Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
back-breaking
شاق
back-breaking
کمر شکن
Other Matches
breaking
پاره گی قطع شدگی
breaking
گسیختگی
breaking
هتک حرز و ورود غیر قانونی به ملک غیر به هر شکل و به هر وسیلهای که باشد
breaking
بریدگی
breaking
شکستگی
heart breaking
اندوه اور
breaking down stand
مقام پیش نورد
prison breaking
زندان گریزی
heart breaking
از پا دراورنده
breaking point
طاقت
breaking point
سرحدی که پس از آن شخص اختیاراز دست میدهد و یا از جا در میرود
breaking point
نقطهی شکست
non breaking space
حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
viscosity breaking
گرانروی شکستی
breaking capacity
فرفیت قطع
breaking stress
بارگسیختگی
breaking pass
پاس به مهاجم
breaking capacity
فرفیت شکست
breaking down of insulation
فرو ریختن نارسانایی
breaking down pass
کالیبر شکست
breaking down roll
نورد شکست
breaking down train
راه اولیه
breaking into the ground
فرورفتن در زمین
record-breaking
شکستنرکورد
law-breaking
قانونشکنی
breaking load
بار گسیختگی
breaking load
حداکثر تحمل بار
strike-breaking
شکستناعتصاب
jaw breaking
دشوار برای تلفظ
ignition by contact breaking
احتراق با قطع کنتاکت
overcurrent circuit breaking
قطع مدار جریان زیاد
circuit breaking capacity
قدرت قطع
breaking into safe custody
هتک حرز
circuit breaking capacity
توان قطع
one cannot make an omlette without breaking eggs
<idiom>
بی مایه فطیر است
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
behind his back
پشت سراو
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
get back
<idiom>
برگشتن
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
at the back
در پشت
back off
عقب زدن
back of
پشت سر
back of
در پشت
back nine
نیمه دوم پیست 81 قسمت
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
back off
عقب رفتن
back off
عقب بردن
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
back out
کهنه و فرسوده شدن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
come back
دوباره مد شدن
back
تیر اصلی پشت بند
back out
دوری کردن از الغاء کردن
back out
نکول کردن
back out
دوری کردن از موج
back off
ازاد بریدن قطع کردن
back off
پشت را تراشیدن
to back somebody up
یاری کردن به کسی
back off
کاستن سرعت در سر پیچ
to keep back
بازداشتن
to back up
یاری یاکمک کردن
to back out of
دبه کردن
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
right back
بک راست
out back
مایع روان شده
out back
چسب مایع
on the way back
در برگشتن
to come back
برگشتن
to come back
پس امدن
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
to keep back
جلوگیری کردن از
to go back
برگشتن
to keep back
مانع شدن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
to get back
دوباره بدست اوردن
to get back
بازیافتن
to look back
سرد شدن
on ones back
بستری
look back
سر خوردن
look back
سرد شدن
come back
بازگشت بازیگر
come back
برگشتن
come back
بازگشتن
back out
<idiom>
زیر قول زدن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
to back out of
جرزدن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
To back down .
کوتاه آمدن
Welcome back.
رسیدن بخیر
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
keep back
نزدیک نشوید
keep back
جلونیایید
keep back
مانع شدن
keep back
دفع کردن
go back
برگشتن
get back
دوباره بدست اوردن
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
back
سمت عقب
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
back-up
پشت قرار دادن
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up
پشتیبانی یا کمک
back
پشت چیزی نوشتن
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
back
جهت مخالف جلو
back
کمک کردن
back-up
جاگیری پشت یار
back
سطح ازاد
back
که یک باتری پشتیبان دارد
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back
فهرنویسی کردن
back
سوارشدن
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
at the back of
پشت
back
بدهی پس افتاده
back
درعقب برگشت
back
پاداش
back
جبران ازعقب
to back
روی چیزی شرط بستن
at the back of
به پشتی
at the back of
در عقب
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
به عقب
back
عقب
back
پشت
back
پس
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back
پشتی
back
پشت را تقویت کردن
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back
پشتی کنندگان تکیه گاه
back
پشت سر
back-up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up
معکوس ریختن
back up
تکمیل کردن
back
مدافع خط میدان
back up
تقویت کردن تقویتی
back up
جاگیری پشت یار
back
بک
back
پشت نویسی کردن
back
تنظیم بادبان پشت کمان
back
عقبی گذشته
back up
پشت قرار دادن
back up
پشتیبانی یا کمک
back up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back down
از ادعایی صرفنظر کردن
back
پشت ریختن پشت انداختن
back up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back-up
تقویت کردن تقویتی
to back out
[of]
نکول کردن
back
پشتیبان
back-up
معکوس ریختن
back up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up
تکمیل کردن
to back out
[of]
الغاء کردن
back up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back
مدافع
back
فهر
right safety back
مهرهمحافظعقبیراست
back wall
دیوارپشتی
back-pedals
افهار ندامت کردن
seat back
پشتیصندلی
back-pedals
انکار کردن
reclining back
لمندهپشتیدار
back board
جلدپشتی
back pad
بالشتکپشتی
back pocket
جیبپشتی
back straight
مستقیمامعکوس
camera back
قسمتهایپشتیدوربین
back line
خطکناری
back strap
بندعقب
back crossbar
خطعرضیعقبی
centre back
نیمهعقب
back binding
گیرهپشتچوباسکی
centre-back
میانیعقب
back beam
میلهپشتی
laid-back
بیشتاب
firebrick back
پشتیبانآجرنسوز
laid-back
آرام
laid-back
خونسرد
back of the amplifier
آمپیلیفایرعقبی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com