English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 160 (9 milliseconds)
English Persian
To speak in a low voice. آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
Search result with all words
Speak in a low voice . Spead slowly . یواش حرف زدن
Other Matches
voice کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
voice وارد کردن اطلاعات به کامپیوتر با استفاده از سیستم مشخیص صدا و صدای کاربر
voice سرویس پاسخگوی کامپیوتری با استفاده از صدای سنتز شده برای پاسخ به سوالات
voice تولید مجدد صدا مشابه صوت انسان
voice صدای سخنرانی انسان
voice ادا کردن
voice بیان کردن
A voice came from beyond . صدائی از غیب آمد
with one voice بایک زبان متفقا
voice-over صدای خارج از تصویر
voice-over سخنان افزوده
voice تولید صدا مشابه صوت انسان که نتیجه سنتز صدا است
voice توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
voice خروجی صوت
voice واک
voice صدا
voice صوت
voice اوا
voice باصدابیان کردن
voice ادا کردن
voice صدای انسان
voice وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند
voice رای
voice گفتاری
voice شفاهی صوتی
voice اواز
to speak to somebody با کسی صحبت کردن
so to speak اگربتوان چنین چیزی گفت
not to speak of <conj.> چه برسد به
speak up <idiom> بلندو واضح سخن گفتن
speak well for گواهی دادن
speak out بلندترحرف زدن
to speak of <idiom> مهم ،گفتگوی با ارزش
speak well for معرفی کردن
to speak [about] صحبت کردن [در باره]
to speak out بی پرده سخن گفتن بلندترحرف زدن
So to speak این جور میشود گفت
so to speak چنانکه گویی
so to speak گوی
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
It is nothing to speak of . چیز قابلی نیست
not to speak of <conj.> سوای
speak سخنرانی کردن
speak گفتگو کردن
speak تکلم کردن
speak صحبت کردن
speak حرف زدن
speak سخن گفتن
speak دراییدن
not to speak of <conj.> قطع نظر از
i wish i might speak کاش می توانستم سخن بگویم
i will speak to him about it در این خصوص با او صحبت خواهم کرد
i was the second to speak دومین کسی که سخن گفت من بودم
speak out بی پرده سخن گفتن
speak for <idiom> درخواست کردن
to speak with f. به روانی سخن گفتن
not to speak of <conj.> گذشته از
At the top of ones voice . با صدای هرچه بلند تر
voice recognition بازشناسی صدا
voice output خروجی به صورت صدا
give voice to <idiom> احساس ونظرت رابیان کن
A firm voice . صدای محکم
voice-overs صدای خارج از تصویر
voice operated با کار افت صدایی
voice synthesizer ترکیب کننده صدا
voice recognition تشخیص صوتی
voice-overs سخنان افزوده
She has a soft voice صدای نرمی دارد
voice selector انتخابگرصدا
voice tube لولههای صدارسان
voice output خروجی صوتی
voice synthesis ترکیب صدا
voice synthesis ترکیب صوتی
voice response جواب صوتی
voice recognition تشخیص صدا
voice mail پست اوایی پست صوتی
voice mail پست صوتی
the passive voice فعل مجهول
the passive voice بنای مجهول
the active voice فعل معلوم
the active voice معلوم
no one raised his voice صدای هیچکس درنیامد
negative voice قدغن کردن
negative voice رای مخالف رد کردن
negative voice منع نشانه مخالفت
negative voice رد
negative voice حق رد
i had no voice in that matter من دران قضیه رایی نداشتم
he started at my voice از صدای من از جا پرید
the public voice ارا
the public voice عمومی
the range of voice دانگ صدا
negative voice رای مخالف دادن
voice coil پیچک صدا
voice communications ارتباطات صوتی
voice frequency بسامد صدایی
voice input ورودی صوتی
voice key کلید صدایی
to a ones voice to music صدای خودراباسازجفت کرد
These statistics speak for themselves. این آمار به هیچ توضیحی نیاز ندارد.
speak one's piece <idiom> فکر کسی را خواندن
to speak fluently بطور روان صحبت کردن
Hear twice before you speak once. <proverb> یکى که دو بشنو و یکى بیش مگو.
Speak well of the dead . <proverb> پشت سر مرده بد نگو.
to speak volumes [for] کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
The facts speak for themselves. <idiom> چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.
to speak ill of بد گویی کردن از
to speak candidly <idiom> بی پرده صحبت کردن
to speak one's mind اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
To speak slowly. آهسته صحبت کردن (شمرده)
to speak through one's nose تو دماغی
to speak through one's nose سخن گفتن
to speak under one's breath اهسته سخن گفتن
To speak with freedom. آزادانه صحبت کردن .
To speak elaborately. با آب وتاب صحبت کردن
to speak under one's breath نجواکردن
speak the trurh صادقانه گفتن
speak the trurh راست گفتن
he began to speak شروع کردبه حرف زدن
he is unable to speak قادربسخن گفتن نیست
he is unable to speak ازسخن گفتن عاجزاست نمیتواند سخن بگوید
i speak under correction انچه می گویم ممکن است درست نباشد
it ill became him to speak سخن گفتن باو نمیامد
speak a word چیزی بگویید حرفی بزنید
speak a word سخنی بگویید
speak ill of بدگویی کردن از
To speak the truth. حقیقت را گفتن
to speak daggers سخت سخت یا نیشدار گفتن
voice grade channel مجرای از درجه صدایی
voice answer back یک دستگاه پاسخ صوتی که میتواندسیستم کامپیوتری را به یک شبکه تلفنی وصل کند تا پاسخ صوتی را به درخواستهای انجام شده از ترمینالهای تلفنی فراهم اورد
voice answer back پاسخ سمعی
automatic voice network شبکه صوتی خودکار
voice edit buttons دکمههایتصیحصدا
voice operated device دستگاه با کار افت صدایی
She has a lovely ( nice ) voice. صدای قشنگه دارد
My voice is not clear today. صدایم امروز صاف نیست
She has a delightfully mellow voice . صدای گرمی دارد
voice store and forward ذخیره و ارسال صدا
voice grade channel ارتباطات کامپیوتر به کامپیوتر بااستفاده از خطوط عادی بکاربرده شده در ارتباطات تلفنی مجرای از دریچه صدایی
voice grade channel کانال ارسال گفتار
She has a lovely (nice) voice. صدای قشنگه دارد
He has a rich mellow voice. صدایش گرم وپخته است
to speak fluent Farsi روان صحبت کردن زبان پارسی
speak of the devil and he appears <idiom> حلال زاده بودن
I'll speak at length on this subject. دراین باره مفصل صحبت خواهم کرد
What foreign language do you speak ? با کدام زبان خارجی آشناهستید ؟
to speak on behalf of [as representative] از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
to speak [things indicating something] بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
to speak with a sweet tongue <idiom> تملق گفتن
to speak with a sweet tongue <idiom> چاپلوسی کردن
to speak with a sweet tongue <idiom> ریشخند کردن
sweet words (voice,sleep کلمات ( صدا خواب )شیرین
Actions speak louder than words . دو صد گفته چونیم کردار نیست
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone . نسبت زشتی به کسی دادن
I am too shy (timid) to speak English . خجالت می کشم انگلیسی حرف بزنم
Let him speak his pices. let him have his say. Let him state his case. بگذار حرفش را بزند
To speak firmly . Not to mince ones words . محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
I hear a strange noise ( voice , sound ) . صدای غریبی به گوشم می رسد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com