English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion. کارها را بجریان انداختن
Other Matches
To get things moving. To set the wheels in motion. کارها راراه انداختن
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
get the ball rolling <idiom> شروع چیزی
to keep the ball rolling رشته سخن رانگسیختن پشتش را امدن
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
to keep the ball moving توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion). اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
wheels چرخ طایر
wheels چرخ سمباده
wheels گرداندن
There are wheels within wheels . کاسه ای زیر نیم کاسه است
wheels گردش ناو
wheels اتحادیه ورزشی
wheels جاروب کردن با پا
wheels ساسایی
wheels چرخیدن
wheels رل ماشین
There are wheels within wheels . <proverb> هر چرخ را چرخى مى چرخاند .
there are wheels within wheels زیرکاسه نیم کاسه است
wheels چرخش
wheels دور
wheels چرخ
catherine wheels رجوع شود به pinwheel
suck wheels رکاب زدن پشت سر دوچرخه سوار دیگر به منظور کاستن از فشار هوا
to oil the wheels چرخها را روغن زدن
to skid the wheels ترمزکردن
steering wheels غربالک
steering wheels چرخ فرمان
steering wheels رل
to grease the wheels چرخ هاراروغن زدن
steering wheels چرخ سکان فرمان اتومبیل
driving wheels چرخهایکمکیعقب
gear wheels چرخ دنده ها
cogged wheels چرخ های دندانه دار
cog wheels چرخ های دندانه دار
gear wheels چرخ های دندانه دار
brake wheels چرخ های دندانه دار
to spin one's wheels <idiom> بدون نتیجه زحمت کشیدن [اصطلاح روزمره]
cog wheels چرخ دنده ها
cogged wheels چرخ دنده ها
meals-on-wheels سرویسآوردنغذابهدرخانه
hell-on-wheels <idiom> شخص غرغرو وبدخلق
spare wheels چرخ زاپاس
spinning wheels چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
spinning wheels چرخ طیار
spinning wheels دوک نخ ریسی
spinning wheels چرخ نخ ریسی
rolling صاف
rolling غلطک زنی
rolling هموار
rolling نوردیدن
rolling غلتان
rolling غلتنده
be rolling in it <idiom> تو پول غلت زدن
rolling نورد زدن
rolling نیمرخهای فولادی را با عمل نورد تهیه میکنند
rolling stone <idiom> ستاره سهیل
rolling terrain زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
rolling ladder نردبانچرخدار
cold rolling عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
continous rolling نورد دائمی
tube rolling نورد کاری لوله
log rolling دسته بندی سیاسی که دران همدیگر رابستایندویاری کننداصول نان بهم قرض دادن
rolling pin وردنه
to be rolling in money <idiom> تو پول غلت زدن [اصطلاح]
rolling stock ترنهای روی خط اهن
rolling stock گردونههای ریل دار
rolling mill دستگاه نورد
rolling mill ماشین غلتک دار کارخانه شیشه جام
rolling mill کارخانه تولید ورق اهن وفولاد
rolling mass توده غلطان
rolling instability ناپایداری غلطشی
rolling hitch گره سه خفت
rolling friction اصطکاک غلتشی
rolling country زمین پوشیده
rolling barrage سد اتش غلطان توپخانه
rolling barrage سد غلطان اتش
rolling pin تیرک
rolling plan برنامه غلتان
rolling reserve اماد ذخیره غلطان
rolling press الت فشاری برای دراوردن نمونههای چاپی
rolling plane صفحه غلطشی
head rolling سر چرخش
rolling moment گشتاور غلطشی
rolling reserve امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
rolling pins وردنه
rolling pins تیرک
hot rolling mill نوردکاری داغ
plate rolling mill نوردکاری صفحه
loop mill rolling نوردکاری حلقوی
four high rolling stand خان چهار غلطکی
reversed rolling moment گشتاور ناشی از کنترل معکوس در صفحه غلتش
four high rolling stand مقام چهار غلطکی
beam rolling mill نورد کاری تیر
rolling mill engineer نوردکار
tire rolling mill دستگاه نورد لاستیک
cold rolling mill دستگاه نورد سرد
corrugated rolling mill دستگاه نورد ورق موجدار
rolling mill engineer مهندس نوردکاری
unbalanced rolling masses بارهای غلطان نامتعادل
wire rolling mill دستگاه نورد سیم
reciprocating rolling process فرایند نوردکاری رفت و امدی
double two high rolling mill دستگاه نورد مضاعف دوبل
rolling stock cleaning yard میلهچرخندهتمیزکنندهحیاط
armor plate rolling mill دستگاه نورد ورق زرهی
moving متحرک
Keep moving! ادامه بده [بدهید ] به راه!
Keep moving! بجلو برو [بروید] !
moving موثر
moving stairs {pl} پله های روان
moving picture سینما
moving stairways پله های رونده
moving stairways بالارو ها
moving stairs {pl} بالارو ها
earth moving جابجاکردن خاک
earth moving حمل خاک
moving stairs {pl} پله های رونده
moving staircases پله های متحرک
moving stairways پله های متحرک
moving staircases بالارو ها
moving stairs {pl} پله های متحرک
moving staircases پله های روان
moving stairways پله های روان
earth moving خاکبری
slow moving کالاهایی که فروختن انها مدت زیادی طول میکشد
slow moving دارای حرکت کند
moving picture فیلم سینما
moving screen پوشش ممانعتی
moving screen گشتی ممانعتی
moving pivot نفر لولای گردش ستون چرخش لولایی حرکت یک ستون
moving loads بارهای متحرک
moving havens مناطق ازاد از نظر حرکت زیردریاییها مناطق امن حرکت دریایی
moving head با نوک متحرک
moving coil قاب گردان
moving staircase پله روان
moving staircase بالارو
moving magnet اهنربای گردان
moving power نیروی جابجا کننده
moving machine ماشین چمن زنی
moving average میانگین متحرک
moving pictures سینما
moving pictures تصویرهای متخرک تصویرهای جنبنده
non moving water اب راکد
moving average میانگین غلتان
moving staircase پله روان
a boy is moving in with us very soon ؤ ذخغ هس پخرهدل هد صهفا عس رثقغ سخخد
moving stairway پله روان
moving staircase بالارو
moving staircase پلکان خودرو
moving stairway بالارو
moving staircases پله های برقی
moving stairways پله های برقی
moving stairs {pl} پله های برقی
moving traffic ترافیک در حال حرکت
moving staircase پله برقی
moving stairway پله متحرک
moving staircase پله متحرک
moving stairway پله رونده
moving staircase پله رونده
moving stairway پلکان خودرو
moving stairway پلکان متحرک
moving staircase پلکان متحرک
moving stairway پله برقی
moving staircases پلکان های متحرک
moving stairways پلکان های متحرک
moving stairs {pl} پلکان های متحرک
moving staircases پلکان های خودرو
moving staircase پله برقی
moving stairs {pl} پلکان های خودرو
moving stairways پلکان های خودرو
moving staircases پله های رونده
motion جنبش
motion طرح دادن
motion اشاره کردن
motion پیشنهاد
motion جنب وجوش
motion تکان
motion حرکت
motion پیشنهادکردن
moving coil galvanometer گالوانومتر قاب یا پیچک گردان
moving coil instrument دستگاه اندازه گیری قاب گردان
moving coil meter سنجه با پیچک متحرک
moving iron instrument دستگاه اندازه گیری اهن گردان دستگاه اندازه گیری اهن نرم گردان
fast moving depression کمفشاری تند
slow moving depression کمفشاری کند
moving magnet instrument دستگاه اندازه گیری اهنربای گردان
moving magnet galvanometer گالوانومتر اهنربای گردان
fast moving stock کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving depression کمفشاری سریع
We've given notice that we're moving out of the apartment. ما آگاهی دادیم که از آپارتمان بارکشی می کنیم.
fast moving stock موجودی که به سرعت کاهش می یابد
equation of motion معادله حرکت [فیزیک]
wave motion انتشار موج
wave motion حرکت موج
wave motion حرکت موجی
vortex motion حرکت گردابی
range of motion دامنه حرکت
vibrational motion حرکت راتعاشی
nonliner motion حرکت غیرخطی
oscillating motion حرکت نوسانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com