Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
bite someone's head off
<idiom>
توبیخ کردن
bite someone's head off
<idiom>
سرزنش کردن
Other Matches
bite
گاز گرفتن
He does not bite.
او
[مرد]
گاز نمی گیرد.
He does not bite.
از او
[مرد]
نترس.
bite
بایت
bite
قلاب گرفتن ماهی
bite
کشش لاستیک روی زمین
bite
گزیدن
bite
نیش زدن گاز
bite
گزش
bite
گزندگی
bite
نیش
flea bite
چیزجزئی
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
flea bite
اندک ناراحتی
flea bite
پشیز
flea bite
گزیدگی یانیش کیک
put the bite on someone
<idiom>
از کسی تقاضای پول کردن
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
bite the dust
<idiom>
از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
bite off more than one can chew
<idiom>
با یک دست چندتا هندوانه بلند کردن
He wants to bite off more than he can chew.
لقمه بزرگتر از دهانش برداشته
Bite your tongue !
لبت را گاز بگیر ( دیگر از این حرفها نزن )
frost bite
سرمازدگی
to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
to bite the dust
مردن
bite the bullet
<idiom>
فائق آمدن بر مشکلات
to bite the dust
افتادن
to bite a file
اب درهاون ساییدن
to bite a file
اهن سردکوبیدن
rat bite fever
تب موش گزیدگی
bite the hand that feeds you
<idiom>
جواب خوبی را با بدی دادن
bark is worse than one's bite
<idiom>
به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
To bite the hand that feeds one .
نمک راخوردن ونمکدان شکستن
Barking dogs seldom bite.
<proverb>
سگى که پارس مى کند بندرت گاز مى گیرد.
head to head polymer
بسپار سر به سر
head-first
از سر سراسیمه
keep one's head
خونسردبودن
head
دربالا واقع شدن
head way
بلندی طاق سرعت
head way
بجلو
over one's head
<idiom>
به مقام بالاتری رفتن
head way
پیشرفت
keep one's head
دست پاچه نشدن
head way
پیشروی
head well
مادر چاه
head well
چاه پیشکار
Off with his head !
سرش را ببرید !
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
to head off
عازم شدن
[گردش]
over one's head
<idiom>
خیلی سخت برای درک
on/upon one's head
<idiom>
برای خودش
from head to f.
ازسرتاپا
go head
پیش بروید
go head
ادامه بدهید بفرماید
go to head of
مست کردن
R/W head
HEAD WRITE/READ
R/W head
وسیله
one way head
سریکجهته
head down
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head off
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
to get anything into ones head
چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
to go off one's head
دیوانه شدن
to keep one's head
ارام یاخون سردبودن
with head on
سربه پیش سر به جلو
per head
متوسطمیانگین
keep one's head
<idiom>
head up
<idiom>
رهبر
off with his head
سرش را از تن جدا کنید
over head
هزینه سربار
head out
<idiom>
ترک کردن
head-on
<idiom>
برعلیه کسی بودن
head-on
<idiom>
فرجام مواجه شدن با
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off
<idiom>
به عقب برگشتن
head up
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head to head
رقابت شانه به شانه
go to one's head
<idiom>
مغرور شدن
get it through one's head
<idiom>
فهمیدن ،باورداشتن
well head
سر چشمه
head
دماغه
head
نوک پیکان
head
دستشویی قایق بالای بادبان
head
طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head
انتهای میز بیلیارد
head
هد
head
ضربه با سر
head
توپی کامل و سایر متعلقات
head
راس
head
عنوان مبحث
head
ارتفاع فشاری
head
افت
head
رئیس
head
ارتفاع ریزش سر رولور سر
head
دهنه ابزار
head
رهبری کردن مقاومت کردن
head
موضوع در راس چیزی واقع شدن
head
مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head
عازم شدن سرپل گرفتن
head
سرپل توالت ناو
head
اصلی
head
سردرخت
head
سالار عنوان
head
موضوع
head
منتها درجه موی سر
head
سرستون
head
فرق سرصفحه
head
خط سر
head
عمده
head
مهم
head
: سرگذاشتن به
head
رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head
پیش رو
head
عناصر اولیه ستون
head
سرفشنگ
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
head
دارای سرکردن
head
فهم
head
بخش بالایی وسیله
head-first
سربجلو
head on
از طرف سر
head on
روبرو
head on
نوک به نوک
head
نوک
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head
راس عدد
head-on
شاخ بشاخ
head-on
از سر
head
کله
head
سر
head-on
از طرف سر
head-on
روبرو
head-on
نوک به نوک
head first
باکله
head first
سربجلو
head first
از سر سراسیمه
head-first
باکله
head
ابتداء
head
دهانه
head on
از سر
head
اولین عنصر داده در لیست بودن
head
بعد بالایی کتاب یا بدنه
head
انتها دماغه
head
دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head
شبکه یا بدنه
head
وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head on
شاخ بشاخ
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
round head
برگردان
running head
خط عنوان هرصفحه در متن
scald head
کچلی
sculptured head
سردیس
sculptured head
پیکره سر ادمی
read head
نوک خواننده
to knock head
پیشانی برخاک نهادن
read head
هد خواندن راس خواندن
record head
نوک ضبط
rivet head
کله پرچ
to poke one's head
با سرپایین اویخته راه رفتن
to poke one's head
دولادولا راه رفتن
to pitch on one's head
از سر پرت شدن
recording head
نوک ضبط
shock head
انبوه گیسو
shock head
دارای موی فراوان
swelled head
دارای عقاید بزرگ خود فروش
to bob one's head
کوتاه کردن موی سر کسی
to hit someone on the head
بر سر کمی زدن
to hide one's head
ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
to gather head
نیروگرفتن
ti lift one's head
نیرو گرفتن
tension head
بار کشش
t head bolt
پیچ چکشی شکل " T "
swelled head
خودخواه
the crown of the head
فرق سر
to keep ones head above water
خود را از بار بدهی رها کردن
spear head
گروه جلودار
round head
سر گرد
to knock head
چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock head
سجود
spear head
گروه نوک درحمله یا سر جلودار
spindle head
سر هرزگرد
splash head
پاشش گیر
static head
فشار ایستایی
to gather head
قوت گرفتن سرپیداکردن
read head
نوک خواندن
lapping head
سمبه توپ
moving head
با نوک متحرک
knurled head
سر عدسی اج دار
knock one on the head
مشت بر کله کسی زدن
knock on the head
نقش بر اب کردن
magnetic head
هد مغناطیسی
navigation head
بارانداز کنار اسکله دریایی محل مبادله بار کشتیها دراسکله
net head
ارتفاع موثر
output per head
تولید سرانه
output per head
بازده سرانه
per head tax
مالیات سرانه
movable head
با نوک متحرک
mast head
نوک دکل کشتی
manufactured head
سر ساخته شده
lapping head
سمبه فلزی
letter head
سر کاغذ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com