Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
active lines
خطهای فعال
Other Matches
self active
فاعل در نفس خود
active
موثر
active
کارگر
active
پرتحرک
active
اکتیو
active
اژیر کنشی کاریک
active
فایلی که روی آن کار انجام میشود
active
دروازهای که برخلاف دروازه نافعال
active
اطلاعات را رد و بدل میکند
active
مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
active
یکان کادر
active
نظامی کادر
active
هدف فعال خط مشی فعال
active
کاری
active
ساعی
active
فعال
active
حاضر بخدمت
active
دایر
active
تنزل بردار
active
باربح
active
معلوم
active
متعدی مولد
active
کنش ور
active
عامل
active
فعال کنشی
active
کنش گر
lines
حدود رویه
lines
طرز
lines
رشته
lines
خط زدن
lines
نسب
lines
رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
lines
لوله منفردی در سیستم سیالات
lines
جبهه جنگ
lines
سیم
lines
لاین
lines
محصول
by-lines
خط دوم یافرعی
by-lines
کار یاشغل اضافی وزائد
by-lines
خط فرعی راه اهن
lines
اتصال فیزیکی به ارسال داده
lines
شعبه
outside lines
خطوط حمله
lines
: خط کشیدن
lines
لجام
lines
دهنه
lines
جاده
lines
طناب سیم
lines
رسن
lines
ریسمان
lines
رشته بند
lines
ردیف
lines
سطر
lines
: خط
lines
خط انداختن در
lines
خط دار کردن
lines
در سمت
lines
صفی در خط
lines
خط صف
lines
طناب خط
lines
خط
lines
پوشاندن
lines
بخط کردن
lines
اراستن
lines
ترازکردن
lines
استرکردن
active file
فایل فعال
active officer
افسر کادر
active index
ایندکس فعال
active index
شاخص فعال
active installation
تاسیسات فعال
active installation
قسمت فعال
active list
فهرست افراد اماده به خدمت فهرست سربازان
active material
ماده موثر
active material
مواد عامل
active material
موادی که خاصیت تجزیه دارند
active mine
مین فعال
active mine
مین منفجر شونده از طریق انعکاس امواج
active file
پرونده فعال
active emf
نیروی برق رانی موثر
active defense
پدافند عامل
active defense
دفاع عامل
active device
دستگاه فعال
active device
دستگاه کنشی
active duty
ارتش کادر
active force
نیروی فعال
optically active
فعال نوری
active element
عنصر فعال
active element
عنصر کنشی
active element
مولفه موثر
active element
عنصر عامل
active element
عنصر عمل کننده
active hydrogen
هیدروژن فعال
active officer
افسر کادر ثابت
active plate
صفحه موثر
active stock
موجودی انبار که مورد استفاده قرارمیگیرد
active therapy
درمان فعال
active vocabulary
واژگان فعال
active window
پنجره فعال
active zone of well
حوزه فعال چاه
active zone of well
حوزهای که چاه را تغذیه میکند
an active debt
بدهی با ربح
an active man
مرد کاری
an active man
مرد ساعی
an active remedy
چاره موثر
an active remedy
درمان کاری
an active volcano
اتشفشان در حال کار یاروشن
active stock
موجودی فعال
active status
خط مشی فعال توپخانه
active status
وضعیت خدمتی پرسنل کادرارتش وضعیت فعال
active power
توان موثر
active program
برنامه فعال
active program
برنامه دائر
active rope
طناب اصلی کوهنوردی
active site
محل فعال
active site
موضع فعال
active sodomy
بچه بازی
active sodomy
لواط
active sodomy
لواطه
active sonar
سونار فعال
active sonar
رادار دریایی فعال
active sonar
ردیاب فعال
active database
پایگاه دادههای فعال
active service
خدمت زیر پرچم
active absorption
جذب فعال
radio active
دارای تشعشع اتمی
radio active
رادیواکتیو
active aircraft
هواپیمای فعال
active aircraft
هواپیمای درگیر در رزم
active algolagnia
ازارگری جنسی
active analysis
تحلیل فعال
active area
ناحیه فعال
active a ccount
حساب متحرک یا جاری
active duty
خدمت کادر ثابت
the active voice
معلوم
active service
خدمت کادرثابت
politically active
از لحاظ سیاسی پرتحرک
active tracking
مولدردیاب
pro-active
گرایش به ایجاد وقایع
verb active
فعل متعدی
verb active
فعل معلوم
the active voice
فعل معلوم
active army
ارتش کادر
active army
ارتش پیمانی ارتش کادر ثابت
active capacity
گنجایش مفید
active cell
سلول فعال
active carbon
کربن فعال
active storage
گنجایش مفید
active conductor
سیم برق دار
active balance
مانده مثبت
active component
مولفه موثر
active centers
مراکز فعال
active balance
موازنه مثبت
active balance
مانده فعال
active current
شدت موثر
active center
مرکز فعال
active cell
خانه کاری
active cell
سل فعال
active avoidance
اجتناب فعال
striped lines
خطوط راه راه
[همچون نقش محرمات]
lazy lines
سفیدک
[رشته تارهای نخ پود که در پشت فرش آزاد بوده و جزء گره قرار نگرفته اند.]
extension lines
خطوط دنباله
hard lines
بدبختی
curvature lines
خطوط مدور
curvature lines
خطوط منحنی
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
hard lines
سختی
guide lines
خط مشیها
floating lines
خطوط مواج برجسته نگاری وبرجسته بینی
floating lines
خطوط مواج عکس هوایی
flow lines
خطوط جریان
flying lines
لولههای متحرک
stepped lines
خطوط کنگره ای
[خطوط شکسته]
[در اطراف نگاره ها و اشکال فرش های هندسی باف و روستایی. گاه بجای استفاده از خطوط صاف از این خطوط استفاده می شود.]
frapping lines
طناب تعادل کمکی ناو
fraunhofer lines
خطوط فرانهوفر
front lines
خط مقدم جبهه
front lines
خطوط مقدم
front lines
خطوط جلو جبهه
ghost lines
نوارهای فسفردار
grid lines
خطوط شبکه
guide lines
دستورالعملها
suspension lines
خطوطآویزان
lines of longitude
خطوططولجغرافیایی
isostatic lines
خطوط ایزواستاتیک
side lines
محوطه بیرون از خط کناری
return lines
خطهای بازگشتی
retrace lines
خطهای بازگشتی
dark lines
خطوط تاریک
lines man
سرباز صف
marriage lines
گواهی نامه عروسی
load lines
علایم بارگیری
open lines
خطوط باز شطرنج
lines of communication
خطوط مواصلاتی
lines of force
خطوط قوا
inside lines
خطوط حمله شمشیربازی
spectral lines
خطوط طیفی
stream lines
خطوط جریان
lines of latitude
خطوطعرضجغرافیایی
fuel lines
خطوطسوخت
passage of lines
عبور کردن ازخط یک یکان دیگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com
