English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 125 (8 milliseconds)
English Persian
To deal the cards . ورق دادن
Other Matches
in the cards <idiom> انتظار داشتن
cards کارتی با سوراخهای پانچ شده روی آن برای نمایش داده
cards وسیلهای که داده را از پشت کارت شناسایی یا کارت اعتباری می خواند
cards ترکیبی از سوراخهای پانچ شده که معرف حروف روی پانچ کارت است
cards تختهای که شامل درایو دیسک سخت است و نیز واسطهای مورد نیاز الکترونیکی که قابل ورود به سیستم هستند
cards سوراخی که در موازات بلندترین لبه کارت قرار دارد
cards مین فلز برای تختههای مدار
cards مجموعهای از شیارهای فلزی در انتهای لبه و روی سطح کارت که باعث ورود آن دراتصال لبه و ایجاد تماس الکتریکی میشود.
cards وسیلهای که داده کارت پانچ را به حالتی کا قابل دریافت برای کامپیوتر باشد تبدیل میکند
cards خط ی از اطلاعات پانچ شده درباره یک حرف که موازی با قسمت کوتاه تر کارت است
cards وسیلهای که به طور خودکار کارت پانچ را درون دستگاه خواننده قرار میدهد
cards بخشی از ستون کارت که برای یک نوع داده در نظر گرفته شده است
cards روشی که در آن سطرها و ستون ها طوری مرتب می شوند که نشان دهنده فیلدهای دادهای و حروف در کارت پانچ باشند
cards بخشی از حافظه که حاوی نمایش داقیق اطلاعات روی کارت است
cards برنامه کوتاهی که داده را از کارت پانچ به حافظه اصلی منتقل میکند
cards کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود
cards ورقه نصب مواد که روی آن قط عات الکترونیکی قابل نصبند
cards کارتی که فقط حاوی شیارهای هادی است بین اتصال کارت اصلی و کارت اضافی که باعث میشود کارت اضافه به آسانی کارکند و بررسی شود در خارج از محفظه آن
cards تخته مدار چاپ شده که به سیستم متصل است برای افزایش کارایی آن
cards ورق بازی کردن
cards کارت تبریک کارت عضویت
cards مقوا
cards کارت ویزیت بلیط
cards کارت
cards ورق بازی گنجفه
cards ورق
cards برگ
cards پنبه زنی
cards ماشین پرداخت پارچه
cards فرمی که حاوی تخته اصلی است که روی آن تختههای حلقوی چاپ شده قابل نصب هستند تا یک سیستم انعط اف پذیر ایجاد شود
cards ماشینی که در کارت پانچ سوراخ ایجاد میکند
cards قطعه کوچکی از کاغذ یا پلاستیک
cards یک کارت پانچ
cards امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
cards برگه
new deal <idiom> تغییر کامل ،شروع تازه ،شانس دیگر
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
deal چوب کاج
to deal کارت دادن [ورق بازی]
deal with اقدام کردن
deal with رسیدگی کردن
Did you get anything out of this deal ? دراین معامله چیزی گیرت آمد ؟
new deal روش سیاسی جدیدی که از دوران روزولت اعمال ان از طرف دولت ایالات متحده امریکا شروع شد
new deal سیاست جدید
new deal برنامه توسعه اقتصادی فرانکلین روزولت پس از سالهای بعداز بحران بزرگ درامریکا که دران کمک به کشاورزی بازنشستگی وبیمه بیکاری و غیره گنجانیده شده است
new deal برنامه روزولت
new deal قرار جدید
new deal نیودیل
deal اندازه
deal اندازه مقدار بررسی
deal معامله داد و ستد
deal مقدار
deal توزیع کردن
deal سر و کارداشتن با
deal حد معامله کردن
deal قدر
deal معامله کردن
deal سر و کار داشتن
deal توافق تجاری
deal سازماندهی کردن
deal قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
deal اقدام کردن
vaccination cards دفترچه های واکسیناسیون
house of cards <idiom>
vaccination cards دفترچه های مایه کوبی
To play cards . ورق بازی کردن
To stack the cards . ورق زدن ( تقلب درقمار )
house of cards طرح پوشالی [اصطلاح مجازی ]
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
show one's cards <idiom> برگ آس را رونکردن
stack the cards <idiom> برای کسی نقشه کشیدن
house of cards ساختمان با ورقهای پاسور
house of cards ساختمان سست بنیاد [اصطلاح مجازی]
identity cards شناسنامه
green cards کارت سبز
credit cards کارت اعتباری
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
credit cards کارت یاورقه خرید نسیه
control cards کارتهای کنترل
playing cards گنجفه
playing cards ورق گنجفه
playing cards ورق بازی , برگ
report cards کارنامه
program cards کارتهای برنامه
To cheat at cards. درقمار ( ورق بازی ) تقلب کردن
raw deal <idiom> آخر خط ،پایان هستی
wheel and deal <idiom>
deal lift بلند کردن وزنه تا کمر وپایین بردن
deal in futures معامله سلف کردن
package deal معامله کلی معامله چکی
package deal مقاطعه در بست و خرید یکجا
good deal <idiom> قیمت ارزان باکیفیتی بالا
to deal in futures معامله پیش کردن
package deal معامله یکجا
square deal تقلب نکردن
fair deal سیاست منصفانه
square deal باشرف بودن رک وراست
fair deal روش منصفانه
Agreed . that is a deal . قبول ( قبوله )
to deal in futures کالایاسهام پیش فروختن
to deal in futures معامله سلف کردن
big deal بیاهمیتوفاقدجذابیت
put one's cards on the table <idiom> رک بودن
hold all the trump cards <idiom> کنترل کامل داشتن
lay one's cards on the table <idiom> صادقانه معامله کردن
Shall we play a game of cards? یک مسابقه ورق با هم بازی بکنیم؟
to deal out [card game] کارت دادن [ورق بازی]
She gave me a raw deal . بامن بد معامله کرد
Did you make any profit in this deal ? آیا دراین معامله استفاده ای داشتید ؟
I took a great deal of trouble over it. روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
mosaic parquet deal راهروی اجر فرش
He gave me a square deal . بامن منصفانه معامله کرد
I clinched a lucrative deal. معامله چربی ( شیرینی ) انچام دادم
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
A lucrative affair [deal] لقمه چرب ونرم [کار یا معامله پردرآمد]
I fiddled afew invitation cards. باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
To clinch(close,finalize)a deal. معامله یی را جوش دادن
I made a lot of profit in the deal . دراین معامله فایده زیادی بردم
The deal is off. Forget it . That doesnt count . مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
plea deal [between Prosecution and Defense] توافق مدافعه [بین دادستان و وکیل دفاع]
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
To reveal ones intentions (aims). To put ones cards on the table. دست خود را رو کردن
Clinch the deal while the concerned party is stI'll keen تا طرف گرم است معامله را انجام بدهید
Don pulled the rug out from under me in my deal with Bill Franklin. دان معامله من و بیل فرانکلین را به هم زد.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com