English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (8 milliseconds)
English Persian
To shake hands with someone. با کسی دست دادن
Search result with all words
to shake hands دست دادن
shake-hands grip طرزقرارگیریدست
Other Matches
shake out باز کردن بادبان
shake out لرزاندن رکود
shake out باتکان بیرون بردن
shake-out باتکان بیرون بردن
shake-out لرزاندن رکود
shake-out باز کردن بادبان
shake up تکان سخت دادن
shake-up سرهم بندی دگرگونی
shake down ازمودن
shake up <idiom> تغییر دادن سیستم کاری
shake down <idiom> باحیله پول درآوردن
shake up احساسات راتحریک کردن
shake-up تکان سخت دادن
shake-up احساسات راتحریک کردن
shake لرزش نوسان
shake لرزاندن
shake down جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
shake down فروریختگی
shake down اوار
shake ارتعاش
shake شکاف [در چوب یا تنه درخت]
shake تکان
shake up سرهم بندی دگرگونی
shake لرزش تزلزل
shake لرز
shake تکان دادن جنباندن
shake اشفتن
shake لرزیدن
shake تکان دادن
shake down تجزیه
to shake off the dust تکاندن
fair shake <idiom> رفتار درست
wind shake تکان سخت درختان جنگل در اثر طوفان
to shake off the dust گردگیری گردن
to shake a leg رقصیدن
give it a shake انرا تکان دهید
to shake down mulberries توت تکاندن
to shake a leg دست افشاندن
to shake off the dust گرد گرفتن
to shake a leg رقص
shake a leg <idiom> تکان بخوری ،زودتر راه رفتن
shake-ups سرهم بندی دگرگونی
shake-ups احساسات راتحریک کردن
shake-outs لرزاندن رکود
shake-outs باتکان بیرون بردن
shake bottle بطری حاوی گویهای کوچک نمره دار برای تعیین شماره بازیگر بیلیارد
to shake a leg <idiom> عجله کردن [اصطلاح روزمره]
to shake up [a company] <idiom> سازمان [شرکتی را ] اساسا تغییر دادن
Come on, shake a leg! عجله بکن! [اصطلاح روزمره]
shake-ups تکان سخت دادن
shake-outs باز کردن بادبان
milk-shake مخلوط شیر وشربت وبستنی
milk shake مخلوط شیر وشربت وبستنی
shake off (an illness) <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
To shake ( swing , roll) ones hips . قر دادن
on all hands ازهرسو
on all hands بهرطرف
on all hands ازهمه طرف
old hands ادم با سابقه و مجرب
off one's hands <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
hands off <idiom>
hands down <idiom>
to come to hands دست به یخه شدن
hands on <adj.> کارآمد
of all hands ازهمه طرف درهرحال
all hands همگی اماده همگی
hands crew
hands قدرت توپگیری
second hands نیم دار
second hands کار کردن
hands off دست نزنید
hands down بدون احتیاط
hands down بدون کوشش بسهولت
second hands مستعمل دست دوم
second hands عاریه
all hands کلیه پرسنل
hands-off دست نزنید
hands-off دست زدن موقوف
hands off دست زدن موقوف
of all hands ازهرسو
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
(one's) hands are tied <idiom>
To seize with both hands. دودستی چسبیدن
to change hands دست بدست رفتن
If I lay my hands on him. اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
lay hands on someone <idiom> صدمه زدن
change hands دست بدست رفتن
by show of hands با نشان دادن دست
lay hands on something <idiom> یافتن چیزی
To rub ones hands. دستها را بهم مالیدن
all hands parade همگی به رژه
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
hour hands عقربه ساعت شمار
someone's hands are tied <idiom> دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
My hands are tied. <idiom> دستهایم بسته اند.
hands of Fatima طرح دستان فاطمه [نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
chafe of hands ساییدگی پوست دست ها
To wash ones hands of somebody (something). دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
My hands are tied. <idiom> نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
wash one's hands of <idiom> ترک کردن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
all hands parade سان و رژه عمومی
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
join hands توحید مساعی کردن
to kiss hands دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to lay hands on دست زدن به
to lay hands on دست انداختن بر
to link hands دست بهم دادن
it injured his hands بدستهایش اسیب زد
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
he is short of hands کارگر کافی ندارد
to clasp hands دست یکی شدن
to clasp hands دست بهم زدن
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
open hands سخاوت
open hands دست باز بودن
lay hands on something چیزی را یافتن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
lay hands on something بر چیزی دست یافتن
joint hands تشریک مساعی کردن
joint hands شریک شدن
duty hands نگهبانان
imposition of hands دست گذاری
duty hands گروه نگهبانان
lay hands one someone دست روی کسی بلند کردن
farm hands کشتیار
It is in the hands of God . دردست خدا ست
farm hands کارگر مزرعه
deck hands جاشو
deck hands ملوان ساده
clean hands بی الایشی
farm hands پالیزگر
wash your hands دستهای خود را بشویید
to strike hands دست پیمان بهم دادن
clean hands پاکی
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
Those who agree,raise their hands. موافقین دستهایشان رابلند کنند
Wipe your hands on a towel. دستهایت را با حوله پاک کن
standard poker hands استانداردبرهایدستی
to get [lay] [put] your hands on somebody <idiom> کسی را گرفتن [دستش به کسی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
ammunition in hands of troops مهمات موجود در دست یگانها
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
I am busy . my hands are tied. دستم بند است
to read people's hands کف بینی کردن
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
many hands make light work <proverb> یک دست صدا ندارد
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com