English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
bank pass book دفترچه بانکی
bank pass book دفترچه حساب
Other Matches
pass book برای صاحب سپرده نگاه میدارد دفترنسیه دکاندار
pass book دفتر حساب جاری
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank. من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
bank کپه کردن
bank دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
i had never seen such a book من هرگز چنین کتابی ندیده ام
bank مجموعهای از وسایل حافظه الکترونیکی که بهم وصل می شوند تا یک فضای بزرگ حافظه ایجاد کنند
bank مجموعهای از وسایل مشابه
bank انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
bank در بانک گذاشتن
bank کرانه دیواری
book ثبت کردن
bank کنار
bank لب
bank ساحل
bank بانک ضرابخانه
bank رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
bank کپه کردن بلند شدن
bank بطورمتراکم
bank بانکداری کردن
bank بانک
bank صخره زیرابی کم ارتفاع ساحل
bank کناره توده
bank سکو
to book something چیزی را سفارش دادن
i will t. you for the book شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
it was a p to another book مقدمه کتاب دیگربود
your book کتابتان
you are welcome to my book بفرمایید از کتاب بنده استفاده کنید
with out book برون سند کتابی ازبر
very many book کتابهای خیلی زیاد
to d. into a book نگاه مختصر بکتابی کردن
this book is yours این کتاب مال شما ست
the book is out of p کتاب تمام شده است
the a of a book خوانندگان کتابی
that is my book کتاب من است
that is my book این
that book این کتاب
your book کتاب شما
book بداخلاق
book value بهای دفتری
book value ارزش دفتری
book value ارزش ثبت شده در دفتر
book value ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
bank on <idiom> اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
book one جلد نخستین
book one کتاب نخست
near bank ساحل نزدیک رودخانه
that book ان کتاب
You can bank on it! <idiom> میتوانی رویش حساب کنی! [اصطلاح]
bank قسمت برجسته سر پیچ
by the book ازروی کتاب
by the book کتابی
Which bank do you bank with? با کدام بانک کار می کنید؟
Which bank do you bank with? در کدام بانک حساب دارید؟
You can take it to the bank. <idiom> میتوانی رویش حساب کنی! [اصطلاح]
to bank واریزکردن
book کتاب
book رزرو کردن توقیف کردن
book اصول متداول یک ورزش اگاهی در مورد نقاط قوت وضعف حریف
book شماره بازیگرخطاکار
book مجلد دفتر
book فصل یاقسمتی از کتاب
to book something چیزی را رزرو کردن
book درکتاب یادفترثبت کردن
here is my book کتاب من اینها
here is my book اینست کتاب من
book دفتر
prompt book نسخه سخن رسان
purview of a book انچه کتابی فرامیگیرد
purview of a book ویعت کتاب
property book دفتر دارایی یکان
property book دفتر اموال
condition book کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
punishment book ایین نامه انضباطی
presenting bank بانک ارائه کننده
policy book کتاب روشها
picture book کتاب عکس دار
pilot book direction sailing
pepole of the book اهل کتاب
peon book دفتر ارسال مراسلات رسیدنامه
please return the book خواهشمندم کتاب را برگردانید
pocket book دفتر بغلی
policy book پرونده خط مشیها
day book دفتر روزنامه
copy book دفتر کپیه
confirming bank بانک تائید کننده
record book دفترچه سوابق جنگ افزار پرونده سوابق
record book دفتر ثتب سوابق
red book کتاب سرخ
savings bank قللک
savings bank صندوق پس انداز
scrap book مجموعه عکس هاوقطعاتی که از کتابهای دیگر بریده باشند
service book کتب دعا
service book کتب مذهبی
spoin bank انبار مازاد
spoin bank محل نگهداری وسایل مازاد بر احتیاج
state bank بانک دولتی
telephnone book دفتر تلفن
saving bank بانک پس انداز
sand bank ریگ تپه
sand bank ریگ پشته
refit book دفتر یادداشت وقایع دریایی
remitting bank بانک واگذارنده
road book راه نامه
road book راهنما
run book دفتر اجرا
pocket book کیف بغلی
run book دفتر رانش
sand bank تپه زیرابی
sand bank جزیره نما
text book کتاب درسی
penny bank دیناری
herd book نسب نامه حیوانی
land bank بانکی که زمین را در برابر پول گرو بر میدارد
Green Book مشخصات رسمی استاندارد I-CD که توسط Philips منتشر شد
germplasm bank بانک گونه ها
fraudvlent bank ورشکسته به تقصیر
foot bank پیاده رو
piggy bank قللک
foot bank زمین یا مسیر بلند در پشت سنگر
letter book رونوشت نامه
fly book قوطی مگس ساختگی
letter book کتاب رونوشت
loan bank بانک وامی
loan bank بانک استقراضی
journal book دفتر گزارش روزانه
job book کتاب راهنمای انجام کار راهنمای کار تعمیردستگاهها
herd book نژادنامه برخی جانوران همچون گاو وخوک
he stole my book کتابم را دزدیدند
he presented me with a book کتابی بمن پیشکشی کرد
gun book دفتریادداشت سوابق توپ
gun book دفترچه خدمت توپ
guide book راهنمای مسافران
guide book کتاب راهنما
guide bank دیوار هادی سد
i will send him my book کتاب خود را برای او خواهم فرستاد
issuing bank بانک صادر کننده
issuing bank بانک گشاینده اعتبار
mass book کتاب نماز سالیانه
mass book زادالمعاد
field book دفترچه یادداشت نقشه بردار
negotiating bank بانکی که اسناد را معامله میکند
negotiating bank بانک معامله کننده
note book دفتریاد داشت
note book دفتر کتابچه
opening bank بانک باز کننده اعتبار
Orange Book مجموعه استانداردهای Philips که قالب ROM-CD قابل ضبط را بیان میکند
order book دفتر سفارشات
bank holiday هر یک از تعطیلات رسمی که در آن مدارس و بانکها و غیره تعطیل هستند
deposit with the bank در بانک ودیعه گذاردن
deposit in the bank در بانک به ودیعه گذاردن
paying bank بانک پرداخت کننده
needle book سوزن دان کتابی
development bank بانک توسعه
state bank بانک استان
mass book کتاب نماز
memory bank بانک حافظه
message book دفتر یادداشت پیام
message book دفتر پیام
minute book دفتر وقایع
minute book دفتر یاد داشت یاد داشت نامه
monopoly bank بانک انحصاری
mortgage bank بانک رهنی
muster book دفتر ثبت وقایع روزانه
muster book دفتروقایع یکان
national bank بانک ملی
penny bank بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
bottle bank سطلآشغالمخصوصبطری
To talk like a book . لفظ قلم صحبت کردن
break the bank <idiom> بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
piggy bank <idiom> بانک کوچک
throw the book at <idiom> شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
Where is the nearest bank? نزدیکترین بانک کجاست؟
People of the Book پیروان کتاب مقدس [ دین]
when reading a book در حال خواندن کتابی
the forthcoming book کتابی که به زودی به فروشگاه می آید
book keeping حسابداری [حسابداری]
She laid the book aside . کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
What is the title of the book ? عنوان این کتاب چیست ؟
code book کتابرمزگشا
cookery book کتابآشپزی
exercise book کتابتمرین
guest book دفترچهمیهمانها
pension book برگهایکهوجهیکهبایستپرداختشوددرآندرجشدهاست
phrase book لغتنامهمسافرت
reference book کتابمرجع
rent book کتابچهایکهدرآنمبلغکرایهذکرشدهباشد
rule book کتابقانون
Please fetch the book. لطفا"بروکتاب رابیاور
To bind a book. کتابی را جلد کردن
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
You wI'll benefit by this book . از خواندن این کتاب فایده خواهی برد
provident bank صندوق پس انداز
penny bank صندوق پس انداز
approved bank بانک تایید شده
intermediary bank بانک میانجی
account with [at] a bank حساب بانکی
savings bank صندوق پس انداز
have one's nose in a book <idiom> کرم کتاب خوانی داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com