Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 79 (4 milliseconds)
English
Persian
baby-sitting
بچه داری کردن
baby-sitting
از بچه نگاهداری کردن
Other Matches
sitting
جلسه
She was sitting on my right.
سمت راست من نشسته بود
sitting
نشسته
sitting
نشست
sitting
جا
sitting
نشیمن صندلی
Woman sitting on the man
کیر سواری
sitting duck
هدف بی دفاع واسان
sitting in camera
جلسه خصوصی دادگاه
sitting in camera
جلسه غیر علنی
sitting position
وضعیت نشسته
the parliament is sitting
مجلس منعقداست
sitting tenant
قوانینمربوطبهکرایهخانه
sitting duck
<idiom>
هدف ثابت
sitting duck
<idiom>
بی خیال نشستن
sitting pretty
<idiom>
درشراط دلخواه بودن
sitting-rooms
اتاق نشیمن
sitting-room
اتاق نشیمن
sitting room
اتاق نشیمن
She was sitting in the corner of the room .
گوشه اتاق نشسته بود
baby
شیرخواره
baby
نوازش کردن
baby
مانندکودک رفتار کردن
baby
بچه
baby
کودک
baby
اسب دوساله
baby
طفل
baby
نوزاد
baby-minder
شخصیکهدر منزلخود از بچههایی که والدین شاغل دارند پرستاری میکند
baby buggy
کالسکه بچه
baby sit
از بچه نگاهداری کردن
The baby is restless.
نوزاد بی تابی می کند
The baby spat out the pI'll.
نوزاد قرص را تف کرد بیرون
baby doll
لباسزیر
baby carriages
صندلی چرخدار بچه
baby-talk
زبان بچهگانه
To wean a baby.
بچه ای را از شیر گرفتن
The baby is there months old .
نوزاد سه ماهه است
to get rid of a baby
بچه اش را برایش انداختن
[اصطلاح روزمره]
to sleep like a baby
<idiom>
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
Do you charge for the baby?
آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
rag baby
عروسک کهنهای
baby sitter
بچه نگهدار
baby-sitter
بچه نگهدار
baby-sitters
بچه نگهدار
baby carriages
کالسکهی بچه
baby carriage
صندلی چرخدار بچه
eye baby
تصویر شخص در مردمک چشم
cry baby
نی نی کوچولو
bonus baby
بازیگر با پیش پرداخت زیاد
blue baby
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
baby siphon
سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
baby linen
قنداق
baby house
عروسک خانه
baby farm
محل نگهداری کودکان
baby converter
مبدل کوچک
baby boom
پرزائی
baby sit
بچه داری کردن
eye baby
دیگری که به او نگاه میکند
baby-sits
از بچه نگاهداری کردن
baby carriage
کالسکهی بچه
baby-sits
بچه داری کردن
baby-sat
بچه داری کردن
baby-sit
از بچه نگاهداری کردن
baby-sit
بچه داری کردن
baby-sat
از بچه نگاهداری کردن
the baby takes notice
بچه باهوش است
the baby takes notice
بچه می فهمد
the baby takes notice
بچه ملتفت است
test-tube baby
بچهایکهخارجازرحممادررشدکند
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
The baby was kicking and scraming .
نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger.
من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
He was sitting on my left (left side)
طرف چپ من نشسته بود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com