Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 101 (7 milliseconds)
English
Persian
baby farm
محل نگهداری کودکان
Other Matches
farm
کشتزار
farm out
<idiom>
شخص دیگری برای انجام کار
farm out
اجاره دادن زمین مزروعی
farm
اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
farm
باشگاه جوانان زیرنظر باشگاه اصلی
farm
کشت زار
farm
زمین مزروعی
farm
پرورشگاه حیوانات اهلی
farm
مزرعه
farm
اجاره دادن به
farm
کاشتن زراعت کردن در
farm hand
پالیزگر
farm labors
کارگران کشاورزی
oyster farm
پرورشگاه صدف
farm house
خانه رعیتی
farm labors
کارگران مزارع
family farm
مزرعه خانوادگی
farm hands
کارگر مزرعه
farm hands
کشتیار
dry farm
دیم کاری
collective farm
مزرعه اشتراکی
collective farm
کلخوز
dry farm
مزرعه دیم
dairy farm
مزرعه یا کارخانه لبنیات سازی
poor farm
مزرعه اردوی کار
farm surplus
مازاد کشاورزی
tree farm
خزانه درخت
tree farm
محوطه درخت کاری جنگل
farm hand
کارگر مزرعه
farm-yard
حیاط مزرعه
farm-house
خانه رعیتی
tank farm
محوطه مخازن نفت وغیره
farm hand
کشتیار
ostrich farm
پرورشگاه شتر مرغ
fish farm
پرورشگاه ماهی
farm yields
بازده کشاورزی
farm yields
بازده مزرعه
farm yard
حیاط مزرعه
farm yard
حیاط کشت زار
farm hands
پالیزگر
farm technology
روش فنی کشاورزی تکنولوژی کشاورزی
work farm
اردوی کار اجباری زندانیان
farm price supports
حمایت از قیمت کالاهای کشاورزی
baby
کودک
baby
مانندکودک رفتار کردن
baby
بچه
baby
نوزاد
baby
نوازش کردن
baby
شیرخواره
baby
اسب دوساله
baby
طفل
baby carriages
صندلی چرخدار بچه
baby carriages
کالسکهی بچه
to sleep like a baby
<idiom>
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
to get rid of a baby
بچه اش را برایش انداختن
[اصطلاح روزمره]
Do you charge for the baby?
آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
baby doll
لباسزیر
baby buggy
کالسکه بچه
baby-minder
شخصیکهدر منزلخود از بچههایی که والدین شاغل دارند پرستاری میکند
baby-talk
زبان بچهگانه
The baby spat out the pI'll.
نوزاد قرص را تف کرد بیرون
To wean a baby.
بچه ای را از شیر گرفتن
The baby is there months old .
نوزاد سه ماهه است
The baby is restless.
نوزاد بی تابی می کند
baby carriage
صندلی چرخدار بچه
baby carriage
کالسکهی بچه
baby sitter
بچه نگهدار
baby-sitters
بچه نگهدار
baby-sitting
از بچه نگاهداری کردن
baby-sitting
بچه داری کردن
baby-sits
از بچه نگاهداری کردن
baby-sits
بچه داری کردن
baby-sit
از بچه نگاهداری کردن
baby-sit
بچه داری کردن
baby-sat
از بچه نگاهداری کردن
baby-sat
بچه داری کردن
baby sit
از بچه نگاهداری کردن
baby sit
بچه داری کردن
baby-sitter
بچه نگهدار
baby boom
پرزائی
baby converter
مبدل کوچک
rag baby
عروسک کهنهای
bonus baby
بازیگر با پیش پرداخت زیاد
eye baby
دیگری که به او نگاه میکند
eye baby
تصویر شخص در مردمک چشم
cry baby
نی نی کوچولو
blue baby
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
baby siphon
سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
baby linen
قنداق
baby house
عروسک خانه
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
the baby takes notice
بچه باهوش است
the baby takes notice
بچه می فهمد
test-tube baby
بچهایکهخارجازرحممادررشدکند
the baby takes notice
بچه ملتفت است
The baby was kicking and scraming .
نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger.
من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com