English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
Search result with all words
To pass (fail,flunk) an exam. درامتحان قبول ( رد )شدن
Other Matches
exam examination=not
to write an exam امتحان کتبی نوشتن
How many students passed the exam? چند نفر در امتحان قبول شدند؟
To flunk a course . To fail an exam. در امتحان رد شدن
The exam was too easy for words . امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
to mug up [British E] for an exam فشرده درس خواندن [برای امتحانی]
to swot [British E] for an exam فشرده درس خواندن [برای امتحانی]
He feels shame at failing in his exam . ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
pass on دست بدست دادن
pass on ردکردن
pass on در گذشتن
pass on پیش رفتن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass out مردن ضعف کردن
pass over عید فصح
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
second pass گذر دوم
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through دیدن
pass through متحمل شدن
pass over چشم پوشیدن
pass over غفلت کردن
pass over عید فطر
pass off نادیده گرفتن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off به حیله از خود رد کردن
by pass اتصال کوتاه
come to pass اتفاق افتادن
come to pass رخ دادن
pass off برطرف شدن
one pass تک گذری
one pass یک گذری
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
pass away مردن
pass away درگذشتن
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass by ول کردن
pass on <idiom> مردن
pass off برگزار شدن
pass off تاشدن
pass off بیرون رفتن
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
to come to pass واقع شدن
to pass over چشم پوشیدن از
to pass over صرف نظرکردن از
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
two pass دو گذری
two pass دوگذری
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
pass off <idiom> جنس را آب کردن
pass off <idiom> تظاهر کردن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
over-pass پل هوایی
over-pass پل روگذر
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
to pass on رخ دادن
to pass on امدن
to pass on درگذشتن
to come to pass روی دادن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way گذشتن
to pass a way درگذشتن
to pass a way مردن نابود شدن
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for قلمدادشدن بجای
to pass off ازمیان رفتن
to pass off برگذارشدن گذشتن
to pass off تاشدن
to pass off بیرون رفتن
to pass off خارج شدن
to pass on پیش رفتن
to pass on گذشتن
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass اجازه عبور
pass گذر
pass معبر جنگی
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass عبورکردن
pass کلمه عبور
by pass لوله فرعی
by pass گذرگاه فرعی
pass جواز
pass گذراندن تصویب شدن
pass بلیط
pass جواز گذرنامه
pass پروانه
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass تصویب شدن
pass رد کردن چوب امدادی
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass معبر
pass گذراندن
pass گردنه
pass مسیر کوتاه جنگی
pass گردونه گدوک
by pass دور زدن مانع
pass تمام شدن
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
pass رایج شدن
pass پاس دادن
pass عبور کردن
pass رد شدن سپری شدن
pass تصویب کردن قبول شدن
pass رخ دادن
pass پاس
pass قبول کردن
pass وفات کردن
pass گذشتن
pass گذرگاه
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass شنت کردن
pass راه
pass گذر عبور
pass اجتناب کردن
to pass muster پذیرفته شدن
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
shovel pass پاس از زیر بازو
shovel pass پاس اززیر بازو
slap pass پاس اریب
to pass muster در بازدیدارتش و مانند انها
to pass into silence فراموش شدن
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to bring to pass بوقوع رساندن
to pass one's word قول دادن
amountain pass گردنه
to pass a resolution مقر رداشتن
three pass assembler همگذار سه گذره
to pass off a counterfeit چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
spot pass پاس غیرمستقیم
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass by any thing رعایت نکردن
to pass a dividend سود کسی را درموقع خودندادن
to pass in review سان دیدن
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
to pass one's view از نظرگذشتن
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
make a pass at someone <idiom>
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
pass a judgement قضاوت کردن
to get a pass in physics در امتحان فیزیک قبول شدن
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
triangle pass پاس مثلثی
triangular pass پاس مثلثی
two pass assembler همگذار دو گذره
two pass assembler همگذار دوعبوری
two pass assmbler هم گذر دو گذری
wall pass پاس مستقیم
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
ore pass عبورسنگمعدن
boarding pass کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
free pass مجوزورود
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
pass an opnion افهار عقیده کردن
one pass assemler همگذار تک گذری
one pass assembler برنامه اسمبلر که در یک عمل که اصل را ترجمه میکند
one pass assambler همگذار یک مرحلهای اسمبلر تک گذاره
one and half pass یک و نیم گذری
offside pass پاس افساید
multi pass چند گذری
mountain pass گردنه
pass water ادرار کردن
low pass پایین گذر
loop pass پاس قوسی
one pass compiler کامپایلر تک گذر
outlet pass پاس از زیر حلقه
bump pass پاس با ساعد
pass a sentence حکم صادر کردن
pass a sentence حکم دادن
pass a resolution با رای گیری تصمیم گرفتن
pass a resolution مقرر داشتن
pass a remark حرفی زدن
pass a remark سخنی گفتن
pass a line رد کردن طناب
pass a judgment رای دادن
pass a judgment حکم دادن
overhead pass پاس با دو دست از بالای سر
lift pass پاس عمقی
lead pass پاس به یار
lateral pass پاس توپ فوتبال از پهلو
docl pass گواهی که پس از پرداخت هزینههای لنگرگاه به صاحب کشتی داده میشود
docl pass گواهی ورود به لنگرگاه یاخروج از ان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com