Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
anti wear
مواد افزودنی جهت کاهش سایندگی و فرسایش پشم
Other Matches
wear out
مستهلک شده
wear down
از پادر اوردن
wear away
ساییده شدن
wear away
ساییدن
to wear out one;
از زیاد ماندن درجایی مزاحم صاحب خانه شدن
to wear out
ساییدن یاساییده شدن
to wear out
ازپوشیدن زیادکهنه کردن یاشدن
wear out
<idiom>
پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
wear out one's welcome
<idiom>
مهمان دو روزه عزیز است
to wear off
پاک شدن
to wear off
ساییده شدن
to wear off
ساییدن
to wear down
له کردن فرونشاندن
wear on
<idiom>
عصبانی شدن
wear off/away
<idiom>
به مرور محو شدن
wear out
اسقاطی
wear out
کاملا خسته کردن
wear out
از پا دراوردن ومطیع کردن
to wear down
ساییده شدن خواباندن
wear out
کهنه و فرسوده شدن
wear on
عصبانی کردن
wear on
تحریک کردن
wear off
فرسوده و از بین رفته شدن
wear off
تدریجا تحلیل رفتن
wear off
پاک شدن
wear down
<idiom>
زوارچیزی دررفتن ،بااستفاده مکرر خراب شدن
wear down
<idiom>
زوار شخصی ازخستگی در رفتن
wear
ساییدن
to wear down
ساییدن
wear
پوسیدگی
wear
سایش
e. wear
پارچه ایی که مرگ ندارد
to wear away
ساییدن
wear
دوام کردن
wear
عینک یا کراوات زدن فرسودن
wear
پاکردن
wear
بر سرگذاشتن
wear
در بر کردن
wear
پوشیدن
to wear away
ساییده شدن
to wear away
اهسته راندن
wear
فرسوده شدن
wear
فرسایش خوردگی جنگ افزارها
wear
خوردگی
wear
پوشاک
wear
سائیدن
wear
تغییر سمت دادن به دور از باد
to wear away
بردن فرسودن
wear
فرسایش
wear tables
جداول سایش جنگ افزارها
wear stripes
دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
wear resistant
مقاوم در بربر سائیدگی
it will wear to your shape
بپوشیدبهترمیشود درنتیجه پوشیدن قالب تن شما خواهد شد
wear resistance
مقاومت سایش
foot wear
پا افزار
wear a hole in
سوراخ کردن
to wear a crape
جامه سوگواری برتن کردن
to wear breeches
بر شوهر خود مسلط بودن
to wear motley
چهل تیکه پوشیدن
to wear motley
لودگی کردن
to wear mourning
پوشیدن سیاه پوشیدن
to wear one's years well
خوب ماندن جوان
to wear one's years well
ماندن
to wear two faces
دورویی کردن دوروودورنگ بودن
to wear willow
ماتم داربودن
to wear willow
سیاه پوشیدن
wash and wear
بشور و بپوش
to wear mourning
جامه ماتم
to wear glasses
عینک گذاشتن یازدن
wear and tear
استهلاک
exercise wear
لباسورزشی
To wear glasses.
عینک زدن
neck wear
کراوات و یقه و مانند انها گردن پوش
wear resistance
مقاومت در مقابل سایش
wear and tear
فرسودگی عادی
wear thin
<idiom>
به مرور زمان لاغر شدن
wear thin
<idiom>
بی ارزش شدن
wear and tear
از بین رفتن اموال در نتیجه استعمال
wear and tear
فرسودگی و سائیدگی
wear and tear
<idiom>
پاره پوره
worse for wear
<idiom>
نهبه خوبی جدیدتر
wear the pants in a family
<idiom>
رئیس خانواده بودن
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
if the shoe fits, wear it
<idiom>
غیر مستقیم منظورش تویی
To wear down someones resitance.
تاب وتوان رااز کسی سلب کردن
If the cap fit,wear it.
<proverb>
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
fair wear and tear
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
it is good for spring wear
برای پوشش
it is good for spring wear
بهاره خوب است
to wear a face of joy
سیمای خوش داشتن
to be
[look]
somewhat
[the]
worse for wear
[person, thing]
خوب و مناسب به نظر نیامدن کسی
to be
[look]
somewhat
[the]
worse for wear
[person, thing]
مناسب نبودن برای پوشیدن
[جامه ای]
Constant dripping wear away the stone .
<proverb>
قطرات مداوم آب سنگ را مى ساید.
anti
مخالف علیه
anti-
برنامه نرم افزاری که در کامپیوتر به دنبال ویروس می گردد و پیش از اینکه به داده یا فایل آسیب برساند آنرا نابود میکند
anti-
سوئیچی که در حین کار مودم از زنگ زدن سایر تلفن ها جلوگیری میکند
anti-
به معنای "مخالف "
anti
پاد
anti
ضد
anti-
ورودی ها درست باشند و وقتی نادرست است که ورودی ها مشابه باشند
anti-
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که یکی
anti-
روش کاهش اثرات لبههای دندانه دار در گرافیک با استفاده از سایههای خاکستری در لبه ها
anti-
ماده کائوچویی خاص برای عبور بار الکتریکی ایستا به یک زمین الکتریکی . یک اپراتور ماده را پیش از کنترل اعضای الکترونیکی حساس که ممکن است در اثر الکتریسیته ساکن آسیب ببیند کنترل میکند
anti
در مقابل
anti
انتی
anti
:پیشوندهاییست بمعنی >ضد< و>مخالف < و >درعوض < و>بجای < و غیره مثل :NTIchrist A
anti g suit
لباس ضد اثر سرعت ثقل
anti-moth
مواد ضد بید فرش
anti-histamine
آنتی هیستامین
anti-hero
نقش اول منفی مخالف قهرمان
anti-freeze
پاد یخ
anti-freeze
آبگونهی ضد یخ
anti-freeze
ضد یخ
anti-clockwise
بر خلافجهتعقربههایساعت
anti-histamine
ضد هیستامین
anti-histamine
داروی ضد حساسیت یا آلرژی
anti-histamines
ضد هیستامین
anti-histamines
داروی ضد حساسیت یا آلرژی
anti-histamines
آنتی هیستامین
anti-pollutant
پادآلودگی
anti-pollutants
پادآلودگی
anti-tank
ضد تانک
anti-aircraft
ضد هواپیما
anti-theft
دزدگیر
anti-heroes
نقش اول منفی مخالف قهرمان
anti-Semitic
مخالف نژاد سامی
anti capitalist
ضد سرمایه داری
anti cyclical
ضد دورهای
anti derivative
ضد مشتق
anti detonant
مایع ضد بدسوزی
anti detonation
ضد بدسوزی
anti dumping
ضد دامپینگ
anti dumping
مخالفت تبعیض قیمت بین بازار داخل و خارج از کشور
anti federalist
اشخاصی که درسال 88-7871 مخالف اساس حکومت امریکا بودند
anti freezer
ضد یخ
anti freezer
ضد انجماد
anti g suit
لباس ضد فشار ثقل
anti icing
ضد یخ
anti aircraft
پدافند هوایی
anti aircraft
ضد هوایی
anti air
ضد برتری هوایی دشمن
anti-Semitic
مقرون به دشمنی با نژاد سامی یایهود
anti semitism
مخالف با یهودیان
anti-Semitism
مخالف با یهودیان
anti semite
ضد یهود
anti semite
مخالف اقوام سامی
anti-Semite
ضد یهود
anti-Semite
مخالف اقوام سامی
anti-Semites
ضد یهود
anti-Semites
مخالف اقوام سامی
anti social
ضد اجتماعی
anti tr switch
کلید ضد فرگیر
anti air
ضد هواپیمایی
anti knock
ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
anti matter
ضد ماده
anti spin
سیستمی برای جلوگیری ازچرخش چرخهای هواپیماهنگامیکه ارابه فرود خارج از هواپیما قرار دارد
anti submarine
هواپیمای ضد زیردریایی
anti skid
ضد لغزش
anti sepsis
جلوگیری از رشد وازدیاد میکربها در اثر موادضدعفونی
anti thesis
نقیض
anti thesis
وضع مقابل
anti thesis
انتی تز
anti thesis
برابر نهاد
anti particle
ضد ذره
anti socialist
ضد سوسیالیستی
anti semitic
ضد یهودی
anti-social
ضد اجتماعی
anti blush tinner
ماده رقیق کننده ایکه به کندی خشک میشود و در شرایط رطوبت زیاد برای جلوگیری از التهاب لعاب روی سطح بکار میرود
anti skid chain
زنجیر محافظ در برابر لغزش
anti-vibration handle
دستهضدلغزش
anti-tank rocket
موشکضدتانک
anti collision light
چراغ یا لامپ چشمک زنی که در بالای سکان عمودی یا زیرهواپیما به منظور افزایش قابلیت دیده شدن نصب میگردد
anti-slip shoe
پایهضدلغزش
anti-slip foot
پایه ضد لغزش
anti-skating device
دستگاهضدلفزش
anti balance tab
بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد
anti aircraft defense
پدافند ضد هوایی
Anti – corruption campaign .
مبارزه با فساد
anti-tank missile
گلولهموشکضدتانک
anti trust law
قانون ضد تراست
anti tear strips
باریکه یا نوارهایی از جنس هواپیما که روی قطعات ساختمانی بال و زیرنوارهای تقویت کننده قرارمیگیرند
anti submarine carrier
ناو هواپیمابر ضد زیر دریایی
anti strokes line
خط انتی استوکسی
anti meran gambit
گامبی ضد مران در دفاع اسلاو شطرنج
anti slip plate
ورقه ضد لغزش
anti skid system
سیستم ضد لغزش
anti skid protection
حفافت از لغزش
anti aircraft artillery
توپخانه ضد هوایی
anti aircraft artillery
توپخانه پدافند هوایی
anti-ship missile
گلولهموشکضدناو
anti-radar missile
گلولهموشکضدرادار
anti-friction pad
لایهضداصطکاک
anti freeze mixture
مخلوط ضد یخ
anti freeze pump
پمپ ضد یخ
anti menchanized defense
دفاع ضدمکانیزه
anti friction bearing
یاطاقان غلطکی
anti menchanized defense
پدافند ضد مکانیزه
anti hum condenser
خازن ضد پارازیت
anti knock property
درجه اکتان
anti icing fluid
مایع ضد یخ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com