Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
The line is busy (engaged).
صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
Other Matches
to get engaged
عقد کردن
engaged
<adj.>
توکار
unless you are otherwise engaged
اگر کار دیگری نداری
to get engaged
نامزد کردن
engaged
نامزد
engaged
سفارش شده
engaged
نامزد شده
engaged
<adj.>
تعبیه شده
to become engaged
نامزد کردن
to become engaged
عقد کردن
an engaged column
نیم ستون
an engaged couple
دو تن نامزد
pre engaged
دارای تعهد قبلی
engaged in war
داخل جنگ
engaged column
ستون مقید
engaged column
ستون درون جرزیا دیوار
engaged column
نیم ستون
busy in
دست بکار
busy
مشغول
busy
اشغال
busy
دست بکار شلوغ
busy
مشغول کردن
busy
خط تلفن اشغال است
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy at
مشغول
busy at
دست بکار
busy with
مشغول
I am tied up ( engaged ) on Saturday .
شنبه گرفتارم ( وقت ندارم )
in love - engaged - married
عاشق . نامزد . متاهل
[مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
busy signal
علامت اشغال
i was busy at the moment
در ان وقت کار داشتم
i am busy at the moment
نقدا` مشغولم
i am busy at the moment
فعلا` کاردارم
busy body
ادم فضول
I am very busy today .
امروز خیلی کار دارم
busy body
فضول
as busy as a bee
<idiom>
مثل خر آسیاب
i am busy at the moment
اکنون کار دارم
busy body
نخودهمه اش
I am
[will be]
busy this afternoon .
امروز بعد از ظهر وقت ندارم.
I am tied up ( busy) at the moment.
الان دستم بند است
I am busy . my hands are tied.
دستم بند است
The doctor is a busy man .
دکتر سرش شلوغ است
In busy (crowded) streets of Tehran .
درخیابانهای شلوغ تهران
line to line fault
اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault
اتصال کوتاه دوقطبی
line by line milling
فرز کردن سطری
line by line analysis
تجزیه سطر به سطر
line to line fault
اتصال کوتاه بین دو فاز
line by line milling
فرز کردن سطر به سطر
line to line voltage
ولتاژ زنجیر شده
line to line spacing
فاصله سطور
line to line voltage
ولتاژ بین دو خط
line to line fault
تماس خطوط
line of d.
مرز
line
لوله منفردی در سیستم سیالات
down the line
ضربه از کنار زمین
the line
صف
to come in to line
در صف امدن
to come in to line
موافقت کردن
line-up
ردیف ایستادن تیم
on line
مستقیم
on line
متصل
on line
درون خطی
on line
مورداستعمال
on line
داخل رده
on line
در خط
out of line
جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
out of line
خارج از خط جبهه
Which line goes to ... ?
کدام خط راه آهن به ... میرود؟
in line
شمشیر در وضع حمله
old line
محافظه کار
old line
دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
all along the line
درامتدادهمه خط
all along the line
در همه جا
along line
در امتداد خطوط
along line
در خط
line out
قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
o o line
خط دیدبانی سپاه
o o line
خط تقسیم دیدبانی
necessary line
خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
in line
همراستا
line by line
سطر به سطر
down line
بار کردن پایین خطی
Which line goes to ... ?
کدام خط به ... میرود؟
mean line
خط میان
in line
<idiom>
با محدودیت متداول
on the line
هواپیمای اماده پرواز
out of line
<idiom>
ناصحیح
line up
<idiom>
سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
line up
<idiom>
به درستی میزان کردن
line up
<idiom>
به صف کردن
on line help
کمک مستقیم
down the line
<idiom>
درآینده
below the line
درامد یا هزینه غیر مترقبه
line out
با خط علامت گذاشتن
line
طناب خط
line
محصول
line
شعبه
line
اتصال فیزیکی به ارسال داده
line
ترازکردن
by line
خط دوم یافرعی
by line
خط فرعی راه اهن
by line
کار یاشغل اضافی وزائد
line
اراستن
line
جبهه جنگ
by-line
خط فرعی راه اهن
line
بخط کردن
line
لاین
line
رشته
line
لجام
line
خط صف
line
خط
line
صفی در خط
line
در سمت
line
پوشاندن
line
سیم
line
رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line
نسب
line
خط زدن
line
استرکردن
line
حدود رویه
line
طرز
by-line
کار یاشغل اضافی وزائد
line-up
به ترتیب ایستادن
Are you still on the line?
هنوز پشت تلفن هستی؟
line
ریسمان
line
رشته بند
line
ردیف
line up
به ترتیب ایستادن
line
سطر
line
: خط
off line
وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
off line
برون خطی
off line
قطع
off line
منفصل
line of d.
حد فاصل
off line
غیر متصل
line up
به خط شدن
line up
ردیف ایستادن تیم
line-up
به خط شدن
Are you still on the line?
خط را قطع نکردی؟
by-line
خط دوم یافرعی
line
خط دار کردن
line
خط انداختن در
line
: خط کشیدن
line
جاده
line
طناب سیم
line
رسن
line
دهنه
local line
خط محلی
line width
پهنای خط
red line
خط قرمز
loop line
دوراهی
load line
خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
message line
خط مخابره
mooring line
طناب مهار مین
line up billiard
بیلیارد کیسه دار با روش برگرداندن گویهای کیسه افتاده به زمین
load line
خط بار
mooring line
سیم مهار
mooring line
طناب برای مهار کردن قایق به ساحل
lubber line
خط عمودی بر روی صفحه قطب نما
line voltage
ولتاژ خطی ولتاژ زنجیرشده ولتاژ خط
ready line
صف پشت خط اتش
lubber's line
علامت روی قطبنمای قایق نشاندهنده قسمت جلو و عقب قایق
line voltage
ولتاژ شبکه
line voltage
ولتاژ خط
load line
خط دورکشتی که وقتی کشتی کاملا بارگیری شداب تا انجا میرسد
lumber's line
خط سینه ناو
mach line
موج ضربهای ضعیف
ready line
خط انتظار
marline or line
طناب کوچک دولا
marriage line
گواهینامه ازدواج
marriage line
عقدنامه سند ازدواج
mason's line
ریسمان کار
lubber line
خطی که روی صفحه قطب نماامتداد محور طولی هواپیما رانشان میدهد
median line
میانه
lyman line
خط لیمان
peaked line
خط پاره پاره
out of line coding
کدگذاری برون خطی
pitch line
مکان هندسی نقاطی که درانها مراکز نقاط تماس یا گام دندانههای چرخ دنده یادندانه ها اندازه گیری میشود
possibilities line
خط امکانات
out line font
قلم متغیر
possibilities line
خط بودجه
poverty line
خط فقر
out line font
فونت متغیر
orienting line
خط توجیه
price line
خط قیمت
pipe line
خط لوله
overhead line
سیمکشی هوایی
overhead line
خط هوایی
penny a line
ارزان
penny a line
پست
penny a line
ارزان نویس بی مایه
percolation line
خط نفوذ
peaked line
خط چین
pass a line
رد کردن طناب
phase line
خط خیز
phase line
خط مبداء حرکت جنگی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com