English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
The referee blew for full-time. داور سوت پایان بازی را زد.
Other Matches
full-time تمام وقت
full time پیوسته کاری تمام وقت
full time تمام روز
full time زمان اشتغال بکار
full time پیوسته کار
full-time 09 دقیقه بازی
full time weaver بافنده تمام وقت
full time employment اشتغال تمام وقت
Full ( part) time employees . کارمندان تمام (پاره ) وقت
blew زد
blew بادکرد
blew وزید فوت کرد
blew نواخت
blew نفس نفس زد
referee میانجی
referee در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referee حکم
referee داور بالای والیبال
referee حاکم
referee دور
referee داور مسابقات شدن
referee داوری کردن
referee داور
referee داور مسابقات
referee معرف
court referee داورزمینبازیسرپوشیده
chief referee سرداور
referee's position خاک شدن در کشتی
referee's position اعلام کشتی در خاک از سوی داور
referee's whistle سوت داور
referee throw پرتاب داور
referee in case of need داوری که در صورت لزوم می توان به او مراجعه کرد
referee stops contest استوپ داور
goal line referee داورخطگل
referee's dressing room رختکن داوران
The referee put a boycott on him . داور اورا از بازی محروم کرد
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
full انباشته
full تمام تکمیل
full تمام قدرت
full بالغ رسیده
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full چرخش با پشتک کامل
to the full <idiom> خیلی زیاد ،به طور کامل
full چرخیدن ژیمناست
full ابوینی
full کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full سیر
full کامل
full پر لبریز
full پری
full سیری
full پرکردن پرشدن
full فول اکنده
full پر
full تمام
full مملو
in full تمام وکمال
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full شرح محل یک دایرکتوری
to the full کاملا
in full کاملا
I'm full. من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
full and by پرونیمهپر
full and down ناو پر بار و سنگین
full up پر- مملو - لبریز
to the full به منتهادرجه
full که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full کامل یا شامل همه چیز
full well خوب خوب
full ارسال داده روی کانال در دو جهت
full پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full کد فایل در آن ذخیره شده است
full well بسیارخوب
full moon بدر
full fledged کامل
full fledged تکامل یافته
full fledged بالغ رسیده
at full lick بسیار تند
at full length دراز کشیده
full moon ماه شب چهاردهم
full moon ایبک
full moon ماه تمام
at full length بتفصیل
at full length مفصلا`
full flavoured تند
full moon ماه پر
full-fledged کامل
full length نماینده تمام قدانسان
full length قدی
full length تمام قد
full justification تطابق کامل
full hearted مطمئن
full hearted باجرات
full hand اوچ وپس
full gainer شیرجه وارونه با پشتک
full frame قاب کامل
full flavoured بسیارخوش مزه
to be at full stretch تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
full-fledged بالغ رسیده
full moon ماه شب چهارده
full moon قرص کامل ماه
full mobilization تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full mobilization بسیج کامل
full majority اکثریت تامه
full load فرفیت کامل
full load فرفیت تکمیل
full load بار کامل
full load بار خارجی اسمی
endorsement in full فهر نویسی کامل
full automatic تمام اتوماتیک
full back مدافع پوششی
full blood همخون
full blood نژاد خالص
full blood از نژاداصیل
full blood برادر ابوینی
full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
full blood برادر تنی
full blooded از نژاد اصیل
full blown تمام شکفته
full blown باز
full blown پرباد
full blown تمام کامل
full offence جرم تام
have one's hand full کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
full blown کاملا افراشته
full bodied تنومند
full automatic تماما" خودکار
full annealing بازپخت کامل تاباندن کامل
full of beans <idiom> پرانرژی
for full board برای تمام پانسیون
for full board برای تختخواب و تمام وعده های غذا
I want full insurance. من با بیمه کامل میخواهم.
come full circle <idiom> کاملا برعکس
full foliaged پربرگ
full to repletion انباشته
Full tank, please. لطفا باک را پر کنید.
full-suspension <adj.> کاملا معلق
full ablutions sharia by pescribed bodyas whole the of غسل
full adder تمام افزایشگر
full adder تمام جمع کننده
full adder افزاریشگرکامل
full age سن رشد
full age سن تکلیف
full annealing بازپخت کامل
full annealing کامل گداختن
full bodied عظیم الجثه
full bodied پرمعنی مهم
full bore حداکثر تلاش
full drive بسرعت هرچه تمامتر
full duplex کاملا دو رشتهای
full duplex دو طرفه
full duplex پروتکل دوسوی همزمان
full duplex کاملا" دو رشتهای
full duplex تمام دو رشتهای
full edged چهار تراش کامل
full employment اشتغال کامل
full fashioned کشباف چسبان ببدن
at full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
full fashioned پارچه چسبان
at full speed با تندی هر چه بیشتر بسرعتی هر چه تمامتر
at full pelt با شتاب هر چه بیشتر سراسیمه
full charge خرج کامل توپ
full beam نور بالا [در خودرو]
blow full به طور کامل دمیدن
full bottomed دارای دنباله دراز
full bottomed ته پهن
full bottomed بزرگ
chock full لبالب مالامال
chock full گرفته
chock full کیپ
chock full پرشده
full breasted بزرگ پستان
full brimmed لبالب
full brother برادراصلی
full brother برادرتنی
full command کنترل کامل
full command اداره کامل
full draw کشیدن زه کمان بطور کامل
brim full سرشار
brim full مالامال
full drive باشتاب هرچه بیشتر
at full lick با شتاب
full dress لباس سلام
full-blown تمام کامل
full-blown تمام شگفته
full-blown باز
full-face تمام رخ
full face تمام رخ
full to repletion پرپر
full toss پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full track شنی دار کامل
full track تمام شنی خودرو تمام شنی
full tracked خودرو تمام شنی
full tracked تمام شنی
full tracked تمام زنجیر
full view نمای روبرو
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com