Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
back driving axle
محور گرداننده عقب
Other Matches
driving axle
محور گرداننده
driving axle
محور رانش
driving axle
اکسل گرداننده
back axle
اکسل عقب
back axle
محور عقب
back-axle
محور عقب
axle
محور
axle
اسه
axle
میله
axle
محور سیم کشی
axle
چرخ
axle
اکسل محور
axle
محور صاف
axle
اکسل
axle
محور انتقال
front axle
اکسل جلو
floating axle
محور نوسان
axle stub
اکسل کوتاه بدون حرکتی که چرخها و پینهای مفصلی وسیله نقلیه برای راندن ماشین بر روی ان سوار شده و مناسب حرکت زاویهای محدودی است حول پینهای مفصلی
axle tree
میله میان دو چرخ
rear axle
محور چرخ عقب
axle box
انگشتی محور
crank axle
محور لنگ
axle journal
یاطاقان گرد اکسل
axle journal
سرمحور
axle box
محوردان
axle pin
سگدست
banjo axle
پوسته اکسل عقب اتومبیل که پوسته دیفرانسیل ان در وسط قرار دارد
axle pin
میل محور
swinging axle
محور تاب خور
tubular axle
محور توخالی
steering axle
میل فرمان
steering axle
میله فرمان
front axle suspension
اویزش یا تعلیق اکسل جلو
rear axle shaft
محور چرخ عقب
front axle drive
محرک اکسل جلو
front axle bearing
یاطاقان اکسل جلو
front axle housing
پوسته اکسل جلو
rear axle drive
محرکه چرخ عقب
rear axle casing
پوسته محور عقب
driving
موثر رانندگی
driving
راننده
driving
محرک
driving
بردن مسابقه در نتیجه فشارزیاد سوارکار
driving
کوبش
driving
سواری
driving spring
فنر ارتجاع
driving lane
یک خط جاده برای یک مسیر
driving sleeve
استوانه گرداننده
Here is my driving licence.
بفرمائید، این گواهینامه من.
driving spindle
هرزگرد محرک
driving sleeve
مهره ماسوره
You're driving me mad!
تو من را واقعا دیوانه می کنی!
[اصطلاح روزمره]
driving pinion
چرخ دندانه پی نیون گرداننده
driving power
قدرت محرکه
driving pulley
قرقره محرکه
driving range
علامت تعیین کننده فاصله ها
driving resistance
مقاومت کوبش
driving resistance
تاب کوبش
driving rod
میله فنر ارتجاع
driving rod
میله گرداننده
driving licenses
گواهینامه رانندگی
driving licences
گواهینامه رانندگی
driving glove
دستکشرانندگی
driving rod
میله حرکت دهنده
driving licence
گواهینامه رانندگی
driving motor
موتور محرک
driving spring
فنر حرکت دهنده
driving experience
تجربه رانندگی
driving flange
فلانژ گرداننده
driving flange
لبه گرداننده
driving mirror
اینه اتومبیل
driving member
عضو محرک
driving mechanism
مکانیزم رانش
driving iron
نام قدیمی چوب شماره 1 گلف
driving gear
چرخ دنده محرک
driving school
آموزشگاهرانندگی
driving force
نیروی محرک
driving wheels
چرخهایکمکیعقب
driving turbine
توربینگرداننده
driving propeller
پروانهحرکت
driving clutch
کلاج محرکه
driving bit
هویزه میلههای اسب
driving belt
تسمه گرداننده
driving torque
گشتاور پیچشی گرداننده
driving wheel
چرخ محرک
driving wheel
چرخ گرداننده
drunken driving
رانندگی در حال مستی
driving force
نیروی محرکه
pile driving
شمعکوبی کردن
There is nothing to be afraid of in driving.
رانندگی که ترس ندارد.
driving mirror
اینه عقب اتومبیل
bolt driving gun
اچار رینگی
grid driving power
توان کنترل شبکه
pile driving appartus
ماشین شمعکوبی
cell phone users while driving
کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
Here ist my driving licence card.
بفرمائید این گواهینامه رانندگی من است.
It is murder driving on this freeway ( motorway , highway ) .
رانندگی دراین بزرگراه کشنده است
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
back off
کاستن سرعت در سر پیچ
at the back
در پشت
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
to get back
دوباره بدست اوردن
behind his back
پشت سراو
to get back
بازیافتن
to come back
پس امدن
to come back
برگشتن
to back up
یاری یاکمک کردن
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
to go back
برگشتن
to keep back
بازداشتن
to keep back
جلوگیری کردن از
come back
بازگشت بازیگر
to look back
سرد شدن
back out
دوری کردن از موج
back out
نکول کردن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
back out
کهنه و فرسوده شدن
back out
دوری کردن از الغاء کردن
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
to keep back
مانع شدن
back
تیر اصلی پشت بند
come back
دوباره مد شدن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
to back out of
دبه کردن
on ones back
بستری
look back
سر خوردن
look back
سرد شدن
keep back
نزدیک نشوید
keep back
جلونیایید
keep back
مانع شدن
keep back
دفع کردن
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
go back
برگشتن
get back
دوباره بدست اوردن
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
Welcome back.
رسیدن بخیر
To back down .
کوتاه آمدن
on the way back
در برگشتن
out back
چسب مایع
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get back
<idiom>
برگشتن
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
come back
بازگشتن
come back
برگشتن
to back out of
جرزدن
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
right back
بک راست
out back
مایع روان شده
back out
<idiom>
زیر قول زدن
to back somebody up
یاری کردن به کسی
back-up
پشت قرار دادن
back-up
معکوس ریختن
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back
جهت مخالف جلو
back-up
پشتیبانی یا کمک
to back out
[of]
الغاء کردن
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
back
سوارشدن
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up
جاگیری پشت یار
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back
پشتیبان
back
فهرنویسی کردن
back
پشت چیزی نوشتن
back up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back-up
تکمیل کردن
back-up
تقویت کردن تقویتی
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
پشتی
back
پشتی کنندگان تکیه گاه
at the back of
به پشتی
to back
روی چیزی شرط بستن
back
کمک کردن
back
به عقب
back
درعقب برگشت
at the back of
در عقب
back
جبران ازعقب
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back
بدهی پس افتاده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com