English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 159 (9 milliseconds)
English Persian
backward child کودک عقب مانده
Other Matches
backward and f. عقب و جلو
backward بازیابی داده از سیستم آسیب دیده
backward ارسال داده که توسط گیرنده کنترل میشود
backward جستجو برای دادهای که از موقعیت نشانه گر شروع میشود یا از انتهای فایل و به ابتدای فایل می رسد
backward در جهت عقب یا در خلاف جهت
to go backward پس رفتن
to go backward تنزل کردن
backward-looking ایدهوعملمخالفتآمیز
backward and f. پس وپیش
backward تصحیح خطا که توسط گیرنده تشخیص داده شده است و ارسال سیگنال به فرستنده برای ارسال مجدد داده
backward سیگنال کنترل و handshaking
backward کانال از گیرنده به فرستنده برای ارسال گیرنده
backward عقب افتاده
backward به عقب
backward وارونه
backward به پشت ازپشت
backward عقب مانده کودن
backward عقب مانده
backward کانالی از گیرنده به فرستنده برای حمل سیگنالهای کنترل
backward پس گشت
backward روشی در هوش مصنوعی برای محاسبه هدف از بین چندین قانون
backward notion حرکت قهقرایی یا وارونه
backward linkages اثرهای قهقرائی
backward linkages اثرهای نشیب
backward economy اقتصاد عقب مانده
backward effect اثر واشوری
backward countries کشورهای عقب مانده
backward effect اثر اشفتگی
backward pawn پایده عقبمانده شطرنج
shift backward انتقال به عقب
shift backward حرکت به سمت عقب
backward bucket سطلوارونه
backward dive شیرجهبهپشت
backward somersault پشتک از پشت
backward search جستجوی پسرو
backward reference ارجاع به عقب
backward read یک نوع مشخصه موجود دربعضی از سیستمهای نوارمغناطیسی که در ان واحدهای نوار مغناطیسی باحرکت در جهت معکوس می توانند داده ها را به حافظه کامپیوتر منتقل کنند
backward reaction واکنش برگشت
backward pass پاس عرضی یا به عقب
backward chaining زنجیره پسرو
backward association تداعی وارونه
backward chaining زنجیرهای کردن وارونه
backward chaining روشی برای استدلال که ازهدف مطلوب شروع و به سمت حقایق از قبل شناخته شده ادامه می یابد
backward conditioning شرطی کردن وارونه
Underdeveloped ( backward) countries . کشورهای عقب افتاده
backward bucket cylinder سیلندرسطلوارونه
backward bending supply curve منحنی عرضه به عقب خم شونده
backward leg hook and underarm سوبلس با استفاده از پا
with child ابستن حامله
from a child ازهنگام بچگی
child ولد
child فرزند
child طفل
to get with child ابستن کردن
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
child کودک
child بچه
he is my only child فرزند یگانه من است
i would i were a child ای کاش بچه بودم
only child تک فرزند
with child <idiom> حامله شدن
child ionship relat child parent
child parent
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child's play بازی کودکان
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
to beat a child کتک زدن بچه
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
rejected child کودک مطرود
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child فرزند مسئله دار
nurse child فرزند خوانده
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy بچهبا استعداد
Watch the child ! مواظب بچه باش !
poor child بیچاره بچه
child's play هر کار بسیار آسان
child's play بچه بازی
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child کودک گرگ پرورده
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
nurse child فرزند رضائی
adopted child فرزند خوانده
child in the womp حمل
unborn child حمل
child law حقوق کودک
child of the second bed بچه زن دوم
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry روانپزشکی کودک
child psychology روانشناسی کودک
child study کودک پژوهی
child development رشد کودک
problem child کودک مشکل افرین
an abortive child بچه سقط شده
an abortive child فگانه
big with child ابستن
big with child حامله
child abuse بهره کشی از کودک
child adoption فرزند خواندگی
child centered کودک محور
child custody حضانت
child window پنجرهای در پنجره اصلی
natural child طفل حرامزاده
god child فرزندتعمیدی
god child بچه تعمیدی
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
in child birth درحال زایمان
illegitimate child طفل نامشروع
gutter child بچه موچه گرد
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
grand child نوه
lost child طفل لقیط
foster child فرزند خوانده
natural child بچه نامشروع
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child بچه عوضی
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
feral child کودک وحشی
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
female slave with a child ام ولد
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
parent child relationship رابطه پدر و پسر
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
child labor laws قوانین کار کودکان
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
female slave with a child master her from child witha
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
blood money of an unborn child دیه جنین
blood money of an unborn child غره
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com