Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 76 (5 milliseconds)
English
Persian
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
Other Matches
deadline
ضرب الاجل
deadline
موعد
deadline
سررسید اخرین فرصت
deadline
اخرین مهلت
deadline
ضرب العجل
deadline
فرجه
deadline
از کار افتاده
deadline
منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
to be under deadline pressure
عجله داشتن
exceed the deadline
گذشتن از مهلت مقرر
The deadline is coming closer.
مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
to come to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet
به طرف کسی رفتن
to meet
لطف کردن
to meet
[به نیازی]
جواب دادن
to meet
[تقاضایی را]
برآوردن
meet up with
<idiom>
تصادفی ملاقاتکردن
to go to meet any one
به پیشواز کسی رفتن
to go to meet any one
کسیرااستقبال کردن
to meet any one's a
مورد تحسین کسی واقع شدن
I wish I could meet ( see ) her .
کاش می توانستم اورا ببینم
to meet the a of
به تصویب رسیدن
meet
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
meet
پرداختن
meet
مسابقه
meet
دیدار
meet
درخور
meet
مطابقت کردن
meet
اشتراک
meet
مطابق شرایط بودن
meet
مناسب دلچسب
meet
شایسته
meet
مقتضی تقاطع
meet
تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
meet
نشست نشست گاه
meet
: جلسه
meet
برخورد کردن
meet
سازش کردن
meet
: برخورد کردن یافتن
meet
پیوستن
meet
معرفی شدن به ملاقات کردن
meet
مواجه شدن تقاطع کردن
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
The meet is overdone.
این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
The meet is underdone.
این گوشت آبدار است.
The meet is too tough.
این گوشت خیلی سفت است.
The meet is salty.
این گوشت شور است.
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
to be coming up to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
when two sundays meet
وقت گل نی
to be coming up to meet
به طرف کسی رفتن
meet for a man
شایسته است که
I would like tovisit ( see, meet ) you more often .
می خواهم باز هم بیشتر پیش شما بیایم
quadrangular meet
مسابقه شنای دورهای بین 4تیم مسابقه دورهای بین 4تیم با محاسبه مجموع امتیازهای فردی
meet some one's objections
به ایرادات کسی جواب دادن
meet pallmok
زیر ساعد
meet of approval of
به تصویب ..... رسیدن
meet joomeok
زیر مشت
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
مدارا کردن
meet for a man
در خور مرد
it did not meet our views
منظور مارا انجام نداد نظرماراتامین نکرد
to meet a demand
تقاضایی را براوردن
dual meet
مسابقههای تیمی
track meet
مسابقاتورزشی
triangular meet
مسابقه دو و میدانی بین سه تیم
to meet with a repulse
پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
to meet with a repulse
رد شدن
to meet the eye
چشم نظر را جلب کردن نمودار بودن
to meet the ear
شنیده شدن
to make both ends meet
در حدود درامد خود خرج کردن
make ends meet
<idiom>
باپول شخصی گذران روزگار کردن
make ends meet
دخل و خرج را در توازن نگه داشتن
To break even . To make both ends meet.
خرج ودخل
It doesnt meet the present day requirments(needs).
جوابگوی احتیاجات امروزی نیست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com