English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
To cross out . To strike off. خط زدن
Other Matches
cross way=cross road چهارراه
strike out واردعمل شدن
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to strike an a بصورت ویژهای درامدن
to strike an a وضعی بخودگرفتن
to strike زدن [ضربه زدن] [آلت موسیقی]
go on strike اعتصاب کردن
they are on strike اعتصاب کرده اند
strike up نواختن
strike below بردن کالا به انبار
to strike in به اندرون زدن
strike out از بازی خارج شدن
strike out تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
to strike up خواندن یازدن اغازکردن
strike off بی زحمت درست کردن
strike out باطل کردن
strike off بی زحمت ایجاد شدن
strike up نواخته شدن
to strike into شروع کردن
to strike into اغازنهادن
to strike in پامیان گذاردن
to strike in دخالت کردن
first strike اولین ضربت در اولین حمله
first strike اولین ضربه
strike ضربت
strike چادر را از جا کندن
strike تک ناگهانی
strike تصادم
strike تک هوایی
strike اعتصاب
strike برخورد
strike اعتصاب ضربه
strike اصابت اعتصاب کردن
strike اعتصاب کردن
strike سکه ضرب کردن
strike بخاطرخطورکردن
strike ضربت زدن خوردن به
strike ضربه زدن
strike زدن
strike ضربت زدن یورش
strike توپ زن بودن
to go on strike اعتصاب کردن
strike حمله کردن
second strike اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike حمله ضربه زدن به دشمن
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike root ریشه زدن
strike with a hammer پتک زدن
strike root ریشه کردن گرفتن
ten strike امر موفقیت امیز
ten strike ضربت بازی بولینگ ده میلهای
strike zone سیرمجاز گوی چوگان زن
strike zone منطقه خط سیر
to strike a light کبریت زدن
strike with terror ترسیده
strike with terror وحشت زده
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
strike oil به نفت رسیدن
so strike one's flag پرچم خودراخواباندن
post strike بعد از تک هوایی
post strike بعد از اجرای تک
out law strike اعتصاب غیر قانونی
nuclear strike تک هستهای
nuclear strike تک اتمی
light strike اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
he strike him blind چنان زد که کورش کرد
fly strike هجوم مگس
strike a bargain معامله کردن
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
stay in strike اعتصاب
strike a balance موازنه بدست اوردن
strike off the rolls از صورت وکلا خارج کردن
general strike اعتصاب عمومی
air strike تک هوایی
air strike حمله هوایی
strike joint شکستگی طولی
strike force نیروی کمین یا ضربت
strike force نیروی ضربتی
strike blind با ضربه کور کردن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
data strike چاهک داده ها
strike-breaking شکستناعتصاب
rent strike پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
lightning strike اعتصاباعتراضآمیز
strike plate صفحهتوپی
strike-breakers اعتصاب شکن
strike-breaker اعتصاب شکن
to strike work اعتصاب کردن
to strike work دست از کار کشیدن
to strike with awe هیبت زده کردن
To strike a match. کبریت زدن
strike it rich <idiom> یک شبه ره صد ساله رفتن
to strike something open با ضربه چیزی را باز کردن
strike it rich <idiom> ناگهان پول و پله ای به هم زدن
strike pay حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
to go on a hunger strike اعتصاب غذا کردن
hunger strike اعتصاب غذا
wildcat strike <idiom> اعتصاب کارگران
to strike tens اردو رابهم زدن
to strike oil کامیاب شدن موفق شدن
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
to strike dumb مات ومبهوت کردن
to strike dumb گنگ کردن
to strike a spark out of جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike a snag بمانعی برخوردن
to strike a blow for به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a blow for سنگ
to strike a balance موازنه دراوردن
to strike camp اردورابهم زدن
to strike fire اتش دراوردن
to strike oil بنفت رسیدن
to strike root ریشه زدن
to strike root ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike root ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root برقرارشدن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
to strike off the rolls از صورت حذف کردن
to strike one in the mouth توی دهن کسی زدن
to strike a match or light کبریت زدن
Strike while the iron is hot . <proverb> تا آهن داغ است ضربه بزن .
strike while the iron is hot تا تنور گرم است باید نان پخت
strike while the iron is hot <idiom> سود بردن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
multi strike printer ribbon ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
To strike an a attitude . To put on a stern look . قیافه گرفتن
st.g's cross چلیپایی که ازدوخطقرمزدرست شده باشد
cross out قلم زدن
cross over همگذری
cross over درو از عقب
cross چلیپا
cross tell خبر دادن
cross tell پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
to be cross about something دلخور بودن از چیزی
cross (something) out <idiom> حذف کردن یاخط کشیدن روی چیزی
to take the cross صلیب بدوش گرفتن
cross علامت ضربدر در نقشه کشی
to cross self با گذاردن انگشت برپیشانی ودوطرف بدن نشان صلیب
on the cross بطوراریب
cross تقاطع
cross خلاف میل کسی رفتار کردن
cross پیوندزدن کج خلقی کردن
cross دورگه کردن
cross روبروشدن قطع کردن
cross مصادف شدن با
cross عبوردادن
cross گذشتن
cross خط بطلان کشیدن بر
cross عبور کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross پیوندی
cross عرضی
cross متقاطع
cross ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross سانتر کردن
cross حرکت سمتی
cross قطع کردن متقاطع کردن
cross قلم کشیدن بروی
cross صلیب
cross خاج
cross علامت ضربدر یاباضافه
cross حدوسط ممزوج
cross دورگه
cross اختلاف مرافعه
cross تقلب
cross نادرستی
swinging cross کوته مداری وزشی
cross-question بدقت جویاشدن از
double-cross نارو زدن
double cross دورویی کردن خیانت کردن
double cross نارو زدن
cross-sections سطح متقاطع
cross-section سطح متقاطع
cross rail نردهمیانی
double-cross دورویی کردن خیانت کردن
cross-question استنطاق کردن
cross-questioned بدقت جویاشدن از
cross-questioned استنطاق کردن
cross-questioning بدقت جویاشدن از
cross-questioning استنطاق کردن
cross-questions بدقت جویاشدن از
cross-questions استنطاق کردن
to cross the styx مردن
cross action دعوی متقابل
cyclo cross مسابقه دوچرخه درمسیرهای شیبدار و ناهموار
line cross تقاطع خط
maltese cross صلیب
moto cross مسابقه موتورسیکلت رانی درمسیر خاکی محدود تپه و پیچ جاده و پرش در دو بخش 03یا 54 دقیقه
cross from a flank عبوراز یک جناح
to cross the arms دست بسینه گذاشتن
olympic cross صلیب المپیک
cross bar شطرنجی
cross assembler همگزارمتقابل
pectoral cross چلیپایی روی سینه
inverted cross بالانس صلیب
invention of the cross جشن یافتن صلیب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com