English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 159 (8 milliseconds)
English Persian
analogue watch ساعتعقربهای
Other Matches
analogue سیگنال ممتد متغیر
analogue ارسال داده که در آن داده به عنوان یک مجموعهای از تغییرات در سیگنال ممتد متغیر فرستاده میشود
analogue صفحه نمایشی که از سیگنال ورودی ممتد برای کنترل رنگهای صفحه نمایش استفاده میکند به طوری که بتواند یک محدوده مشخص از رنگها را نمایش دهد
analogue مداری که یک سیگنال آنالوگ را که مط ابق با ورودی دیجیتال است به عنوان خروجی ارسال میکند تا بتواند ورودی دیجیتال را به حالت آنالوگ تبدیل کند
analogue ی که سیگنال ورودی آنالوگ را به حالت خروجی دیجیتال تبدیل میکند تا قابل فهم برای کامپیوتر شود
analogue از حالت آنالوگ به دیجیتال
analogue مقدار یا متغیر در حالت آنالوگ
analogue ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
analogue مدارهای PCB موجود در کامپیوتر برای تبدیل داده خروجی دیجیتال به حالت آنالوگ
analogue نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogue کامپیوتری که داده را به صورت آنالوگ پردازش میکند
analogue خط وط ارتباطی که سیگنالهای آنالوگ مانند صوت را منتقل می کنند
analogue یک حالت بررسی در مودم برای بررسی پورت سریال مودم
analogue مانند
analogue نظیر
analogue شباهت
analogue شی قابل قیاس
analogue لغت متشابه
analogue یک حالت بررسی در مودم برای بررسی پورت سریال کامپیوتر یا ترمینال
analogue خط وط ارتباطی که سیگنالهای آنالوگ مانند خط تلفن را منتقل می کنند
analogue مدارهای موجود در PCB برای تبدیل سیگنالهای ورودی آنالوگ به دیجیتال
analogue دروازه منط قی که خروجی آن مط ابق با یک سیگنال ورودی است
analogue ی از حالت آنالوگ هستند
analogue دادهای که به عنوان سیگنال ممتد متغیر نمایش داده میشود. صوت حالتی از داده آنالوگ است
electrical analogue مشابهات الکتریکی
analogue computer کامپیوتر انالوگ
digital to analogue converter مبدل دیجیتال به انالوگ
Look at the watch. نگاه کنید به ساعت [مچی] ببینید ساعت چند است.
d. of a watch فرافت یا تردی ساعت
keep watch پاییدن
By my watch it's five to nine. طبق ساعت [مچی] من ساعت پنج دقیقه به نه است.
first watch پاس اول پاس شب
first watch نگهبانی شامگاه
i was on the watch for it مراقب ان بودم
keep watch کشیک کشیدن
to watch over موافبت کردن
watch out مراقب بودن
watch out موافب
to keep watch مراقب بودن
to keep watch کشیک کشیدن موافبت کردن
to keep watch پاس داشتن
to watch over توجه کردن
watch it <idiom> مراقب باش
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
watch مراقبت کردن موافبت کردن
watch پاس نگهبانی
watch نگهبان
watch دیدبان
watch پاسداری کشیک
watch مدت کشیک
watch پاسداری کردن
watch ساعت جیبی و مچی
watch ساعت
watch مراقبت کردن
watch پاس
watch پاسدار
watch بر کسی نظارت کردن
watch موافب بودن
watch پاییدن
by my watch ساعت من
to watch نگاه کردن
watch guard : syn
watch نگهبانی
watch نگهبانی دادن
by my watch مطابق ساعت من
watch tower برج مراقبت
watch tower برج دیدبانی
watch glss شیشه ساعت
watch tower دیدگاه
watch test ازمون ساعت
watch one's time گوش بزنگ بودن
watch guard زنجیر یا طنابی که برای نگهداشتن و پاییدن کسی بکارمیبرند
watch pocket جا ساعتی که به رختخواب اویزان کنند
watch key کلید ساعت
watch man نگهبان
watch pocket جیب ساعتی
watch man مستحفظ
watch man پاسبان مراقب
watch one's time مراقب فرصت بودن
digital watch ساعتکامپیوتری
mechanical watch بیلمکانیکی
Face of the watch . صفحه ساعت
Watch the child ! مواظب بچه باش !
pretty to look at [to watch] زیبا [خوشگل] برای نگاه کردن
pocket watch ساعت جیبی
Watch yourself up on the roof. مواظب خودت روی پشت بام باش.
I've got to watch what I eat. باید مواظب رژیمم باشم.
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
watch/mind one's P's and Q's <idiom> مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
I've got to watch what I eat. من باید مواظب به آنچه می خورم باشم. [که چاق نشوم]
Watch your health! مواظب سلامتی خودت باش!
to watch children مواظب بچه ها بودن
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
to watch the clock [با بیحوصلگی] دائما به ساعت نگاه کردن
watch glass شیشه ساعت
wrist watch ساعت مچی
lever watch اهرم
lever watch کارراهرم
lever watch سود مکانیکی اهرم دستگاه اهرمی
listening watch مراقبت به گوش
listening watch پست به گوش رادیویی نگهبانی به گوش
maintain watch به گوش بودن دائم
maintain watch مراقبت دایمی از پیام یک فرستنده رادیویی
middle watch نگهبانی نیمه شب
morning watch پاس صبحگاهی
night watch پاس شب
night watch پاسبان شب گزمه
watch officer افسر نگهبان
lever watch شیوه بکار بردن
if you don't watch it اگر احتیاط نکنید
wristlet watch ساعت مچی
anchor watch نگهبان لنگر
anchor watch لنگربان
anchor watch گروه نگهبانی لنگر نگهبان لنگر
capped watch ساعت شکاری
watch maker ساعت ساز
death watch پاسبان مرده
death watch پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
dog watch پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
first dog watch نگهبانی اول
forenoon watch پاس قبل از فهر
if you don't watch it اگرملتفت نباشید
officer of the watch افسر نگهبان
the watch is warranted ضمانت شده است
watch case قاب ساعت
that watch is a good t. k ان ساعت خوب کارمیکند
the third watch of the night پاس سوم شب
the watch is warranted خوبی ساعت
watch bill لوحه نگهبانی ناو
to carry a watch ساعت همراه داشتن
to carry a watch ساعت دربغل گذاشتن
to keep watch and ward حفافت یادفاع کردن
to keep watch and ward پاسداری کردن
to watch one's time منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
watch and ward حق نگهبانی روزانه و شبانه
watch dog ناو نگهبان ناوگان
watch dog سگ نگهبان
stop watch ساعت وقت گذاری
set the watch تنظیم نگهبانی
watch fire اتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند
port watch نگهبان بندر
watch ful مراقب
second dog watch نگهبانی دوم
watch ful موافب
second dog watch پاس غروب
port watch پست نگهبانی بندر
ticker [colloquial] [watch] زمان
ticker [colloquial] [watch] ساعت
cold iron watch پاس ایمنی
cold iron watch پاس موتورخانه کشتی
To be all eyes. To watch like a hawk. چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
death-watch beetle موریانه
Can you watch the dog for us this weekend? آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
Could you watch my bag [for me] until I get back? آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
Dont forget to wind up your watch . یادت نرود ساعتت راکوک کنی
You have to watch your diet more [carefully] and get more exercise. شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like. <proverb> گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com