Dictiornary-Farsi | attendance of a doctor | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 54 (5 milliseconds)

English	Persian
attendance of a doctor	حضور پزشک روی رینگ بوکس


Other Matches

And you are supposed to be a doctor ! some doctor ( physician ) you are !	مثلا" ناسلامتی شما یک دکتری !
attendance	ملازمت مراقبت رسیدگی
attendance	ملتزمین
attendance	حضار همراهان
attendance	حضور
attendance	خدمت ملازمت
attendance	پرستاری
attendance	رسیدگی تیمار
non attendance	عدم حضور
attendance	توجه
attendance	موافبت
to be in attendance [at an event]	حضور داشتن [در مراسمی ] [اصطلاح رسمی]
physician in attendance	پزشک معالج
attendance center [British E]	بازداشتگاه نوجوانان [قانون]
to compel the attendance of a witness	وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
doctor of d.	دکتردرعالم دین
doctor	پزشک دکتر
doctor	طبابت کردن
doctor	درجه دکتری دادن به
He has been to see the doctor.	او [مرد] نزد دکتر بود.
We sent for the doctor.	برای ما این دکتر را صدا کردند.
doctor-to-be	پزشک آینده
to go to this doctor and that	این حکیم وان حکیم کردن
to go to this doctor and that	پیش این طبیب وان طبیب رفتن
doctor of d.	حکیم الهی
saw doctor	ماشینی که با ان دندانههای اره رادرست می کنند
Go and fetch a doctor!	برو یک دکتر بیاور!
witch doctor	جادو گر و طبیب
after death the doctor <proverb>	نوشدارو بعد از مرگ سهراب
unless otherwise prescibed [by the doctor]	مگر اینکه [پزشک] نسخه دیگری نوشته
just what the doctor ordered <idiom>
He's not suited for a doctor.	او [مرد] برای یک پزشک مناسب نیست.
spin doctor	متخصصروابطاجتماعی
a fake doctor	پزشک قلابی
witch doctor	ساحر
flying doctor	پزشکسیار
woman doctor	پزشک زن حکیم خانم طبیبه
the doctor bled me	دکتراز من خون گرفت
school doctor	استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
certificate of a doctor	گواهی پزشک
mad doctor	پزشک دیوانگان
herb doctor	پزشکی که با داروی گیاهی به مداوا میپردازد
doctor to the company	پزشک شرکت
certificate of a doctor	تصدیق طبیب
Fetch a doctor at once.	زود یک دکتر پیدا کن بیاور
doctor in charge	دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
family doctor	پزشک خانواده
An apple a day keeps the doctor away. <proverb>	غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
Call a doctor quickly.	فورا پزشک خبر کنید.
the doctor ordered an ointment	پزشک مرهم تجویز کرد
The doctor is a busy man .	دکتر سرش شلوغ است
An apple a day keeps the doctor away. <proverb>	با خوردن یک سیب هر روز نیازی به دکتر نیست. [چونکه آدم دیگر بیمار نمی شود]
Ask your doctor or pharmacist about any health risks and possible side effects.	در مورد هر خطرات سلامتی و عوارض جانبی احتمالی از دکتر یا داروساز خود بپرسید.

attendance of a doctor

حضور پزشک روی رینگ بوکس