Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
back lash eliminator
تعادل در مسیر مرده
back lash eliminator
تعادل پس زنش
Other Matches
back lash
پس زدن
back lash
پس زنی
b. eliminator
جانشین باتری ب
eliminator
برنه در دور مقدماتی
interference eliminator
صافی تداخل
lash vi
ریختن
lash vt
بستن
lash vt
باتسمه بستن
lash vt
انداختن
lash vt
سرزنش کردن
lash up
تعبیه
lash out
<idiom>
ناگهانی حمله به کسی
lash out
<idiom>
هتاکی کردن
lash vt
هجو کردن
lash
تازیانه
lash vt
زدن
lash vt
شلاق زدن
lash up
ابتکار
lash up
اسباب
lash vi
جفتک زدن
lash vi
باریدن تکان ناگهان بخودامدن تصادم کردن
lash vi
روان شدن
zero lash
شرایطی در مکانیزم کنترل سوپاپهای موتور پیستونی که در ان با استفاده از ثابت هیدرولیکی مقدار لقی به صفر میرسد
lash
ضربه شلاق
the lash
مجازات
the lash
شلاق
lash
مژه پیچیدن
lash
طناب پیچ کردن
lash
شلاق خوردن
lash
ضربه مژگان
lash
تسمه
lash
شلاق
throat lash
تسمهگلو
tongue lash
سرزنش کردن
tongue lash
فحش کاری
tongue lash
زخم زبان زدن
sentenced to the lash
محکوم به خوردن شلاق
to lash oneself in to a fury
خشمگین شدن
brow brush and lash comb
شانهابرو
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
back off
عقب بردن
back nine
نیمه دوم پیست 81 قسمت
back of
در پشت
back of
پشت سر
back off
عقب زدن
back out
<idiom>
زیر قول زدن
back off
عقب رفتن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
back off
کاستن سرعت در سر پیچ
back off
پشت را تراشیدن
back off
ازاد بریدن قطع کردن
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
go back
برگشتن
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
get back
دوباره بدست اوردن
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
to back somebody up
یاری کردن به کسی
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
right back
بک راست
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
Welcome back.
رسیدن بخیر
To back down .
کوتاه آمدن
back out
دوری کردن از موج
come back
بازگشت بازیگر
on the way back
در برگشتن
on ones back
بستری
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
come back
دوباره مد شدن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
look back
سرد شدن
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
behind his back
پشت سراو
at the back
در پشت
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
keep back
نزدیک نشوید
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
to keep back
بازداشتن
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
out back
چسب مایع
out back
مایع روان شده
come back
برگشتن
come back
بازگشتن
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
keep back
دفع کردن
keep back
مانع شدن
look back
سر خوردن
keep back
جلونیایید
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
back out
نکول کردن
back out
کهنه و فرسوده شدن
back out
دوری کردن از الغاء کردن
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
get back
<idiom>
برگشتن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
back
تیر اصلی پشت بند
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
to keep back
جلوگیری کردن از
to back out
[of]
الغاء کردن
back
جهت مخالف جلو
back
کمک کردن
back-up
پشتیبانی یا کمک
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back
که یک باتری پشتیبان دارد
back
عقب
back
پشت
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up
پشتیبانی یا کمک
back up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
back-up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back-up
تکمیل کردن
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back-up
تقویت کردن تقویتی
back-up
جاگیری پشت یار
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up
پشت قرار دادن
back-up
معکوس ریختن
back
پس
back
عقبی گذشته
back
پشتی
back
فهرنویسی کردن
back
پشت چیزی نوشتن
back
سوارشدن
back
به عقب
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
بدهی پس افتاده
back
پشت سر
back
جبران ازعقب
back
پاداش
back
پشتیبان
back
مدافع
back
سطح ازاد
back
سمت عقب
back
پشت ریختن پشت انداختن
back
پشت را تقویت کردن
back
پشتی کنندگان تکیه گاه
back
پشت نویسی کردن
back
تنظیم بادبان پشت کمان
back
مدافع خط میدان
back
بک
back
درعقب برگشت
to keep back
مانع شدن
at the back of
پشت
back
فهر
to come back
پس امدن
to come back
برگشتن
back up
پشت قرار دادن
to back out
[of]
نکول کردن
back up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up
جاگیری پشت یار
back up
تقویت کردن تقویتی
to back up
یاری یاکمک کردن
to back out of
دبه کردن
to back out of
جرزدن
back up
تکمیل کردن
back down
از ادعایی صرفنظر کردن
back up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
to back
روی چیزی شرط بستن
to get back
دوباره بدست اوردن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
to look back
سرد شدن
back up
معکوس ریختن
to go back
برگشتن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
to get back
بازیافتن
back up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
at the back of
به پشتی
at the back of
در عقب
camera back
قسمتهایپشتیدوربین
centre back
نیمهعقب
to put back
منکر شدن
laid-back
خونسرد
back board
جلدپشتی
centre-back
میانیعقب
firebrick back
پشتیبانآجرنسوز
laid-back
بیشتاب
back crossbar
خطعرضیعقبی
back beam
میلهپشتی
back wall
دیوارپشتی
back strap
بندعقب
back belt
بندپشتکمر
back pad
بالشتکپشتی
laid-back
آرام
back binding
گیرهپشتچوباسکی
back pocket
جیبپشتی
back straight
مستقیمامعکوس
back of the amplifier
آمپیلیفایرعقبی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com