English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 73 (5 milliseconds)
English Persian
assistant timer زمانکمکی
Other Matches
timer وسیلهای که مدت زمان کامل شدن یک عمل را ضبط میکند
timer زمان سنج
timer وقت نگهدار هر راننده
timer وقت نگهدار
timer تایمر
timer زمان گیر
old timer قدیمی
timer زمان بند
timer همزمانساز
timer کسی که وقت را نگه می دارد ساعت
old timer کهنه کار
old-timer قدیمی
old-timer کهنه کار
assistant <adj.> کمک کننده
assistant <adj.> دارای مزیت
assistant <adj.> بدرد خور
assistant <adj.> به درد بخور
assistant <adj.> کمک دهنده
assistant معاون
assistant کمک
assistant نایب
assistant بردست ترقی دهنده
assistant دستیار
assistant یاور
assistant همدست
timer switch سوئیچ تایمر کلید برنامه ریزی شده
synchronous timer تایمر سنکرون
small timer ادم بی اهمیت
short timer پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
reaction timer زمان سنج واکنش
interval timer زمان سنج فاصله
clock timer زمانموردنظر
egg timer زمانسنجپختتخممرغ
enlarger timer وسیلهزماندار
kitchen timer زمانسنجآشپزخانه
self-timer indicator تنظیمگراتوماتیک
timer socket [پریز زمان سنج]
egg-timer زمانگیر جوششتخممرغ
He is an old – timer at this club . از قدیم عضو این با شگاه بو ده است
internal timer زمان سنج داخلی
ignition timer چکش برق
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
interval timer شیوهای که بوسیله ان زمان سپری شده میتواند توسط یک سیستم کامپیوتری بررسی شود
automatic timer زمان سنج خودکار
timer switch کلید زمانی
full timer شاگردتمام روز
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
part-timer فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
personal assistant فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
assistant driver شاگرد شوفر
script assistant معاون برنامه نویسی
assistant coach کمک مربی
assistant trainer کمک مربی
assistant driver کمک راننده
assistant navigator کمک افسر راه
notary assistant دفتر یار
shop assistant دستیار مغازه دار
craftsman assistant کارگر
assistant prosecutor دادیار
assistant chief of staff معاون رئیس ستاد
assistant chief of staff معاونت
assistant chief of staff, g معاونت پرسنلی
assistant chief of staff, g رکن یکم اداره یکم
notary's public assistant دفتریار
water bailiff's assistant دمبی ابیار
assistant scout mater رسدیار
assistant secretary of the army معاون وزیر نیروی زمینی
assistant chief of staff, g (operations معاونت عملیات
assistant chief of staff,g (intelligenc معاونت اطلاعات
assistant chief of staff,g (intelligenc رکن دوم اداره دوم
assistant chief of staff, g (operations رکن سوم اداره سوم
assistant chief of staff,g(civil affair معاونت امور غیرنظامیان رکن پنجم اداره پنجم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com