Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like.
<proverb>
گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
Other Matches
enemy
دشمن
One enemy is one too many.
یک دشمن هم زیاد است
the enemy
نیروی دشمن
enemy
دشمن کردن
enemy
خصم
enemy
عدو
the enemy
کشتی دشمن
potential enemy
دشمن اصلی
to fight with the enemy
همراه = با
to locate the enemy
جای دشمنی را معین کردن
potential enemy
دشمن حتمی
We cloced in on the enemy .
حلقه محاصره خودمان را روی دشمن تنگ تر کردیم
to triumph over the enemy
برشکست دشمن شادی کردن بر دشمن پیروز شدن
no enemy is insignificant
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
alien enemy
دشمن خارجی
arch enemy
دشمن بزرگ
enemy forces
نیروهای دشمن
enemy alien
طرفداران دشمن در خاک خودی هواداران دشمن
enemy state
حکومت دشمن
be your own worst enemy
<idiom>
از ماست که بر ماست
[کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
enemy state
دولت دشمن
arch enemy
ابلیس
arch enemy
شیطان
One enemy is too many, a hundred friend are too few.
<proverb>
یک دشمن زیاد است صد دوست کم .
to roll up the enemy line
حمله جناحی
to roll up the enemy line
بخط دشمن کردن
enemy in liken of friend
دشمن در لباس دوست
to pierce the enemy's line
دشمن رخنه کردن
to pierce the enemy's line
در خط
Enemy troops poured into the city.
سربا زان دشمن ریختند داخل شهر
We were surrounded ( encircled ) by the enemy forces .
درمحاصره نیروهای دشمن بودیم
mouse
جستجو کردن
mouse
نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse
فلش کوچک ری صفحه نمایش که با حرکت mouse
mouse
esuoM ای که به کارت مخصوص وصل شده به باس کامپیوتر وصل است
mouse
esuoM ای که به پورت سری PC وصل است و داده مختصات را از طریق پورت سریال منتقل میکند
mouse
که از mouse و نه صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند
mouse
برنامهای که داده محل ارسالی را از mouse به مختصات استاندارد تبدیل میکند تا توسط نرم افزار قابل استفاده باشد
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
بند پیچ کردن
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse
موش گرفتن
mouse
ماوس
mouse
موش
mouse
وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
mouse
حرکت میکند
mouse
که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
mouse
خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
mouse
موش خانگی
mouse
مقابل حساسیت Mouse
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people.
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
The planes pin- pointed the enemy targets .
هواپیما ها گشتند تا هدفهای دشمن را دقیق پیدا کردند
Our heavy guns pounded ( away at ) the enemy positions .
توپخانه سنگین ما مواضع دشمن رادرهم کوبید
meadow mouse
موش پنسیلوانی
serial mouse
ماوس ترتیبی
mouse trap
تله موش
mouse trap
نوعی جنگ افزار ضدزیردریایی
field mouse
موش صحرائی
flitter mouse
شبکور
flitter mouse
شب پره
flying mouse
موش خرمای پرداراسترالیایی
mouse button
دکمه ماوس
harvest mouse
یکجورموش که درساقههای گندم لانه میکند
harvest mouse
موش خرمن
mechanical mouse
mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
as timid as a mouse
<idiom>
مثل موش
[ترسو]
mechanical mouse
وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
cordless mouse
موشواره بی سیم
[کامپیوتر]
mouse ear
گل مرا فراموش مکن
mouse deer
اهوی ختا
bus mouse
ماوس خطی
bus mouse
ماوس گذری
cordless mouse
ماوس بی سیم
[کامپیوتر]
cordless mouse
موشی بی سیم
[کامپیوتر]
to be
[as]
poor as a church mouse
<idiom>
بیش از اندازه تنگدست بودن
play cat and mouse with someone
<idiom>
موش و گربه بازی کردن
The mouse was unable to get into the hole , yet it.
<proverb>
موش توى سورخ نمى رفت جاروب هم به دمش بست .
as poor as a church mouse
مثل گدای شب جمعه
[فقیر]
left handed mouse
تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
The cat ate the whole mouse.
گربه تمام موش راخورد ( گوشت ،استخوان وغیره )
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive.
او
[مرد]
با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.
Two cas and a mouse , two wives in one house , two.
<proverb>
دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
watch
نگهبانی دادن
watch
پاس نگهبانی
watch
پاسداری کشیک
watch
ساعت جیبی و مچی
watch
مراقبت کردن موافبت کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to watch over
موافبت کردن
to watch over
توجه کردن
watch
ساعت
watch
مراقبت کردن
watch
موافب بودن
watch
بر کسی نظارت کردن
watch
پاسداری کردن
watch
پاسدار
watch
پاس
to keep watch
مراقب بودن
to keep watch
کشیک کشیدن موافبت کردن
watch
نگهبان
watch it
<idiom>
مراقب باش
watch
نگهبانی
watch
guard : syn
watch
پاییدن
by my watch
مطابق ساعت من
Look at the watch.
نگاه کنید به ساعت
[مچی]
ببینید ساعت چند است.
watch out
موافب
By my watch it's five to nine.
طبق ساعت
[مچی]
من ساعت پنج دقیقه به نه است.
keep watch
کشیک کشیدن
keep watch
پاییدن
i was on the watch for it
مراقب ان بودم
by my watch
ساعت من
first watch
پاس اول پاس شب
first watch
نگهبانی شامگاه
watch
دیدبان
to keep watch
پاس داشتن
d. of a watch
فرافت یا تردی ساعت
watch
مدت کشیک
to watch
نگاه کردن
watch out
مراقب بودن
watch tower
برج دیدبانی
watch/mind one's P's and Q's
<idiom>
مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
watch tower
برج مراقبت
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
analogue watch
ساعتعقربهای
mechanical watch
بیلمکانیکی
digital watch
ساعتکامپیوتری
Face of the watch .
صفحه ساعت
watch tower
دیدگاه
pretty to look at
[to watch]
زیبا
[خوشگل]
برای نگاه کردن
Watch the child !
مواظب بچه باش !
I've got to watch what I eat.
باید مواظب رژیمم باشم.
to watch the clock
[با بیحوصلگی]
دائما به ساعت نگاه کردن
pocket watch
ساعت جیبی
Watch yourself up on the roof.
مواظب خودت روی پشت بام باش.
I've got to watch what I eat.
من باید مواظب به آنچه می خورم باشم.
[که چاق نشوم]
to watch children
مواظب بچه ها بودن
to watch for certain symptoms
توجه کردن به نشانه های ویژه
[علایم ویژه مرض ]
Watch your health!
مواظب سلامتی خودت باش!
watch test
ازمون ساعت
wrist watch
ساعت مچی
listening watch
پست به گوش رادیویی نگهبانی به گوش
maintain watch
به گوش بودن دائم
maintain watch
مراقبت دایمی از پیام یک فرستنده رادیویی
middle watch
نگهبانی نیمه شب
morning watch
پاس صبحگاهی
night watch
پاس شب
watch officer
افسر نگهبان
officer of the watch
افسر نگهبان
port watch
نگهبان بندر
port watch
پست نگهبانی بندر
second dog watch
پاس غروب
second dog watch
نگهبانی دوم
set the watch
تنظیم نگهبانی
stop watch
ساعت وقت گذاری
listening watch
مراقبت به گوش
lever watch
کارراهرم
lever watch
اهرم
wristlet watch
ساعت مچی
anchor watch
نگهبان لنگر
anchor watch
لنگربان
anchor watch
گروه نگهبانی لنگر نگهبان لنگر
capped watch
ساعت شکاری
watch maker
ساعت ساز
death watch
پاسبان مرده
death watch
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
dog watch
پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
first dog watch
نگهبانی اول
forenoon watch
پاس قبل از فهر
if you don't watch it
اگرملتفت نباشید
if you don't watch it
اگر احتیاط نکنید
lever watch
شیوه بکار بردن
that watch is a good t. k
ان ساعت خوب کارمیکند
lever watch
سود مکانیکی اهرم دستگاه اهرمی
watch pocket
جیب ساعتی
watch dog
ناو نگهبان ناوگان
watch fire
اتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند
watch ful
موافب
watch ful
مراقب
watch glass
شیشه ساعت
watch glss
شیشه ساعت
watch guard
زنجیر یا طنابی که برای نگهداشتن و پاییدن کسی بکارمیبرند
watch key
کلید ساعت
watch dog
سگ نگهبان
watch man
نگهبان
watch pocket
جا ساعتی که به رختخواب اویزان کنند
watch man
مستحفظ
watch man
پاسبان مراقب
watch one's time
مراقب فرصت بودن
watch one's time
گوش بزنگ بودن
watch case
قاب ساعت
watch bill
لوحه نگهبانی ناو
night watch
پاسبان شب گزمه
the watch is warranted
ضمانت شده است
to carry a watch
ساعت همراه داشتن
to keep watch and ward
حفافت یادفاع کردن
to keep watch and ward
پاسداری کردن
the watch is warranted
خوبی ساعت
to watch one's time
منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
the third watch of the night
پاس سوم شب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com