Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English
Persian
as clear as crystal
<idiom>
مثل اشک چشم
[زلال]
Search result with all words
crystal clear
واضح-مبرهن
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight.
مثل روز روشن است ( پرواضح است )
Other Matches
crystal
کریستال مایع که در اثر اعمال ولتاژ سیاه می شوند که در ساعتهای مچی
crystal
صفحه چاپ شده که از یک چراغ قوی کنترل شده توسط کریستال مایع برای تولید تصویر در طبل حساس به عکس استفاده میشود
crystal
ماشین حسابها و صفحههای نمایش دیجیتال به کار می رود
crystal
زلال بلوری کردن
crystal
بلور کوارتز
crystal
قطعه کوچک از کریستال کوارتز که در فرکانس خاص به لرزش در می آید که به عنوان یک سیگنال ساعت خیلی دقیق برای کامپیوتر یا سایر برنامههای کاربردی زمان بندی شده به کار می رود
crystal
شفاف
crystal
کریستال
crystal
بلور
crystal set
گیرنده اشکارساز
crystal rectifier
دو قطبی بلورین
crystal rectifier
دیود
crystal pulling
بلور پردازی
crystal set
رادیوی ترانزیستوری
filter crystal
کریستال صافی
distorted crystal
بلور واپیچیده
detecting crystal
بلور اشکارساز
crystal water
اب تبلور
liquid crystal
کریستال مایع
crystal transducer
کریستالی
crystal transducer
مبدل
crystal system
دستگاه بلور
crystal detector
اشکارساز بلورین
crystal plane
صفحه بلور
atomic crystal
بلور اتمی
crystal plane
سطح بلوری
crystal grain
دانه بلوری
crystal glass
بلور
crystal gazing
بلور بینی
crystal gazer
ساحر یا جادوگر
crystal energy
انرژی بلور
crystal diode
دیود
crystal diode
دیود بلوری
crystal defect
نقص بلور
crystal control
تنظیم با بلور
crystal axis
محور کریستال
crystal allotropy
چند شکلی بلور
valence crystal
بلور کووالانسی
covalent crystal
بلور کووالانسی
crystal set
اشکارساز کریستالی
crystal growth
رشد بلور
cast crystal
بلور ریخته
crystal plane
سطح کریستالی
crystal pickup
پیک اپ کریستالی
crystal pickup
پیکاپ بلورین
crystal pendant
اویز
crystal oscillator
نوسان ساز کریستالی
crystal mixer
ترکیب کننده دیودی
crystal microphone
میکروفون بلوری
crystal lattice
شبکه بلور
crystal lattice
شبکه کریستالی
crystal lattice
شبکه بلوری
crystal lattice
شبکه بلورین
crystal lattic
شبکه کریستالی
colored crystal
بلور سنگین
crystal structure
ساختار بلور
iceland crystal
بلور ایسلند
ideal crystal
کریستال ایده ال
single crystal
تک بلور
rock crystal
سنگ بلور
quasi crystal
شبه بلور
ionic crystal
بلور یونی
quartz crystal
بلور کوارتز
pizoelectric crystal
کریستال پیزوالکتریک
mixed crystal
کریستال مخلوط
mixed crystal
کریستال امیخته
molecular crystal
بلور مولکولی
monovalent crystal
بلور تک والانسی
crystal filter
صافی بلورین
crystal ball
گنبد انتن رادار انتن صفحه تصویر رادار
metal crystal
بلور فلز
I cant do any crystal – gazing .
علم غیب که ندارم
host crystal
بلور زمینه
host crystal
بلور میزبان
crystal drop
اشککریستالی
crystal ball
انتن رادار
crystal button
ریسهکریستالی
x cut crystal
کریستالی که عمود بر محورایکس و بموازات محور سوم بریده شده است
crystal balls
گنبد انتن رادار انتن صفحه تصویر رادار
crystal balls
انتن رادار
crystal field theory
نظریه میدان بلور
burnout of a crystal rectifier
سوختن یکسوکننده دیودی
liquid-crystal display
نمایشکریستالمایع
crystal growth affinity
رشد خواهی بلور
liquid crystal display
کریستال مایع که در اثر اعمال ولتاژ سیاه میشود و در ساعتها و صفحه نمایش ماشین حسابها به کار می رود
liquid crystal displays
کریستال مایع که در اثر اعمال ولتاژ سیاه میشود و در ساعتها و صفحه نمایش ماشین حسابها به کار می رود
liquid crystal displays
صفحه نمایش دو جداره شیشهای با محلول کریستال مایع
crystal video rectifier
یکسوکننده بلورین ویدئو
hexagonal crystal system
سیستم کریستال شش گوش
frequency changer crystal
بلور تغییر دهنده بسامد
liquid crystal display
صفحه نمایش دو جداره شیشهای با محلول کریستال مایع
crystal ball stopper
گلوله بلوری شیشه لیموناد
interplanar crystal spacing
فاصله بین صفحهای
noble gas crystal
بلور گازهای بی اثر
inert gas crystal
بلور گازهای بی اثر
current sensitivity of a crystal rectifi
حساسیت یکسوکننده بلورین
crystal field stabilization energy
انرژی پایداری میدان بلور
electrostatic crystal field theory
نظریه الکتروستاتیکی میدان بلور
crystal frequency changer efficiency
بازده بلور تغییر دهنده بسامد
How was I supposed to know . After all I didnt have a crystal ball.
مگر کف دستم را بو کرده بودم.
liquid crystal display colour pigmented
صفحه نمایش با محلولهای کریستالی مایعی که رنگی به نظر میرسد
in the clear
<idiom>
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
to be clear to somebody
برای کسی مشخص بودن
in the clear
<idiom>
آزادانه عیبجویی کردن
to be clear to somebody
برای کسی واضح بودن
clear way
محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear
آنچه به سادگی فهمیده میشود
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
clear up
<idiom>
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
to clear up
روشن کردن
to clear up
واریختن
to clear off
رهاشدن از
to clear off
ردکردن
to clear away
جمع کردن
to clear away
برچیدن
clear way
محوطه صعود
clear up
بازشدن
clear
درست
clear
تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear
کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear
رفع خطر صاف
clear
روشن
clear
فهماندن
clear
روشن زدودن
clear
شفاف زدودن
clear
تبرئه کردن
clear
پاک کردن
clear
شفاف
all clear
علامت رفع خطر
clear
پیام کشف روشن کردن
all clear
سوت رفع خطر هوایی
clear
مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear
جدا
clear
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear
بطور واضح
all clear
شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear out
خالی کردن
clear out
بیرون اوردن
clear-out
خالی کردن
clear-out
بیرون اوردن
to clear out
خالی کردن
all clear
خطر رفع شد
to clear out
بیرون اوردن
clear
صاف کردن
clear
توضیح دادن
clear
نص
clear
دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear
دفع توپ ازحوالی دروازه
clear
خالص کردن
clear
از گمرک دراوردن
clear up
مرتب کردن
clear
صاف صریح
clear
زلال
clear
:اشکار
clear
واضح
clear
دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear
ترخیص کردن
clear
پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear itself
صاف شدن
clear itself
لا افتادن
clear
واضح کردن
clear
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear
صریح
clear
: روشن کردن
clear
سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
liquid crystal bar graph panel indicator
شاخص گراف- میله بااستفاده از قطعات کریستال مایع
clear picture
تصویر واضح
stand clear
جایی را ترک کردن
stand clear
عقب توپ رفتن
stand clear
فرمان عقب توپ رو
to clear land
زمین راصاف کردن
coast is clear
<idiom>
هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
stand clear of something
<idiom>
ازچیزدور نگه داشتن
steer clear of someone
<idiom>
اجتناب کردن
To clear away the the rubish.
خاکروبه را جمع کردن
steer clear
دور ماندن
steer clear
اجتناب کردن
clear picture
تصویر شفاف
to make something clear
چیزی را روشن کردن
clear the decks
<idiom>
همه جارا مرتب کردن
clear the air
<idiom>
برطرف کردن سوتفاهمات
It was clear that she had lied .
دروغش معلوم شد
clear-sighted
صاحب نظر
To clear ones throat.
سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
to steer clear of
بسلامت ردشدن از
under arm clear
ضربه بلند از پایین دست
clear key
دکمهروشن
clear sky
آسمانصاف
clear space
فضایباز
With a clear conscience.
با وجدان پاک
It wI'll clear up by morning .
تا صبح هواصاف خواهد شد
Let him clear out . Let him go to blazes.
بگذار گورش را گه کند
a clear conscience
وجدان پاک
search and clear
جستجو و پاک کردن دشمن
clear varnish
لاک روشن
clear sightedness
بصیرت تیزنظری
clear sightedness
روشن بینی
clear sighted
بصیر
clear one's ears
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com