Dictiornary-Farsi | The reporter was held at the checkpoint for several hours. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 89 (6 milliseconds)

English	Persian
The reporter was held at the checkpoint for several hours.	خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.


Other Matches

actual job [job held] [occupation held]	پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
checkpoint	محل بازرسی وسائط نقلیه نقطه مقابله
checkpoint	علامتی در نزدیکی خط اغاز هرکدام از نقاط معین توقف در نوعی مسابقه دوصحرانوردی به کمک نقشه وقطبنما
checkpoint restart	اغازگر مجدد نقطه مقابله
reporter	خبرنگار
reporter	گزارشگر
reporter	جمله ساز نویسنده ناصادق
cub reporter	گزارشگرجوانیکروزنامهکهتحتآموزشاست
police reporter	مخبر پلیس
police reporter	خبرنگارنظامی
held	نگاهداشته
held	نگاهداشته شده
held ball	گرفتن همزمان توپ
held in common	مشترک
held in common	مشاع
hand-held	کامپیوتر بسیار کوچک که در دست جا میشود مناسب برای ورود اطلاعات ابتدایی وقتی که ترمینالی فراهم نیست
they held culplabe	اورامقصر یا مجرم شناختند
hand held	دستی
hand-held	آنچه قابل نگهداری در دست است
hand-held	وسیله کوچکی که در دست جا میشود براس اسکن عکسهای کوچک و رسم خط و تبدیل آنها به تصاویر گرافیکی که قابل استفاده در کامپیوتر هستند
They held me culpable for the accident.	آنها من را مقصر آن پیشامد دانستند.
held in undivided shares	مشاع
My car is held up at the customs .	اتوموبیلم ؟ رگمرک معطل مانده
Commemoration services were held .	مراسم یاد بودانجام شد
hand held computer	کامپیوتر دستی
Ferdowsi is held in the greatest respect.	فردوسی مورد احترام فراوان است
He held me up [slowed me down] for a long time.	او [مرد] من را خیلی معطل کرد.
The police held the crowd back.	پلیس جمعیت را عقب زد
hours	وقت
hours	مدت کم
off hours	ساعات بیکاری
off hours	ساعات فراغت
hours	ساعت
some two hours	یک دو ساعتی
at all hours <adv.>	همیشه
at all hours <adv.>	هر بار
at all hours <adv.>	درهمه اوقات
hours	06 دقیقه
visiting hours	ساعات ملاقات
During the rush hours.	درساعات شلوغی [پر رفت وآمد پر ترافیک]
opening hours	ساعاتی که بانک، کتابخانه و سایر مراکز باز می شود.
licensing hours	زمان مجاز
Outside office hours.	خارج از وقت اداری
man-hours	نفرساعت
keep regular hours	ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
out of [outside] office hours	خارج از ساعات اداری
leisure hours	ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
small hours	سحرگاهان
the small hours	ساعات بعد از نیمه شب
keep late hours	دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن
hours of worship	ساعات پرستش یا نماز
kilowatt hours	کیلووات در ساعت
waking hours	ساعات بیداری
business hours	ساعت اداری
office hours	ساعات اداری
man hours	نفر در ساعت
hours of business	ساعتهای کاری
hours of labor	ساعات کار
lighting hours	زمان روشنایی یا سوختن
keep good hours	زود خوابیدن و زود برخاستن
keep early hours	زود خوابیدن و زود برخاستن
keep late hours	دیر خوابیدن و دیر برخاستن
idle hours	ساعتهای بیکاری
keep bad hours	دیر خوابیدن و دیر برخاستن
office hours	ساعات کار
business hours	ساعت کاری
vacant hours	ساعات بیکاری یا فراغت
to keep late hours	دیر برخاستن
to keep late hours	دیر خوابیدن
to keep regular hours	هر کاری را درساعت معین کردن
thoughtful hours	ساعات تفکر
dead hours	ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
dead hours	ساعات خاموشی در شب
thoughtful hours	ساعات فکر
man-hours	جمع تعداد ساعات کار
small hours	ساعات عبادت صبحگاهی
silent hours	ساعات خواب
canonical hours	ساعات رسمی نماز یا عقد
impatient hours	ساعات نا شکیبایی یا بی صبری
I areraged six hours a day.	روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
Far into the night . Into the early hours.	تا دم دمهای صبح
We had to queue [line] up for three hours to get in.	ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
To keep late nights [hours]	شب زنده داری کردن
Pleasant hours fly fast. <proverb>	لحظات خوش زود می گذرد.
pleasant hours fly fast. <proverb>	عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
The library is the obvious place for the after-dinner hours.	کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours.	ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!	من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!