English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
To be coy . To play hard to get . ناز کردن
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
to play itself out اتفاق افتادن
to play itself out رخ دادن
to play at داخل شدن در
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play first f. ویولون اول
to play first f. پیش قدم بودن
to play at شرکت کردن در
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play خلاصی بازی
play حرکت ازاد
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play off مسابقه را باتمام رساندن
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up اطمینان دادن به
play up تاکید کردن
play up to پشتیبانی کردن از
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off سنگ رویخ کردن
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
by-play کار یا نمایش ثانوی
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
out of play توپ مرده
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
we used to play there .......
to play one f. بکسی ناروزدن
to play the d. شیطنت کردن
all play all مسابقه دورهای
to play up درست و حسابی بازی کردن
to play upon سو استفاده کردن از
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
play up <idiom> پافشاری کردن
to play upon گول زدن
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
come into play روی کار امدن
play down بازی در وقت اضافه
play for one حفظ توپ
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off از سر خود واکردن
play on سوء استفاده کردن از
play out تا اخر ایستادگی کردن
play out تا اخرایفا کردن
play out تا اخر بازی کردن
play by play پخش رادیویی مسابقه
play by play پخش رادیویی
let us play بازی کنیم
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at وانمود کردن
in play در شرف ضربه زدن به توپ
in play بطور غیر جدی
in play به شوخی
play away به بازی گذراندن
play away باختن
play out بپایان رساندن
play out خسته کردن ماهی
play بازی
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
play اداره مسابقه
play کیفیت یاسبک بازی
play شرکت درمسابقه انفرادی
play ضربه به توپ
play رقابت
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play بازی کردن
play خلاصی داشتن
play نمایش نمایشنامه
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play تفریح بازی کردن
play تفریح کردن ساز زدن
play الت موسیقی نواختن
play زدن
play رل بازی کردن
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard to please مشکل پسند
hard of d. ناگوارا
it is not very hard چندان سخت نیست
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
I am hard at it . سخت مشغولم
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is hard to say نمیتوان گفت
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
hard of d. دیرهضم
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
hard by درنزدیکی
hard by نزدیک
hard خطای موقت در سیستم
hard خسیس درمضیقه
hard بشدت
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard خطا
hard سخت در مقابل نرم
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard زمخت
hard سخت گیر نامطبوع
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard up <idiom> کمبود پول
hard مشکل شدید
hard سخت
hard سفت
hard بسرعت
hard قوی
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard دشوار
radial play بازی شعاعی
power play وضع یک تیم نسبت به حریف بعلت عده بیشتر
play upon words جناس بکار بردن
Plug and Play یچ نیست
power play نقشه تهاجمی
shuttle play مسابقه دو رفت و برگشت امدادی یا با مانع
shadow play نمایش سایه ها
prelude to a play مقدمه نمایش
radial play بازی عرضی
power play حمله دسته جمعی
spinner play حمله یک نفره با دریافت توپ و چرخیدن یک دایره کامل
to play a gun on در کردن
to play a gun on خالی کردن
to play a trick on any one زدن باکسی شوخی کردن
to play a joke on any one با کسی شوخی کردن
to play a searchlight انداختن
to play a trick on any one بکسی حیله
to play a tune اهنگی را ساز زدن
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
to play for love تفریحی یا عشقی بازی کردن
to play for love سر هیچ بازی کردن
shadow play نمایش ارواح
foul play ناجوانمردی
foul play <adj.> ناجوانمردی
sword play مهارت در بکارگیری شمشیر
the play of europe کشور سویس
this play does not stage well این داستان خوب در نمایش در نمیاید
three point play خطا روی پرتابگر در بسکتبال
to bring into play بکارانداختن
to bring into play دایرکردن
to license a play اجازه نمایش داستانی را دادن
to play at chess شطرنج بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
play fair مردانه معامله کردن
play day روزبیکاری یا تعطیل
play club نوک چوبی
play club دربازی گلف چوگان
play a joke حیله شوخی امیز بکار بردن
play bill اعلان نمایش
play bill اگهی نمایش
play back خواندن داده یا سیگنال از رسانه ذخیره سازی
play a trick on حیله زدن به
passive play اتلاف وقت
passive play بازی غیرفعال
to play [the] harp چنگ زدن [موسیقی]
out of bound play به جریان انداختن بازی
net play بازی نزدیک تور
play fair مردانه بازی کردن
play fellow همبازی کودکان
play foul نامردی کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
play therapy بازی درمانی
play the hypocrite تدلیس کردن
play the field شرط بندی روی همه
play the ball با دریبل صاحب توپ شدن
play the ball حفظ توپ با دریبل
play out one's option ادامه بازی در تیم پس ازپایان قرارداد بدون قراردادجدید
play marker طراح حمله
play offs مسابقههای حذفی پایان فصل
to play not guilty اقرار بگناه نکردن
play marking حرکات تهاجمی
stroke play مسابقه گلف با محاسبه مجموع ضربههای یک بازیگر
play havoc among از بین بردن
play foul نارو زدن
miracle play نمایش بخشی از زندگی پیغمبران یا صاحبان کشف وکرامت
to represent a play داستانی را نمایش دادن
play-act وانمود کردن
play-act تو بازی رفتن
play-act ادا در آوردن
play-acted بازی کردن
play-acted نقش داشتن
play-acted وانمود کردن
play-acted تو بازی رفتن
play-acted ادا در آوردن
play-acting بازی کردن
play-acting نقش داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com