English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 116 (7 milliseconds)
English Persian
baby boom پرزائی
Other Matches
baby بچه
baby کودک
baby طفل
baby نوزاد
baby مانندکودک رفتار کردن
baby نوازش کردن
baby شیرخواره
baby اسب دوساله
boom دستگاه شناور
boom ترقی کردن
boom بازوی متحرک
boom ترقی ناگهانی
boom ستون افقی [کشتی]
boom تیغه [کشتی]
boom بوم [کشتی]
boom جهش اقتصادی
boom تیر افقی وصل به بادبان
boom بازدی جرثقیل یا بیل مکانیکی
boom تیر کوچک
boom توسعه یافتن
boom بسرعت درقیمت ترقی کردن
boom غریوکردن
boom غریدن
boom توسعه عظیم
boom پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم
boom غریو
boom صدای غرش
boom غرش
boom شکوفائی
boom جهش
boom رونق گرفتن
boom رواج
boom رونق شدید
boom تیرک
boom بازوی بیل
boom ستون عمودی
boom تیغه
boom رونق
boom بوم
boom تیردکل [کشتی]
baby buggy کالسکه بچه
baby doll لباسزیر
baby carriages صندلی چرخدار بچه
baby carriages کالسکهی بچه
baby carriage صندلی چرخدار بچه
baby carriage کالسکهی بچه
rag baby عروسک کهنهای
eye baby دیگری که به او نگاه میکند
eye baby تصویر شخص در مردمک چشم
The baby spat out the pI'll. نوزاد قرص را تف کرد بیرون
baby-talk زبان بچهگانه
To wean a baby. بچه ای را از شیر گرفتن
The baby is there months old . نوزاد سه ماهه است
Do you charge for the baby? آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
baby-minder شخصیکهدر منزلخود از بچههایی که والدین شاغل دارند پرستاری میکند
to sleep like a baby <idiom> مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
to get rid of a baby بچه اش را برایش انداختن [اصطلاح روزمره]
The baby is restless. نوزاد بی تابی می کند
cry baby نی نی کوچولو
bonus baby بازیگر با پیش پرداخت زیاد
baby-sitter بچه نگهدار
baby-sitting از بچه نگاهداری کردن
baby farm محل نگهداری کودکان
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
baby split وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
baby siphon سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
baby converter مبدل کوچک
baby linen قنداق
baby house عروسک خانه
baby-sitting بچه داری کردن
baby-sits از بچه نگاهداری کردن
baby sitter بچه نگهدار
baby sit از بچه نگاهداری کردن
baby-sat بچه داری کردن
baby-sat از بچه نگاهداری کردن
baby-sitters بچه نگهدار
baby-sit بچه داری کردن
baby-sit از بچه نگاهداری کردن
baby-sits بچه داری کردن
baby sit بچه داری کردن
boom town شهرصنعتیشده
quarter boom بوم پاشنه
sonic boom غرش صدا
sonic boom ترکش اوا
sonic boom انفجار صوتی شکستن دیوار صوتی
sonic boom دیوار صوتی
sonic boom انفجار صوتی
sonic boom صدای برخورد هوا با جلوهواپیمای دارای سرعت مافوق صوت
wishbone boom تیغهجناقیشکل
tail boom پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
quarter boom تیرک پاشنه
lower boom تیرک میانی
lower boom بوم میانی
jib=boom بازوی جرثقیل
bottom boom بازوی متحرک جراثقال
boat boom بوم قایق
boom cylinder سیلندرهیدرولیک
boom swing حیطه نوسان
telescopic boom ترقیناگهانیتلسکوپی
microphone boom تیرکمیکروفن
bottom boom قلاب سرد کل
boom vang طناب کوتاه وصل به پایین تیرتا عرشه قایق
boom truck کامیونبالابر
boom swing ناحیه لرزش
the baby takes notice بچه باهوش است
The baby was kicking and scraming . نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
the baby takes notice بچه می فهمد
test-tube baby بچهایکهخارجازرحممادررشدکند
the baby takes notice بچه ملتفت است
throw the baby out with the bathwater <idiom> (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
microphone boom tripod سهپایهتیرکمیکروفن
gaff sail boom تیرکبادبانمایل
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger. من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com