Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
back wash
عقب زدن اب
back wash
فشار عقب اب
back wash
حرکت اب در نتیجه پارو زدن
Other Matches
WI'll you give the car a wash (wash – down) please.
ممکن است لطفا" اتوموبیل رابشوئید
to do the dishes
[to wash up]
[to give dishes a rinse]
[to wash the dishes]
شستن
[تمییز کردن]
ظرف
wash out
شستشو کردن
to wash something up
بکنار ساحل شستن چیزی
wash out
ضرر
wash out
محو کردن شستشو
wash out
ازبین بردن
wash
اب دادن شستشو
wash out
از پا دراوردن
wash out
کثافات را پاک کردن
wash out
زیان
wash out
شکست مردود
Go and wash yourself
برو دست ورویت رابشور
do not wash
نشورید
to wash down
ابکی کردن
wish wash
حرف بی ربط و پوچ
wish wash
مشروب ابکی اب زیپو
wash up
از پاافتادن
wash up
دست و رو شستن
wish wash
سخن بی معنی
wash out
شیار ابرو
wash out
ابرو
wash out
اب بردگی
wash
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
wash
پاک کردن
wash away
با شستشو پاک کردن
wash off
با شستشو پاک کردن
wash in
پیچش بال بطوریکه زاویه نصب ان بطرف نوک کاهش یابد
to wash up
پاک کردن
to wash down
رقیق کردن
to wash up
شستن
wash
شستن
wash
موج زایشی
wash
شستشو دادن
wash
شستشو
wash
غسل رختشویی
pig's wash
گنداب
wash and wear
بشور و بپوش
wash one's hands of
<idiom>
ترک کردن
black wash
رنگ سیاه
pig's wash
اشغال
pig's wash
بسباب
Is there a car wash?
آیا اینجا کارواش هست؟
rain wash
فرسایش ناشی از ریزش باران
rock wash
پوشش سنگی
slope wash
شیب شست
stack wash
تخلیه هوا به علت فشار گازدودکش ناو
black wash
نوع دیگری ازگرافیت و کک و ذغال سخت یامواد الی است که با مایعی بطور معلق و برای پوشش ماهیچههای تر و قالبهای ماسهای به کار برده میشود
car wash
محلشستشویماشین
mere wash
اب زیپو
it wont wash
اگرانرابشویندرنگش میرود
To have a wash and brush up.
سروصورت راشستن (وآرایش دادن )
To wash ones hands of somebody (something).
دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
Does this material wash well?
آیا این جنس قابلیت شستشودارد؟
to wash offŠout or away
باشستش بردن یاپاک کردن
eye wash
داروی چشم
dry wash
خشک شویی کردن
dry wash
خشک شویی
dish wash
ابی که دران فرف شسته باشند
pig's wash
گنداب اشپزخانه که به خوکان میدهند
lime wash
دوغاب اهک
chemical wash
کهنه شور یا دواشور نمودن فرش با کلر و خاکستر چوب جهت ملایم کردن رنگ ها و افزایش طول عمر ظاهری و غیر حقیقی فرش
wash leather
جیر
wash tower
فیلهشستشو
Is there a car wash?
آیا اینجا ماشینشویی هست؟
antique wash
دواشور کردن فرش جهت کهنه و قدیمی جلوه دادن آن
wash bottle
اب فشان
we sent the linen to the wash
رختهای شستنی رابرختشویخانه فرستادیم
wash PROM
پاک کردن داده از PROM
to wash something ashore
بکنار ساحل شستن چیزی
wash out valve
شیر تخلیه رسوبات در مخزن
wash drawing
ابرنگ سیاه
wash heat
گرمای جوش
wash house
رختشوی خانه
wash house
رختهای شستنی
wash linen
کهنه فرفشویی
wash oil
روغن شستشو
to let music wash over somebody
به موسیقی متن گوش دادن
[اصطلاح روزمره]
wash basin
دستشوئی
wash board
تخته رختشویی
wash tub
تغار رختشویی
wet wash
رخت شو
wet wash
لباسشو
wash board
تختهای که برای ازاله اطاقها بکارمیبرند
wash your hands
دستهای خود را بشویید
wash boiler
دیگ رختشویی
wash bottle
بطری شستشوی
wash ball
صابون دستشویی
give it a good wash
خوب انرا شستشو بدهید خوب انرا بشویید
wash deck hose
لوله شستشوی پل ناو
this soup is mere wash
اب زیپواست
this soup is mere wash
این سوپ خیلی رقیق است
hand wash basin
چاهک دستشویی
wash hand stand
روشوری
wash hand stand
دستشویی
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
Whishes dont wash the dishes.
<proverb>
آرزوها و خیالات ظرفها را نمى شویند .
This cloth dosent shrink in the wash.
این پارچه در آب جمع نمی شود
hand wash in lukewarm water
شستندستهادرآبولرم
machine wash in hot water at a normal setting
شستشوباماشیندرآبنرم وگرم
machine wash in lukewarm water at a gentle setting
شستشوباماشیندرآبنیمگرم وملایم
machine wash in warm water at a gentle setting
شستشوباماشیندرآبگرم وملایم
machine wash in warm water at a normal setting
شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
to keep back
مانع شدن
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
to back up
یاری یاکمک کردن
to back out of
دبه کردن
at the back
در پشت
to back out of
جرزدن
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
right back
بک راست
out back
مایع روان شده
out back
چسب مایع
back
مدافع خط میدان
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
to look back
سرد شدن
to keep back
جلوگیری کردن از
to keep back
بازداشتن
to go back
برگشتن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
to get back
دوباره بدست اوردن
come back
دوباره مد شدن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
to get back
بازیافتن
to come back
پس امدن
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
to come back
برگشتن
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
behind his back
پشت سراو
on ones back
بستری
To back down .
کوتاه آمدن
keep back
نزدیک نشوید
keep back
جلونیایید
keep back
مانع شدن
keep back
دفع کردن
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
get back
دوباره بدست اوردن
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
go back
برگشتن
Welcome back.
رسیدن بخیر
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
back out
<idiom>
زیر قول زدن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
look back
سر خوردن
come back
بازگشتن
come back
برگشتن
come back
بازگشت بازیگر
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get back
<idiom>
برگشتن
look back
سرد شدن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
on the way back
در برگشتن
back
سوارشدن
back
پشت چیزی نوشتن
back
فهرنویسی کردن
back
پشتیبان
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
back
مدافع
back
بک
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back
درعقب برگشت
back
پاداش
back
جبران ازعقب
back
پشت سر
back
بدهی پس افتاده
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back
تنظیم بادبان پشت کمان
back
پشت نویسی کردن
back
جهت مخالف جلو
back
به عقب
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
back down
از ادعایی صرفنظر کردن
to back
روی چیزی شرط بستن
at the back of
به پشتی
at the back of
در عقب
back
کمک کردن
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
to back somebody up
یاری کردن به کسی
back
فهر
back
پشت را تقویت کردن
back
پشت ریختن پشت انداختن
back
سمت عقب
back
سطح ازاد
back
که یک باتری پشتیبان دارد
at the back of
پشت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com