English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
army assault team تیم هجومی نیروی زمینی
Other Matches
assault تهاجم
assault حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
assault حمله بدنی به حریف
assault یورش شمشیرباز
assault مرحله هجوم درعملیات اب خاکی هجوم کردن
assault هجوم
assault افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
assault حمله
assault حمله بمقدسات
assault تجاوز
assault یورش
assault تهدید به ضرب کردن کسی
assault در CL معمولا "بعد از این کلمه قصد مهاجم ذکر میشود
assault course میدان اموزش عملیات هجومی
assault course دوره اموزشی عملیات هجومی
assault supplies اماد هجومی
assault and battery ضرب و شتم
assault courses دوره اموزشی عملیات هجومی
assault and battery ضرب و جرح
assault and battery حملهی بدنی
academic assault شمشیر بازی نمایشی
academic assault یورش کلاسیک
night assault شبیخون
assault courses میدان اموزش عملیات هجومی
assault aircraft هواپیمای هجومی
assault wire سیم تلفن هجومی
assault fire تیر هجوم
assault fire اتش هجومی
Sexual assault تجاوز جنسی
assault echelon رده هجومی
assault lift ترابری هجومی
assault echelon رده هجوم
assault craft ناوچههای هجومی اب خاکی قایق نفربرهجومی اب خاکی
assault craft ناوچه نیروبر
assault boat قایق هجومی
assault force نیروی هجومی
assault force نیروی هجوم
assault gun توپ هجومی
assault wire سیم هجومی
assault waves امواج هجومی نفرات و وسایل
assault waves موجهای هجوم
assault ships ناوهای هجومی اب خاکی
assault ships ناوهای نیروبر
assault shipping ترابری دریایی در عملیات هجومی اب خاکی
assault schedule برنامه هجوم
assault phase مرحله هجوم
assault lift حمل و نقل هوایی هجومی
landing craft assault قایق نیرو پیاده کن
heavy assault weapon جنگ افزار هجومی سنگین
assault area diagram نمودار مشخصات منطقه هجوم عملیات اب خاکی
amphibious assault ship ناومخصوص هجوم اب و خاکی
amphibious assault ship ناو هجومی اب و خاکی
first team تیم اصلی
team up تشریک مساعی
team up توحید مساعی کردن
team دسته
team دست جفت
team یک دستگاه
team تیم
team دسته درست کردن
team بصورت دسته یاتیم درامدن
team گروهان تقویت شده
team تیم گروهانی
team گروهه
team up هم دست شدن [در کار]
team گروه
double team تیم دونفره
boat team تیم سوارشونده در یک قایق در عملیات اب خاکی
team-mates همگروه
prosecution team تیم دادرسی
embarkation team تیم یا قسمت مخصوص کمک به سوار شدن یا بارگیری
crisis team گروه ضد بحران
team shirt لباستیم
work team گروه کار
work team دسته
team spirit روحیهوفاداریمابینیکتیم
team-mates یار
boat team تیم قایق اب خاکی
team teaching تدریس گروهی
team roping مسابقه تیم 2 نفره گاوبازی جهت کمنداندازی و بستن گاودر حداقل وقت
team tennis بازیهای مختلف تنیس
pararescue team تیم تجسس و نجات
programming team تیم برنامه نویسی
special team تیم ذخیره ها
specialty team تیم ذخیره ها
team area محدوده بین دو خط 53 یاردی در هر دو طرف زمین فوتبال امریکایی
team foul خطای مهم
team game بازی گروهی
team line up به صف ایستادن تیم
helicopter team تیم سوار بر هلی کوپتر
triple team سد یا مهار کردن حریف باسه بازیگر
functional team تیم عمل کننده
team-mate یار
combat team تیم رزمی
combat team گروهان مرکب رزمی گروه رزمی پیاده
company team تیم گروهانی
company team تیم مرکب
expansion team تیم تازه وارد به لیگ
factory team تیم کارخانه اتومبیل سازی
team-mate همگروه
four man team تیم چهار نفره
functional team تیم اجرایی
team pursuit مسابقه تعقیبی تیمی
team bench نیمکتبازیکنان
mobile training team تیم اموزشی سیار
battalion landing team تیم پیاده شونده گردانی
brigade landing team تیم پیاده شونده تیپی
chief programmer team سرپرست یک تیم برنامه نویسی
central planning team تیم طرح ریزی مرکزی
combat control team تیم کنترل رزمی
Both of us will make a good team. ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
team handball court مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
combined arms team تیم مرکب
light fire team تیم دو هلی کوپتره
member of the national team عضو تیم ملی
heavy fire team تیم اتشهای زمینی سنگین
team handball court زمین بازی هند بال
light fire team تیم اتش سبک
control and assessment team تیم کنترل و ارزیابی نتایج تک ش م ر
combined arms team تیم رستههای مرکب
battalion landing team تیم ساحلی گردان
The future of the team is shrouded in uncertainty. آینده این تیم بلاتکلیف است.
army جیش
the a of the army پیشرفت ارتش
army نیرو زمینی
army سپاه گروه
army ارتش
army ارتش نیروی زمینی
army لشگر
army دسته
army جمعیت
army صف
standing army ارتش کادر ثابت
army aviator خلبان هوانیروز نیروزفر
army helicopter چرخبال ارتشی [نظامی] [حمل و نقل هوایی]
army aviation هواپیمای نیروی زمینی هوانیروز
army depot امادگاه نیروی زمینی
standing army ارتش منظم
army base پایگاه نیروی زمینی
regular army ارتش منظم
regular army ارتش کادر ثابت
regular army ارتش دائمی
right wing of army جناح یمین
right wing of army پهلوی راست میمنه
secretary of the army وزیر نیروی زمینی
army base پادگان نیروی زمینی
army aviator خلبان نیروی زمینی
army helicopter هلیکوپتر ارتشی [نظامی] [حمل و نقل هوایی]
army attache وابسته زمینی
to lead an army لشکر کشیدن
to outflank an army گرد سپاهی گشتن و از پهلوبدان تاخت کردن
army aircraft هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
standing army ارتش دائمی
active army ارتش پیمانی ارتش کادر ثابت
active army ارتش کادر
to serve in the army درارتش خدمت کردن
Salvation Army تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است
theater army نیروی زمینی صحنه عملیات
to join the army به سربازی رفتن
army attache وابسته نظامی
army artillery توپخانه نیروی زمینی
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
army artillery توپخانه ارتش
the losses of the army تلفات ارتش
the main army بخش عمده ارتش
the red army ارتش سرخ
conscript army ارتش سربازان وفیفه
Territorial Army ارتشتحتآموزشبریتانیا
army forces نیروهای زمینی
field army ارتش رزمی
army group گروه ارتش
army of occupation نیروهای اشغالی
army troops یکانهای رده ارتش
department of the army وزارت نیروی زمینی
army forces نیروهای ارتشی یکانهای ارتشی
army troops عدههای ارتشی یکانهای نیروی زمینی
army of observation عده دیدبانی
army reserve قسمت احتیاط نیروی زمینی
army reserve احتیاط نیروی زمینی
army regulation مقررات ارتشی
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
army in the field نیروی زمینی درصحنه عملیات
army regulation نظام نامه ارتشی
field army ارتش صحرایی
army of occupation نیروی اشغال کننده
field army ارتش
army commander فرمانده ارتش
army commander فرمانده نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات فرمانده قسمت زمینی
army staff ستاد نیروی زمینی
army staff ستادارتش
army of occupation ارتش فاتح ارتش اشغالگر
army staff ستاد نظامی
army component نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
army corpa سپاه
army corps سپاههای نیروی زمینی
army stores فروشگاه ارتش
army of occupation نیروی اشغالگر
army corps سپاههای ارتش
army corpa ستون
army terminals باراندازهای نظامی سکوهای نظامی باراندازهای نیروی زمینی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com