Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
Search result with all words
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
Other Matches
to strike a blow for
سنگ
to strike a blow for
به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to deliver over
واگذار کردن
to deliver up
سپردن
to deliver up
تسلیم کردن
deliver
ضربه زدن
deliver
پرتاب به سمت هدف
deliver
هدفگیری
deliver
نقل وانتقال دادن
deliver
تحویل دادن پرتاب بمب یا گلوله
deliver
اجرا کردن
deliver
ایراد کردن
deliver
تحویل دادن
deliver
نجات دادن
deliver
ازادکردن
to deliver over
تحویل دادن
deliver
رستگار کردن
deliver
فرستادن توپ به هدف
to deliver battle
اماده جنگ شدن
deliver the goods
<idiom>
موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
to deliver a message
پیغامی را رساندن
to deliver a speech
نطق یاسخنرانی کردن
Did you deliver my letter to your father ?
نامه مرا تحویل پدرت دادی ؟
deliver a series of blows
بمباران حریف
Did you carry (deliver) the letter ?
نامه را بردی یا نه ؟
to strike up
خواندن یازدن اغازکردن
to strike an a
وضعی بخودگرفتن
to strike into
شروع کردن
to strike into
اغازنهادن
to strike in
پامیان گذاردن
to strike in
به اندرون زدن
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to strike an a
بصورت ویژهای درامدن
first strike
اولین ضربه
to strike in
دخالت کردن
strike below
بردن کالا به انبار
go on strike
اعتصاب کردن
second strike
اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike off
بی زحمت ایجاد شدن
strike off
بی زحمت درست کردن
strike out
از بازی خارج شدن
strike out
واردعمل شدن
strike out
باطل کردن
strike out
تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike up
نواخته شدن
strike up
نواختن
they are on strike
اعتصاب کرده اند
to go on strike
اعتصاب کردن
first strike
اولین ضربت در اولین حمله
strike
اعتصاب
strike
اعتصاب کردن
strike out
<idiom>
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
strike
فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike
تک ناگهانی
strike
تصادم
strike
زدن
strike
اصابت اعتصاب کردن
strike
تک هوایی
strike
چادر را از جا کندن
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike
ضربه زدن
strike
ضربت زدن خوردن به
strike
برخورد
strike
بخاطرخطورکردن
strike
سکه ضرب کردن
strike
اعتصاب ضربه
strike
ضربت زدن یورش
strike
حمله کردن
strike
ضربت
to strike
زدن
[ضربه زدن]
[آلت موسیقی]
strike
حمله ضربه زدن به دشمن
strike
توپ زن بودن
strike root
ریشه کردن گرفتن
strike it rich
<idiom>
ناگهان پول و پله ای به هم زدن
strike root
ریشه زدن
strike with a hammer
پتک زدن
strike with terror
وحشت زده
strike with terror
ترسیده
strike oil
به نفت رسیدن
strike off the rolls
از صورت وکلا خارج کردن
post strike
بعد از اجرای تک
out law strike
اعتصاب غیر قانونی
nuclear strike
تک هستهای
nuclear strike
تک اتمی
To cross out . To strike off.
خط زدن
light strike
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
he strike him blind
چنان زد که کورش کرد
fly strike
هجوم مگس
post strike
بعد از تک هوایی
so strike one's flag
پرچم خودراخواباندن
strike joint
شکستگی طولی
strike force
نیروی کمین یا ضربت
strike force
نیروی ضربتی
strike blind
با ضربه کور کردن
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
to strike root
ریشه کردن پابرجاشدن
stay in strike
اعتصاب
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
strike a balance
موازنه بدست اوردن
strike zone
منطقه خط سیر
strike zone
سیرمجاز گوی چوگان زن
strike-breakers
اعتصاب شکن
strike plate
صفحهتوپی
lightning strike
اعتصاباعتراضآمیز
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
to strike fire
اتش دراوردن
to strike dumb
مات ومبهوت کردن
to strike dumb
گنگ کردن
rent strike
پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
to strike work
اعتصاب کردن
to strike off the rolls
از صورت حذف کردن
to strike tens
اردو رابهم زدن
to strike root
برقرارشدن
to strike work
دست از کار کشیدن
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike root
ریشه زدن
to strike one in the mouth
توی دهن کسی زدن
to strike oil
کامیاب شدن موفق شدن
to strike oil
بنفت رسیدن
strike-breaking
شکستناعتصاب
to strike a spark out of
جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike a balance
موازنه دراوردن
to strike camp
اردورابهم زدن
to strike a light
کبریت زدن
strike-breaker
اعتصاب شکن
ten strike
امر موفقیت امیز
ten strike
ضربت بازی بولینگ ده میلهای
to strike something open
با ضربه چیزی را باز کردن
to strike a snag
بمانعی برخوردن
To strike a match.
کبریت زدن
strike it rich
<idiom>
یک شبه ره صد ساله رفتن
wildcat strike
<idiom>
اعتصاب کارگران
hunger strike
اعتصاب غذا
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
to go on a hunger strike
اعتصاب غذا کردن
to strike with awe
هیبت زده کردن
strike a bargain
معامله کردن
air strike
حمله هوایی
data strike
چاهک داده ها
general strike
اعتصاب عمومی
hunger strike
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
air strike
تک هوایی
strike pay
حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
strike while the iron is hot
تا تنور گرم است باید نان پخت
strike while the iron is hot
<idiom>
سود بردن
to strike a match or light
کبریت زدن
Strike while the iron is hot .
<proverb>
تا آهن داغ است ضربه بزن .
after blow
پس دمیدن
blow-by-blow
دم بدم
blow by blow
یک ریز یک گیر
blow by blow
پشت سرهم
blow by blow
دم بدم
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up
تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-up
شکم دادگی
blow-up
شکمدان
blow-by-blow
پشت سرهم
to blow over
گذشتن
blow-by-blow
یک ریز یک گیر
blow
برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
blow
دمیدن پرتاب محکم توپ
at one blow
بیک ضربه
at one blow
در یک وهله
blow a way
بادبرد
to blow up
ترکیدن
to blow up
بادکردن
to blow over
تمام شدن
blow-out
جای باد در رفتن
blow-up
عکس بزرگ شده
blow-up
انفجار
blow-up
ترکاندن عصبانی کردن
blow over
<idiom>
از خود تمجید کردن ،قوربون خودرفتن
blow
دمیدن هوا
blow
جوشیدن
blow
ناتوانی بعلت فشار مسابقه اتومبیلرانی یا نقص فنی
blow
ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ با دو ضربه
blow
هدر دادن موقعیت
blow
دمیدن مکش هوا
blow
وزش نواختن
blow
صدمه
blow
ضربت
blow
ترکیدن
blow
در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
blow
وزیدن
blow it (something)
<idiom>
کوری عصا کش کور دگرشود
blow
ضربه
blow-up
منفجر کردن
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up
تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow up
شکم دادگی
blow up
شکمدان
blow up
عکس بزرگ شده
blow up
انفجار
blow up
ترکاندن عصبانی کردن
blow up
منفجر کردن
blow
گداختگی
blow
ذوب
blow
دمیدن
blow in
حمله از میان خط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com