Dictiornary-Farsi | blind cloth | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
blind cloth	پردهکرکره


Other Matches

The blind can not lead the blind. <proverb>	کور کى مى تواند کور دگر را راهنمایى کند.
blind leading the blind <idiom>
cloth	قماش
cloth	روکش پارچهای
to d. the cloth	رومیزی را برداشتن
cloth	پارچه
cloth	کتان
feeding cloth	پنبه رسان
silk cloth	حریر
cloth roller	پیچندهپارچه
silk cloth	پارچه ابریشمی
sail cloth	پارچه بادبانی یا شراعی
saddle cloth	پارچه زیر یا روی زین باشماره اسب
right side of a cloth	روی پارچه
pack cloth	لفاف بارپیچی
sweat cloth	عرق گیر
tea cloth	پارچه روی سینی یا میز چای
tea cloth	دستمال برای خشکاندن فنجان ها
to d. a cloth red	پارچه ایی را رنگ قرمز زدن
to hem a cloth	لبه پارچهای راتوگذاشتن
to lay the cloth	سفره چیدن
to lay the cloth	میزگذاردن
wax cloth	مشمع فرشی
wire cloth	تور سیمی پارچه سیمی پرده سیمی
oil cloth	پارچه مشمعی
oil cloth	مشمع
cloth merchant	بزاز
foot cloth	زین پوش
foot cloth	غاشیه
glass cloth	کهنه شیشه پاک کن
glass cloth	شیشه پاک کن
gold cloth	زربفت
gold cloth	زری
waist cloth	لنگ
loin cloth	لنگ
grille cloth	پارچه بلندگو
hammer cloth	دیزپرده
varnished cloth	پارچه اغشته
foot cloth	قالیچه
floor cloth	قسمی مشمع فرشی
feeding cloth	مایه رسان
cloth merchant	پارچه فروش
neck cloth	کاشکول نظامی
neck cloth	دستمال گردن
corded cloth	پارچه راه راه
crocus cloth	پارچه زبری که اکسید فریک قرمزرنگ فریف و ریزسایندهای روی سطح ان قرارگرفته و برای جلا دادن فلزات بکارمیرود
crumb cloth	زیرمیزی
dish cloth	قاب دستمال
double cloth	پارچه دولا
emery cloth	کاغذ سمباده
empire cloth	پارچه روغنی
oiled cloth	پارچه روغنی
impregnated cloth	پارچه اغشته
table cloth	سفره
cloth-hall	بازار
felt cloth	پارچه های نمدی
foot cloth	پای انداز
hunger cloth	پرده روی صلیب ومجسمه ها [دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
table cloth	رومیزی
abrasive cloth	سمباده از جنس پارچه
cloth-hall	محل داد و ستد
face cloth	لیف
A bale of cloth.	یک توپ پارچه
To smooth out a cloth by ironing it .	پارچه را با اطوصاف کردن
wrong side of a cloth	پشت پارچه
Cut your coat according to your cloth. <proverb>	کت ات را به اندازه پارچه ات ببر.
This cloth dosent shrink in the wash.	این پارچه در آب جمع نمی شود
blind	پناه
blind	سنگر
blind	مخفی گاه
blind	پرده
blind	در پوش
blind	چراغ چشمک زن
blind	چراغ اعلام خطر
blind	چشمک زدن علامت دادن
blind	بدون دید مستقیم پرسنل
blind	مخفی گاه [جامعه شناسی]
blind	اغفال کردن
blind	گرفتن
blind	پوشش مخفی [جامعه شناسی]
blind	: کور
blind	نابینا
blind	تاریک ناپیدا
blind	غیر خوانایی
blind	بی بصیرت
blind	:کورکردن
blind	خیره کردن
blind	:چشم بند
blind	درز یاراه
blind	هرچیزی که مانع عبورنور شود
blind	طاقنما
to go it blind	بی پرواکاری راکردن
to go it blind	بی گداربه اب زدن
to be blind to	نفهمیدن
blind	کور کردن
to be blind to	ندیدن
blind	آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
blind	کمینگاه
moon blind	شبکور
To know someone blind spots.	رگ خواب کسی را بدست آوردن
night blind	شبکور
ventilation blind	پیش پنجره
word-blind	کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
double blind	دوسوکور
colour blind	کوررنگ
Roman blind	درپرشرومانی
hoodman blind	مرد کلاهدار
blind drunk	مستمخمور
sun blind	سایبان
roller blind	پرده فنردار قرقره ایی
snow blind	برف کور
murphy blind	چشم بند اسب
blind storey	تریبون کلیسا
moon blind	دچار اماس نوبتی
sand blind	دارای چشم تار
snow blind	برف کوری
moon blind	روزبین
spanish blind	دریچه کرکرهای
stone blind	کاملا کور
strike blind	با ضربه کور کردن
sun blind	پرده پنجره
hoodman blind	لوطی
blind alley	کوچه بن بست
blind circuit	مدار یک طرفه
blind circuit	مداری که ارسال پیام در ان یک طرفه انجام میشود
blind coal	زغال سنگ بی شعله
blind diagnosis	تشخیص بی نام
blind dialling	توانایی مودم برای شماره گیری حتی وقتی که خط به نظر خراب است با استفاده از برخی خط وط خصوصی
blind alleys	کوچه بن بست
blind flange	فلانژ سرپوشیده
blind flange	فلانژ کلاهک
blind fold	چشم بستن
blind fold	کورکردن
blind fold	با چشم بسته
blind gate	دروازههای مسیر که دیده نمیشوند
blind hole	سوراخ چمن که از فاصله معین دیده نمیشود
blind hole	سوراخ کور
blind hole	سوراخ مسدود
blind bridle	لگام چشمبنددار
blind arcade	طاقنما
blind alleys	شاخه بن بست
blind alley	شاخه بن بست
blind date	قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
blind dates	قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
blind spot	نقطه کور
blind spot	نقطه ضعف
blind spots	نقطه کور
blind spots	نقطه ضعف
Venetian blind	پنجره کرکره
blind a lley	کوچه بن بست
blind analysis	تحلیل بی نام
blind keyboard	صفحه کلیدی که خروجی آن نشان داده نمیشود ولی مستقیماگ روی نوار یا دیسک مغناطیسی ضبط میشود
blind letter	نامهای که نام ونشان روشن ندارد
blind transportation	ارسال یک جانبه
color blind	رنگ کور
blind transportation	ارسال پیام بدون توجه به گیرنده یااخذجواب
blind valley	کور دره
blind window	پنجره نما
hoodman blind	اوباش
hoodman blind	گردن کلفت
blind zone	منطقه کور
he strike him blind	چنان زد که کورش کرد
he is blind to kindness	مهربانی نمیفهمد چیست
born blind	کور مادرزاد
green blind	نابینادربرابر رنگ سبز سبزکور
color blind	فاقد حساسیت نسبت برنگ
gravel blind	دارای چشم تار دارای دید کم
day blind	روزکور
gravel blind	تقریبا کور
blind pipe	لوله غیرمشبک
blind pass	کالیبر کور
blind pass	پاس بدون دید یار
blind of one eye	یک چشم
blind pass	پاس کور
blind nut	مهره کور
blind pipe	لوله کور
blind rivet	پرچ کور
blind matching	همتاسازی بی نام
blind score	امتیاز اضافی به تیمی که عضو ان غایب یا اخراج شده و جانشینی ندارد
blind search	جیستجوی بی نتیجه
blind side	سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
blind stiteh	کور نخبه
blind one eye	از یک چشم کور
blind drainage area	حوزه ابریز بسته
to turn a blind eye to something	چیزی را نادیده گرفتن
to turn a blind eye to something	چیزی را زیر سبیلی رد کردن
double blind method	روش بی نام مضاعف
blind copy receipt	در پست الکترونیکی روش ارسال پیام به چندین کاربر که برای سایرین شناخته شده نیست
blind carbon copy	در پست الکترونیکی روش ارسال پیام به چندین کاربر که برای سایرین شناخته شده نیست
blind man's buff	از من داری
blind mans buff	چشم بندی چشم بندانک
He is blind in the left eye .	چشم چپ اش کور ( نابینا ) است
To lose ones sight . To go blind.	کور شدن
blind mans buff	ازمن داری
blind bombing zone	منطقه بمباران محدود
The illiterate person is blind . <proverb>	بیسواد کور است .
blind man's buff	چشم بندانک
To overlook. To turn a blind eye.	چشم پوشیدن (نادیده گرفتن )
In is an affair of the heart . Love is blind .	کار کار دل است
To turn a blind eye to something. To overlook something.	چیزی را نادیده گرفتن