
home run	مسابقه پرامتیاز
home range	جایگاه حیوانات
home range	جای محدود برای فعالیت حیوانات
home use entry	اعلامیه مصرف شخصی
home whistle	امتیاز واقعی یا فرضی
home market	بازار داخل کشور
home visit	بازدید خانواده
home wiring	سیم کشی ساختمانی
home page	باز کردن صفحهای از وب سایت
home port	پایگاه اصلی
home work	کار خانگی
home market	بازار داخلی
home made	ساخت بومی
home port	پایگاه مادر
home range	اغل
home product	محصولات داخلی
home product	محصولات ملی
home made	ساخت داخلی
silk manufactures of home	کالاهای ابریشمی ساخت میهن
home service agent	نماینده فروش داخلی
charity begins at home. <proverb>	صدقه از خانه شروع می شود .
protect home judustry	حمایت صنایع داخلی از طریق وضع حقوق گمرکی سنگین برواردات
chickens come home to roost <idiom>	چوب کارهای گذشته را خوردن
Home Office [British E]	دفتر وزارت کشور
Home Office [British E]	دفتر وزارت داخله
Now it is about time to head home!	الان وقتش رسیده به خانه برویم [بروم] !
make oneself at home <idiom>	مثل خونه خود رفتار کردن
home grown software	برنامههای نوشته شده توسط استفاده کنندگان سیستم کامپیوتری
home court advantage	امتیاز بازی در خانه
home-plate umpire	داورصفحهبازی
silk manufactures of home	وطنی
to invalid a soldier home	سربازیرا بواسطه ناتوانی ازخدمت رها کردن
curses come home to roost	دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
It is not any thing to write home about .	مردقابلی است
direct home reception	پذیرشگرمستقیم