English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (9 milliseconds)
English Persian
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency . فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
Other Matches
rainy تر رگبار گرفته
rainy بارانی
rainy پر باران
rainy خیس
the rainy season بارندگی
rainy year آبسال
the rainy season موسم
prepare اماده کردن ساختن ترکیب کردن
prepare تهیه کردن
prepare اماده کردن
prepare تدارک دیدن پستاکردن
prepare مهیا ساختن مجهز کردن
to prepare something چیزی را آماده کردن [آشپزی]
prepare اماده شدن ساختن
prepare تغییردادن وضع اتومبیل معمولی برای مسابقه
to prepare [for] آماده شدن [به یا برای]
to prepare for war اماده جنگ شدن
prepare for action حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
to prepare for war برای جنگ اماده شدن
to prepare for war تدارک جنگ دیدن
prepare mortar تهیه ملات
prepare mortar ساختن ملات
prepare for action حاضربه جنگ کردن
It's time to prepare the meal. وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم.
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
To pave the way . To prepare the ground. زمینه رافراهم ( هموار) کردن
provide میسر ساختن تامین کردن
provide دردسترس قراردادن دراختیارقراردادن
provide مقرر داشتن
provide تهیه کردن
provide اماده کردن
provide وسیله فراهم کردن
provide توشه دادن
provide عرضه کردن
provide تدارک دیدن
provide تهیه دیدن
to provide against جلوگیری کردن
to provide against پیش بندی کردن
To lay (set,prepare)the table. سفره ؟( میز ) را چیدن
We would appreciate it if you could provide us with some information about ... ما سپاسگزار می شویم اگر اطلاعاتی در باره ... به ما ارائه کنید.
the lord will provide خدا میرساند
the lord will provide خداوسیله خواهد ساخت
provide for in the budget در بودجه پیش بینی کردن
to provide for old age برای پیری تهیه کردن
to provide for old age پیش بینی روزگارپیری را کردن
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to provide interpretation [for somebody] [from/into a language] ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to give [provide] somebody [some] information به کسی آگاهی دادن
to fail to provide an answer درماندن در دادن پاسخ
This would provide an obvious solution [to the problem] . این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
save all تور
save all چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
save all قلک
save all ادم خسیس
save off مساوی
to save for something پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
save all توربندی بین ناو و اسکله
to save up for something برای چیزی صرفه جویی کردن
save that الا اینکه
save صرفه جویی کردن
save ذخیره سازی داده یا برنامه روی رسانه ذخیره سازی جانبی
save نجارت دادن
save for <prep.> غیراز این
save for <prep.> سوای
save نجات دروازه
save امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر
save محل ذخیره سازی موقت درحافظه اصلی که برای ثباتها و داده کنترلی به کارمی رود
save for <prep.> بجز این
save نجات دادن پس انداز کردن
save ذخیره کردن
save رهایی بخشیدن نگاه داشتن
Save this for me, please! لطفا این را برای من نگه دار!
save اندوختن
save پس انداز کردن
all save one همه به جز یکی
save فقط بجز
save that جز اینکه
save بجزاینکه
save نگهداشتن
save حفظ کردن
to save for retirement برای بازنشستگی پس انداز کردن
to save one's brath دم نزدن
kick save نجات دروازه با پای دروازه بان
He did it to save his face. برای حفظ آبرواینگار راکرد
save money پس انداز کردن
save money به دقت خرج کردن
save one's face <idiom> به روی خود نیاوردن
save the day <idiom> به پیروزی وموفقیت دست یافتن
save one's breath <idiom> به صرفت است که ساکت باشی
save face <idiom> خرید آبرو ،نگهداشتن آبرو
To save . To economize. صرفه جوئی کردن
to save ones face ابروی خودراحفظ کردن صورت خودرابسیلی سرخ نگاه داشتن
to save one's neck از دار رهایی یافتن
propensity to save گرایش به پس انداز
marginal propensity to save میل نهائی به پس انداز
No one needed to know save herself / outside herself [American E] . به غیر از او [زن] هیچکس نباید از آن چیز آگاه باشد.
to save [to disk/DVD etc.] حفظ کردن [روی دستگاه دیسک سخت یا دی وی دی] [رایانه شناسی]
average propensity to save y/s= APS
average propensity to save میل متوسط به پس انداز نسبتی از درامد که به پس انداز اختصاص می یابد
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
save one's neck/skin <idiom> نجات خوداز خطر ومشکل
to save bot cash نقد فروختن
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
emergency اورژانس
emergency ناگه اینده اورژانس
emergency اضطرار
emergency فوریت
emergency اضطراری
emergency ضروری
emergency فوق العاده اضطراری
emergency غیر منتظره حیاتی
emergency مهم
emergency خیلی خیلی فوری
emergency وقت ضیق
emergency امر فوق العاده و غیره منتظره
emergency حتمی
emergency پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
emergency حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
emergency burial تدفین اضطراری
emergency brake ترمز اضطراری
emergency antenna انتن اضطراری
emergency door در خطر
emergency burial دفن درمحل
emergency cryptosystem سیستم رمز اضطراری سیستم رمز مخصوص موارداضطراری
emergency conditions شرایط اضطراری
emergency complement تعدیل یکانهابرای موارد اضطراری
emergency complement جدول تعدیل نیروی انسانی برای تکمیل یکانها
emergency cartridge کارتریج اضطراری
emergency care مراقبتهای فوری
emergency call خبر یا مکالمه اضطراری
emergency air هوای اضطراری
emergency addressee مسئولین اعلام خبر در موارد ضروری
Accident and Emergency اتاق عمل اورژانس
emergency admission پذیرش اضطراری [در بیمارستان] [پزشکی]
emergency works کارهای اضطراری
state of emergency حالت اضطرار
defense emergency مواد مورد لزوم وحیاتی پدافندی وضعیت اضطراری دفاعی یا نظامی
emergency shelter پناهگاه اضطراری
emergency door خروجی خطر
in case of emergency درموقع تنگ وقت ضرورت
emergency relief رهایی ازمصایب غیر مترقبه
emergency relief رهایی از بلایا
emergency reaction واکنش اضطرار
emergency ration جیره فوق العاده
emergency ration جیره اضطراری
emergency priority تقدم اضطراری
emergency priority تقدم فوری
emergency leave سطح امادلازم برای بسیج
emergency operation کارکرد
emergency operation بهره برداری اضطراری
emergency repair تعمیر اضطراری
emergency risk ریسک اضطراری
in case of emergency هنگام اضطرار
emergency valve شیر اضطراری
emergency treatment معالجه اضطراری
emergency treatment معالجه اورژانس
emergency transmitter فرستنده اضطراری
emergency switch کلید اضطراری
emergency station محل اضطراری
emergency scramble رهگیری اضطراری
emergency scramble درگیری اضطراری هواپیماها
emergency risk خطرات غیرقابل اجتناب اتمی
emergency scramble درگیری اضطراری هوایی فرمان درگیری سریع هوایی
Where is the emergency exit? در خروج اضطراری کجاست؟
emergency loading بارگزاری فوق العاده بارگزاری اضطراری
emergency lighting روشنایی اضطراری
emergency leave سطح اماد اضطراری
emergency leave مرخصی اضطراری
emergency establishment تعدیل و تقسیم سربازان بین یکانها برای موارد اضطراری
emergency lamp لامپ اضطراری
emergency services اورژانس
emergency exit خروج اضطراری
emergency drill تمرین مقابله با سوانح تمرین مقابله با حوادث غیرمترقبه
emergency fund وجوه اضطراری
emergency exit در خروج اضطراری
emergency measure سنجش اضطراری
emergency maintenance نگهداشت اضطراری
emergency loading بارگذاری فوق العاده
emergency regulator تنظیمکنندهفوری
emergency door دراضطراری
emergency conning position پل فرماندهی اضطراری
to declare a state of emergency اعلان کردن حالت اضطراری
emergency room [American E] [e.r.] [ER] اتاق عمل اورژانس
emergency push button تکمه اضطراری
emergency brake equipment تجهیزات ترمز اضطراری
air defense emergency وضعیت اضطراری پدافندهوایی
emergency medical tag کارت معالجه اورژانس کارت مراجعه به اورژانس
emergency power supply منبع قدرت اضطراری
emergency generator set دستگاه مولد برق اضطراری مولد برق اضطراری
emergency support vessel کشتیپشتیبانیفوری
path [corridor] for emergency vehicles راه [باز شده در جاده] برای وسایل اورژانس
emergency medical treatment room اتاق عمل اورژانس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com