Dictiornary-Farsi | To obtain first-hand information . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
To obtain first-hand information .	خبر دست اول کسب کردن


Other Matches

to obtain something	کسب کردن چیزی
to obtain something	گرفتن چیزی
obtain	گرفتن یا دریافت کردن
to obtain something	فراهم کردن چیزی
obtain	احراز کردن
obtain	به دست آوردن
obtain	احراز
obtain	بدست اوردن
obtain	فراهم کردن گرفتن
obtain	کسب کردن
to obtain something	بدست آوردن چیزی
to go for something [try to achieve/obtain something]	سعی دردستیابی چیزی
obtain a mortgage	رهن کردن
to obtain permission	تحصیل اجازه کردن
easy to obtain	زودیاب
obtain an appointment	وقت ملاقات گرفتن
to obtain permission	اجازه گرفتن
easy to obtain	سهل الحصول
to obtain legal advice	مشاوره حقوقی دریافتن
To obtain the desired result .	نتیجه مطلوب را بدست آوردن
pass from hand to hand	ترتب ایادی
Hand to hand fighting	جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand	دست بدست کردن
information [on] about somebody] [something]	داده ها [در باره کسی یا چیزی]
information	معلومات معیطات
information [on] about somebody] [something]	آگاهی [در باره کسی یا چیزی]
further information	آگاهی بیشتر
information	نمایش اطلاعات روی وسله خارجی
information	دانش نمایش داده شده به شخص به صورتی که قابل فهم باشد
information [on] about somebody] [something]	خبر [در باره کسی یا چیزی]
information [on] about somebody] [something]	معلومات [در باره کسی یا چیزی]
asking for information	استعلام
Where can I get information?	از کجا می توانم بپرسم؟
for your information	برای اگاهی شما
information	داده ها
information	اعلام جرم صادره از ناحیه مامورتعقیب
information	معلومات
information	خبر
information	اگاهی
information	اطلاعات
information	استخبار خبر رسانی
information	پرسشگاه
information	معلومات اگاهگان
information	سوابق
information	اخبار
information	اطلاع
information	مفروضات اطلاعات
information	داده پردازش شده و مرتب شده برای تامین قواعد با معنی
information	تهمت
information	اتهام
information	اطلاع دادن
information banks	بانکهای اطلاعاتی
information approach	روش کسب اطلاعات
We would appreciate it if you could provide us with some information about ...	ما سپاسگزار می شویم اگر اطلاعاتی در باره ... به ما ارائه کنید.
genetic information	اطلاعات وراثتی
a few scraps of information	یک خرده اطلاعات [ناکافی]
information box	قسمت یا کادر حامل اطلاعات مربوط به عکس هوایی
hidden information	اطلاعات پنهان کرده
to gather information [about; on]	جمع آوری کردن اطلاعات [در مورد]
information sheet	برگه اطلاعات
pieces of information	چندها تکه اطلاعات
leakage of information	نشت اطلاعات
defense information	اطلاعات نظامی
defense information	اطلاعات دفاعی
derived information	اطلاعات استنباط شده اطلاعات به دست امده ازرادار
information service	سرویس اطلاعاتی
information service	خدمت اطلاعاتی
information science	علوم اگاهی علوم اطلاعاتی
information desk	میز اطلاعات
information science	علم اطلاعات
information routing	مسیریابی اطلاعاتی
information revolution	تحول اطلاعات
Where is the information desk?	میز اطلاعات کجاست؟
flow of information	گردش اطلاعات
information retrieval	بازیابی اطلاعات
information office	دفتر اطلاعات
information service	خدمات اطلاعات
information program	برنامه اگاه سازی
information center	مرکز جمع اوری اطلاعات
information explosion	انفجار اطلاعات
information flow	روانه خبر
information bits	بیتهای اطلاعاتی
false information	اطلاعات نادرست
false information	خبر نادرست
information processing	پردازش اطلاعات
information processing	نتیجه گیری ازاخبار
information processing	تقویم اخبار
information networks	شبکههای اطلاعاتی
information program	اگاه سازی برنامه اطلاعات
information providers	تهیه کنندگان اطلاعات
information center	مرکز اطلاعات
information bureau	دفتر اطلاعات
a piece of information	یک تکه اطلاع
information bureau	مرکز جمع اوری اطلاعات
spacial information	اطلاعات فضایی [فاصله ای]
spatial information	اطلاعات فضایی [فاصله ای]
oral information	اطلاعات گفتاری [شفاهی]
information on demand	اطلاعات با تقاضا
Please send me information on ...	خواهش میکنم اطلاعات را برایم در مورد ... ارسال کنید.
information capacity	فرفیت خبری
information hiding	یک مفهوم طراحی نرم افزاری که هدف ان کاهش اثرات متقابل بین قسمتهای یک برنامه است
public information	اطلاعات عمومی
public information	اطلاعات مورد نیاز عامه مردم وافکار عمومی
redundant information	یک پیام بیان شده به روشی که اساس اطلاعات بطرق گوناگون یافت میشود
inside information	اطلاعاتی که بمردمان بیرون داده میشود
input information	اطلاعات ورودی
input information	اطلاعات اولیه
information theory	نظریه اگاهی
information utility	utility computer
information technology	تکنولوژی اطلاعات
perfect information	اطلاعات کامل
lay an information against some one	نسبت به کسی اعلام جرم کردن
lay an information against someone	بر علیه کسی اعلام جرم کردن
to pump somebody for information <idiom>	یک دستی زدن به کسی [اصطلاح روزمره]
information console	کنسولاطلاعاتی
ministry of information	وزارت اطلاعات
information counter	جایگاهاطلاعات
market information	اطلاعات و دادههای بازار
Ministry of Information .	وزارت اطلاعات
to fish for information <idiom>	یک دستی زدن به کسی [اصطلاح روزمره]
[pieces of] information	اطلاعات
wrong information	اطلاعات نادرست
information unit	واحد اطلاعات
information source	منبع اطلاعات
troop information	مرکزاطلاعات پادگان پست اطلاعات پادگان
troop information	برنامه اگاه سازی
to dig for information	جویای خبرشدن
to dig for information	خبرجویی کردن
information system	سیستم اطلاعاتی
teachnical information	اطلاعات فنی مربوط به یک وسیله
information system	سیستم اطلاعات
information test	ازمون معلومات
stationary information	اطلاعات لایتغیر
information transmission	انتقال اطلاعات
information theory	نظریه اطلاعات
information theory	نظریه خبر
information processing carriculum	دوره پردازش اطلاعات
In regard to the proposed changes I think we need more information.	در مورد تغییرات پیشنهاد شده من فکر می کنم ما به اطلاعات بیشتری نیاز داریم.
on line information service	سرویس اطلاعاتی مستقیم
information and storage and retrieval	ذخیره و بازیابی اطلاعات
information management system	سیستم مدیریت اطلاعات
to pass on [information or news]	به بقیه اطلاع دادن
personal information manager	برنامه مدیریت اطلاعات شخصی
target information center	مرکز اطلاعات هدف
survey information center	مرکز اطلاعات نقشه برداری در توپخانه لشکری یا سپاه
office information system	سیستم اطلاعات اداری
information processing center	مرکز پردازش اطلاعات
management information system	سیستم مدیریت اطلاعات
target information center	مرکز جمع اوری اطلاعات هدفها
information processing machine	computer
information processing systems	نظامهای خبرپردازی
It would not be proper for me to give you that information.	درست نیست که من این اطلاعات را به شما بدهم.
to broad cast information	خبری که درهمه جا منتشرشود
aeronautical information overprint	اطلاعات حاشیهای نقشه ناوبری هوایی
machine readable information	اطلاعات خواندنی توسط کامپیوتر
essential elements of information	عناصر اصلی اخبار
essential elements of information	عناصراصلی اطلاعات
executive information system	نرم افزار ساده برای استفاده حاوی اطلاعاتی برای مدیر یا خصوصیاتی از شرکت
information retrieval system	سیستم بازیابی اطلاعات
information resource management	مدیریت منبع اطلاعات
general information data	اطلاعات و امار عمومی
association in information systems	professionals
association in information systems	انجمن متخصصین سیستمهای اطلاعاتی
to give [provide] somebody [some] information	به کسی آگاهی دادن
central information file	سیستم اصلی ذخیره داده
To glean information . To nose around .	سر وگوش آب دادن
management information system	نرم افزاری که به مدیران شرکت امکان دستیابی و بررسی داده را میدهد
command information program	برنامه اطلاعاتی یکان برنامه اگاه سازی یکان
flight information board	تابلواطلاعاتپرواز
freedom of information act	قانون فدرالی که به شهروندان عادی اجازه میدهد تا به اطلاعاتی که توسط نمایندگی فدرالی جمع اوری شده است دسترسی یابند
action information center	مرکز اخبار تاکتیکی
information storage and retrieval	بازیابی و ذخیره سازی اطلاعات
action information center	مرکزاطلاعات تاکتیکی
combat information center	اطاق عملیات
combat information center	مرکز اطلاعات رزمی
computer information system	سیستم اطلاعات کامپیوتری
dow jones information service	سرویس اطلاعات که شامل اطلاعات جاری قیمت انبار وسایر خبرهای مالی است
To try to pick up some information . to nose around. To pry about .	سر وگوشی آب دادن
automatic terminal information service	ارسال مداوم اطلاعات غیرکنترلی ثبت شده در مناطق ترمینالهای دذارای ترافیک سنگین
biographical information blank form	فرم پر نشده بیوگرافی افراد
canadian information processing society	انجمن کانادایی پردازش اطلاعات
civilian internee information bureau	دفتر اطلاعات غیرنظامیان واردشده به کشور دفتر اطلاعات پناهندگان
national crime information center	شبکه کامپیوتری FBI که مربوط به جرائم رخ داده درسراسر ایالات متحده امریکا میباشد
american civilian internee information	قسمت اطلاعات مربوط به غیرنظامیان بازگشته ازسرزمین دشمن به امریکا
American Standard Code for Information Interchange	کدی که حروف الفبا عددی را به صورت کد دودویی بیان میکند
to hand	دردسترس
to hand down	بارث گذاشتن
hand-out <idiom>
to hand down	بدوره بعدانتقال دادن
to hand over	تحویل دادن
hand out <idiom>	از چیزهایی مشابه به هم دادن
to hand out	از پنجره اویزان کردن
hand-me-down <idiom>	بدش به من
hand saw	اره قد کن
hand it to (someone) <idiom>	به کسی اعتبار دادن
hand saw	اره دستی
hand over <idiom>
second hand <idiom>	دست دوم
try one's hand <idiom>	بیتجربه بودن
to get ones hand in	دست یافتن به