English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
Other Matches
To seize an opportunity . فرصت را غنیمت شمردن
to seize the opportunity ازموقع استفاده کردن
to seize the opportunity فرصت را غنیمت شمردن
An opportunist. A time -server. آدم استفاده جو ( استفاده گر )
to take time by the forelock فرصت راغنیمت شمردن فرصت
One must take time by the forelock . وقت را باید غنیمت شمرد
Take time by the forelock . <proverb> یال را دریاب .
to take time by the forelock را ازدست ندادن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . این فرصت را از دست ندهید
opportunist نان بنرخ روزخور
opportunist فرصت طلب
He is an opportunist. آدم فرصت طلبی است
forelock سگدست
forelock میخ محور
forelock کاکل موی پیشانی
seize تصرف کردن
seize درک کردن
seize گرفتن
seize نج پیچ کردن طناب
seize ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seize گیرکردن پیستون بعلت حرارت زیاد
seize ربودن
seize ضبط یا توقیف یاتصرف کردن
seize قاپیدن
seize نشستن
to seize something [from somebody] چیزی را توقیف کردن [از کسی]
seize دچار حمله
to seize something [from somebody] چیزی را گرفتن [از کسی]
seize بتصرف اوردن
seize قبض کردن
to seize something [from somebody] چیزی را ضبط کردن [از کسی]
seize قاپیدن توقیف کردن
seize شدن
seize ربون
To seize with both hands. دودستی چسبیدن
opportunity مجال
opportunity فرصت
We would like to take this opportunity to … مواقع را مغتنم شمرده ...
opportunity دست یافت فراغت
To take advantage of an opportunity. از فرصت استفاده کردن
if i find an opportunity اگر مجالی باشد
to cathan an opportunity فرصت راغنیمت شمردن
opportunity cost هزینه فرصت
opportunity cost هزینههای کالای تولیدی
golden opportunity <idiom> موقعیت طلایی وعالی
opportunity target هدف ناگهانی
opportunity target هدفی که غیرمنتظره فاهر میشود
opportunity to invest فرصت سرمایه گذاری
if i find an opportunity اگر فرصتی پیداکنم
if i find an opportunity اگر دست دهد
gain opportunity اغتنام فرصت کردن
gain opportunity اغتنام وقت کردن
gain opportunity فرصت را مغتنم شمردن
market opportunity فرصت بازار
target of opportunity هدف ناگهانی
target of opportunity هدف انی
opportunity cost هزینه فرصت از دست رفته
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
throw away a chance or opportunity <idiom> لگدزدن به بخت واقبال
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
I had no opportunity to discuss the matter . فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
to know the time of d هوشیاربودن
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
out of time بیموقع
out of time بیگاه
out of time بیجا
to know the time of d اگاه بودن
in the time to come در
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
in the mean time ضمنا
in the time to come اینده
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
in time بموقع
in time بجا
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
two time دو حرکت ساده
There is yet time. هنوز وقت هست.
behind time بی موقع
behind time دیر
It's time وقتش رسیده که
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
time is up وقت گذشت
at a specified time در وقت معین یا معلوم
time in ادامه بازی پس از توقف
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
time will tell در آینده معلوم می شود
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
off time وقت ازاد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین ببعد
two-two time نتدودوم
three-four time نت
from time to time گاه گاهی
from time to time هرچندوقت یکبار
four-four time چهارهچهارم
some time مدتی
one-time سابق
one-time قبلی
once upon a time روزگاری
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
At the same time . درعین حال
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
once upon a time روزی
f. time روزهای تعطیل دادگاه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
Our time is up . وقت تمام است
once upon a time یکی بودیکی نبود
all-time بالا یا پایینترین حد
about time <idiom> زودتراز اینها
all-time بیسابقه
all the time <idiom> به طور مکرر
all-time همیشگی
many a time چندین بار
i time time Instruction
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
what time is it? چه ساعتی است
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
down time مدت از کار افتادگی
down time زمان تلفن شده
one at a time یکی یکی
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
one-time پیشین
many a time بارها
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
in no time خیلی زود
against time رکوردگیری
time out ساعت غیبت کارگر
time تایم
time فرصت
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time and again بکرات
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
any time <adv.> همیشه
time ساعتی
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time and again چندین بار
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time out ایست
time ثیر قرار میدهد
specified time وقت معین
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com