Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 166 (8 milliseconds)
English
Persian
aggregate operator
عملگر جمعی
Other Matches
aggregate
مصالح دانه بندی
aggregate
کلوخه مصالح سنگی
aggregate
انبوه سنگدانه
aggregate
کل
aggregate
دستوری در برنامه مدیریت پایگاه داده که باعث شروع یک تابع محاسباتی میشود
aggregate
ی از بخشهای یک داده که به هم مربوطند
aggregate
کل پهنای باند کانال برای حمل یک رشته داده
aggregate
بیشترین سرعتی که داده روی کانال مشخص میتواند ارسال شود
aggregate
تابع محاسباتی پایگاه داده که روی فیلد انتخاب شده هر رکورد پایگاه داده اجرا می شود
aggregate
مجموعهای از اشیا داده
aggregate
مصالح دانهای
aggregate
مصالح ریزدانه مانند ماسه وشن یا مخلوطی از انها که به منظور تهیه بتن با سیمان مخلوط می شوند
aggregate
جمع شده
aggregate
متراکم متراکم ساختن
aggregate
بهم پیوسته
aggregate
انبوه توده
aggregate
تراکم
aggregate
جمع
aggregate
مجموع جمع کردن
aggregate
جمع شدن
aggregate
جمع امده
aggregate
توده
aggregate
انبوهه
aggregate
مجموعه
aggregate
ارقام کلی
aggregate
توده کردن
aggregate particles
خردههای انبوهیده
aggregate particles
خردههای انبوه شده
aggregate saving
پس انداز کل
aggregate supply
عرضه کل
classification of aggregate
طبقه بندی خاکدانه ها
coarse aggregate
مصالح دانه بندی درشت
coarse aggregate
مصالح درشت دانه
aggregate output
تولید کل
aggregate interlocking
بهم چسبیدن مصالح ریزدانه
aggregate function
عمل جمعی
aggregate batcher
تعیین وزن مصالح ریزدانه جهت ساختن بتن
aggregate consumption
مصرف کل
aggregate demand
تقاضای کل
aggregate expenditures
مخارج کل
aggregate expenditures
هزینههای کل
data aggregate
متراکم سازی داده ها
data aggregate
دادههای متراکم
uniform aggregate
مصالح ریزدانه یکنواخت
data aggregate
تراکم داده ها
fine aggregate
مصالح ریزدانه سنگدانههای ریز
fine aggregate
مواد ریز
fine aggregate
مواد دانه ریز
data aggregate
مجموعهای ازاقلام داده درون یک رکورد که نامی به ان داده شده است وبه صورت کلی به ان رجوع می گردد
aggregate cement ratio
نسبت مواد سنگی به سیمان
aggregate batching plant
دستگاه تعیین وزن مصالح ریزدانه جهت ساختن بتن
aggregate demand function
تابع تقاضای کل
aggregate market demand
تقاضای کل بازار
aggregate market supply
عرضه کل بازار
aggregate flow diagram
نمودار تهیه مصالح
vector data aggregate
بردار اطلاعات مجتمع
aggregate production function
تابع تولید کل
operator
کاربر
operator
اپراتور
operator
متصدی
operator
گرداننده
operator
عملگر
[ریاضی]
operator
تلفنچی
operator
عامل
operator
اپراتور
operator
مجری
operator
خدمه وسیله
operator
کارگردان
operator
متصدی ماشین
operator
تلفن چی
operator
متصدی دستگاه
operator
پخشگر
operator
تلگرافچی
operator
عملگر
operator
عمگر
operator
مجموعه عملیات که اپراتور انجام میدهد تا ماشین یا فرآیند درست کار کند
operator
وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator
شخصی که با کامپیوتر کار میکند
operator
نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
operator
ترتیب اجرای عملیات ریاضی
operator
حرف یا نشانه یا کلمهای که یک تابع یا عملیات را بیان کند
operator
شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator
متصدی
operator
عمل کننده
operator
گرداننده
operator
انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
operator console
کنسول اپراتور
operator console
پیشانه اپراتور
winch operator
driver winch
wireless operator
اپراتور بی سیم
operator console
پیشانه متصدی
radar operator
متصدی رادار
radio operator
متصدی بی سیم
unary operator
عملگر یگانی
radio operator
بی سیم چی
redirection operator
عملگر تعیین جهت
relational operator
عملگر رابطهای
telegraph operator
تلگرافچی
clock operator
تنظیمکنندهوقت
operator's cab
بیلمکانیکیعملیاتی
tour operator
شرکتیکهاوقاتتعطیلراتنظیممیکند
incentive operator
پیمانکار
operator on incentive
مقاطعه کار
Laplace operator
عملگر لاپلاس
[ریاضی]
[فیزیک]
incentive operator
مقاطعه کار
computer operator
اپراتور کامپیوتر
incentive operator
مقاطعه چی
telephone operator
تلفن چی
differential operator
عملگر دیفرانسیلی
[ریاضی]
operator on incentive
مقاطعه چی
operator on incentive
پیمانکار
operator command
فرمان متصدی
amateur operator
تفنن گر
comparison operator
عملگر مقایسه
comparison operator
عملگرمقایسهای
concatenation operator
عملگر الحاقی
conditional operator
عملگر شرطی
console operator
اپراتور کنسول
dyadic operator
عملگر دوتایی
impedance operator
اپراتور مقاومت
impedance operator
اپراتورامپدانس
boolean operator
عملگر بول
boolean operator
عملگر جبر بول
annihilation operator
عملگر نابودی
arithmetic operator
اپراتور محاسباتی
arithmetic operator
عملگرحسابی
arithmetic operator
نشان حسابی عملگر ریاضی
arithmetic operator
عملگرمحاسباتی
assignment operator
عملگر جایگزینی
binary operator
عملگر دوتایی
binary operator
عملگر دودوئی
boolean operator
عملگر بولی
inequality operator
نشانه بیان عدم شادی دو متغیر یا دو مقدار
keypunch operator
منگنه زن
laplace operator
عملگر لاپلاس
machine operator
کارگردان ماشین
machine operator
اپراتوردستگاه
machine operator
اپراتور ماشین
machine operator
متصدی ماشین
nand operator
عملگر نقیض و
monadic operator
عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
monadic operator
اپراتور منط قی فقط با یک عملوند
n ary operator
عملگر N تایی
logical operator
عملگر منطقی
logic operator
اپراتور منطقی
keypunch operator
متصدی منگنه زنی
lathe operator
تراشکار
monadic operator
عملگر تکین
locomotive operator
[British E]
راننده قطار
train operator
[American E]
راننده قطار
multimodal transport operator
عامل حمل و نقل چند نوعه
operator of heavy machinery
اپراتور ماشین الات سنگین
switchboard operator's set
تنظیماپراتور
switchboard operator's set
صفحهکلید
horizontal control operator
الف ب س
horizontal control operator
اندازه گیر بر دو سمت
vertical control operator
متصدی اندازه گیری تراز وارتفاع
data entry operator
متصدی داده دهی
combined transport operator
عامل حمل و نقل ترکیبی
monadic boolean operator
اپراتور بولی با یک اپراند
lighting board operator
اپراتورتنظیمفشارنور
automatic lathe operator
اپراتور ماشین تراش خودکار
peripheral equipment operator
متصدی تجهیزات جانبی
operator of light machinery
اپراتور ماشین الات سبک
word processing operator
متصدی پردازش کلمه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com