Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (2 milliseconds)
English	Persian
abnormal glow discharge	تخلیه تابناک نامتعارف
Other Matches
glow discharge	تخلیه تابناک
glow discharge	تخلیه تابنده
normal glow discharge	تخلیه تابناک متعارف
glow discharge lamp	لامپ تخلیه کنتاکتی
glow discharge tube	لامپ مشتعل
glow discharge cold cathode tube	لامپ مشتعل
abnormal	ناهنجار
abnormal	انرمال
abnormal	استثنائی
abnormal	غیر عادی
abnormal psychology	روانشناسی نابهنجاری
abnormal scour	آب شستگی غیرعادی
abnormal end	خاتمه غیر عادی
mentally abnormal	مختل المشاعر
abnormal end of task	abend
abnormal water level	تراز استثنائی آب
abnormal water level	ترازنابهنجار آب
after glow	پستاب
glow	تابیدن
glow	برافروختن
glow	تاب امدن قرمز شدن
glow	در تب و تاب بودن
glow	مشتعل بودن
glow	گرمی
glow	تابش
glow	تاب برافروختگی
glow	محبت
glow	التهاب تابش گداختگی
glow	سرخ شدن
glow	گداختن برافروختن ملتهب شدن تخلیه کنتاکتی
glow	برافروختگی
glow	نگاه سوزان کردن
positive glow	شعله اندی
positive glow	شعله مثبت
sky glow	انعکاس نور یک جنگ افزار یاشعله دهانه ان در صفحه اسمان
cathode glow	فضای روشن کاتد
anode glow	شعله مثبت فضای روشن اند
anode glow	شعله اندی
glow worm	کرم شب تاب
negative glow	روشنی منفی
glow tube	لامپ مشتعل
glow-worm	کرم شب تاب
glow-worms	کرم شب تاب
glow lamp	لامپ نئون
glow lamp	لامپ کنتاکتی
glow tube	لامپ کنتاکتی
neon glow lamp	لامپ مشتعل نئون
grid glow tube	لامپ کنتاکتی
discharge	خارج کردن
discharge	خالی کردن باتری
discharge	خالی کردن گلوله
discharge	گذر حجمی در واحگ زمان
discharge	تخلیه
discharge	خالی کردن
discharge	درکردن
discharge	مرخص کردن
discharge	اداء کردن
discharge	انفصال ترشح
discharge	بده
discharge	تخلیه الکتریکی
discharge	اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge	ترشح کردن
discharge	مرخص کردن پس دادن
discharge	اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge	شلیک عصبی تخلیه
discharge	دبی
discharge	برون ریزی
discharge	ازاد کردن
discharge	تبرئه
discharge	دشارژ
discharge	تادیه کردن
discharge	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge	منفصل یااخراج کردن
discharge	تادیه
discharge	اخراج تخلیه الکتریکی
discharge	تخلیه بار
discharge	رفع اتهام
discharge	پرداخت
discharge	ابراء
discharge	ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge	مفاصا تصفیه
neural discharge	تخلیه عصبی
lightning discharge	تخلیه اتمسفری
main discharge	تخلیه اصلی
mutual discharge	مبارات
implusive discharge	تخلیه غیر متناوب
general discharge	خاتمه خدمت
flood discharge	بده فزون ابی بده سیل
flaming discharge	تخلیه مشتعل
internal discharge	تخلیه جزیی داخلی
first townsend discharge	تخلیه اول تاونزند
general discharge	ترخیص عمومی از خدمت سربازی
honorable discharge	ترخیص محترمانه
honorable discharge	ترخیص با سابقه خدمت مجدانه
impulse discharge	تخلیه ضربهای
internal discharge	تخلیه داخلی
non self maintained discharge	تخلیه وابسته
order of discharge	حکم تصفیه
utilizable discharge	بده مفید
discharge bay	صفحهشارژنشده
discharge pipe	لولهتخلیه
discharge system	سیستمتخلیه
discharge tube	مجرایتخلیه
To dismiss (discharge) someone.	کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
total discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [در باتری]
deep discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [مهندسی برق یا الکترونیک]
discharge tube	لامپ تخلیه الکتریکی [فیزیک]
undesireable discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
to discharge of an obligation	از دینی مبرا کردن
to discharge goods	کالا را تخلیه کردن
order of discharge	حکم برائت ذمه
oscillating discharge	تخلیه مواج
undulatory discharge	تخلیه مواج
point discharge	تخلیه نقطهای
rain discharge	حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
request for discharge	عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
residual discharge	تخلیه مانده
second townsend discharge	تخلیه دوم تاونزند
self maintained discharge	تخلیه ناوابسته
spontaneous discharge	شلیک خودانگیخته
surging discharge	تخلیه نوشی
to discharge a guarantee	ضمانتی را ازاد کردن
electrostatic discharge	تخلیه الکتروستاتیکی
absolute discharge	آزادی مطلق
discharge cock	شیر تخلیه
discharge conveyor	نوار تخلیه
discharge currect	جریان تخلیه
discharge currect	جریان دشارژ
discharge curve	منحنی بدههای اندازه گیری شده
discharge end	سمت تخلیه
discharge end	محل تخلیه
average discharge	بده متوسط
discharge head	ارتفاع تخلیه
discharge head	سر لوله
discharge hydrograph	منحنی بده
discharge nozzle	فواره تخلیه
discharge of affect	برون ریزی هیجانی
discharge of an obligation	سقوط تعهد
discharge of chips	تخلیه براده ها
discharge chute	سرسره تخلیه
discharge capacity	فرفیت تخلیه بارانداز
anuual discharge	بده سالانه
average available discharge	بده میانگینی دسترس
average available discharge	بده متوسط مفید
average discharge	بده میانگین
brush discharge	تخلیه جارویی
charge and discharge	محل بارگیری و باراندازی
flood discharge	بده طغیان
coefficient of discharge	ضریب جریان
coefficient of discharge	ضریب تخلیه
conditional discharge	ازادی مشروط
corollary discharge	تخلیه تبعی
corona discharge	تخلیه الکتریکی
corona discharge	تخلیه کورونا
corona discharge	تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
discharge capacity	فرفیت تخلیه بار
discharge gate	دریچه تخلیه
discharge of contract	انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
discharge valve	سوپاپ دود
discharge valve	سوپاپ تخلیه
discharge velocity	سرعت تخلیه
discharge voltage	ولتاژ تخلیه
discharge voltage	ولتاژ دشارژ
discharge without honor	اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
dishonorable discharge	اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
disruptive discharge	تخلیه جرقهای
electric discharge	تخلیه الکتریکی
discharge spout	ناودانه ی تخلیه
discharge resistance	مقاومت تخلیه
electron discharge	تخلیه الکترونها
electrical discharge	تخلیه برقی
discharge of solids	بده جامد
sediment discharge	بده جامد
discharge opening	راهگاه تخلیه
discharge opening	مجرای تخلیه
discharge recorder	تخلیه نگار
discharge pressure	فشار تخلیه
bad conduct discharge	اخراج از خدمت
bad conduct discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت
lightning discharge current	جریان تخلیه
discharge rate [of a pump]	مقدار حمل [تلمبه ای] [مهندسی]
gas discharge display	صفحه نمایش سطح و سبک که از دو قطعه شیشهای پوشیده شده از هادی تشکیل شده است و توسط یک لایه توسط یک لایه نازک گاز نورانی جدا شده است که یک نقط ه صفحه توسط دو سیگنال الکتریکی انتخاب شده است
capacitor discharge ignition	سیستم احتراق با انرژی زیاد
After his discharge from the army, he came to Tehran .	پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان
discharge rate [of a pump]	مقدار تحویل [تلمبه ای] [مهندسی]
to discharge someone without honor [from the army]	اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
discharge rate [of a pump]	مقدار انتقال [تلمبه ای] [مهندسی]
luminous discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی
gas discharge arrester	برقگیر تخلیه گازی
charge and discharge statements	حساب انحصار وراثت
To dismiss(sack,discharge)someone.	کسی را جواب کردن
gas discharge lamp	لامپ تخلیه گازی
low pressure discharge	تخلیه ی فشار ضعیف
mistake while in discharge of duty	خطا در حین انجام وفیفه
discharge indicator disc	دیسک رنگی معمولا زرد یاقرمز برای نشان دادن تخلیه سیستم اطفاء حریق
incandescent cathode discharge	تخلیه کاتد ملتهب
high rate discharge	تخلیه شدید
high frequency discharge	تخلیه فرکانس بالا
semi self maintained discharge	تخلیه نیم وابسته

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com