Dictiornary-Farsi | blood money of an unborn child | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (11 milliseconds)

English	Persian
blood money of an unborn child	غره
blood money of an unborn child	دیه جنین


Other Matches

unborn child	حمل
blood money	خونبها
blood money	دیه
blood money	خون بها
unborn	نازاد
unborn	هنوز فاهرنشده
unborn	هنوز زاده نشده هنوززاده نشده
unborn	نزاده
unborn	غیر مولد
Blood is not washed out by blood . <proverb>	خون را با خون نمى شویند.
Money for jam . Money for old rope .	پول یا مفتی
Protection money. Racket money.	باج سبیل
money begets money <idiom>	پول پول می آورد
with child	ابستن حامله
child	یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
from a child	ازهنگام بچگی
to get with child	ابستن کردن
he is my only child	فرزند یگانه من است
only child	تک فرزند
child	parent
the child is a wonder	این بچه عجوبه ایست
child	ionship relat child parent
with child <idiom>	حامله شدن
child	بچه
i would i were a child	ای کاش بچه بودم
child	کودک
child	طفل
child	فرزند
child	ولد
child psychiatry	روانپزشکی کودک
child psychology	روانشناسی کودک
child window	پنجرهای در پنجره اصلی
child window	پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
The child is going to go to bed.	بچه دارد می رود بخواب
child study	کودک پژوهی
big with child	حامله
love child	حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child	[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy	بچهبا استعداد
child's play	هر کار بسیار آسان
child's play	بچه بازی
you will spoil the child	بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child	کودک گرگ پرورده
child's play	بازی کودکان
child program	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child custody	حضانت
child development	رشد کودک
Ask the truth from the child . <proverb>	یرف راست را از بچه بپرس.
To spoil child .	بچه یی را لوس کردن
child abuse	بهره کشی از کودک
adopted child	فرزند خوانده
an abortive child	بچه سقط شده
an abortive child	فگانه
backward child	کودک عقب مانده
child in the womp	حمل
child centered	کودک محور
big with child	ابستن
child law	حقوق کودک
child process	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child adoption	فرزند خواندگی
to vaccinate a child	ابله بچهای را کوبیدن
in child birth	درحال زایمان
problem child	فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
rejected child	کودک مطرود
he treated me as a child	بامن مانند بچه رفتارکرد
she has brone a child	ان زن بچه زائیده است
she is quick with child	جنبش بچه رادرشکم حس میکند
the child is a great t. to us	این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
the losser of a child	فقدان یا داغ فرزند
gutter child	بچه موچه گرد
grand child	نوه
god child	فرزندتعمیدی
problem child	فرزند مسئله دار
problem child	کودک مشکل افرین
illegitimate child	طفل نامشروع
lost child	طفل لقیط
natural child	بچه نامشروع
hardly a child anymore	دیگر به سختی بچه ای
natural child	طفل حرامزاده
to tuck in a child	پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
nurse child	فرزند رضائی
nurse child	فرزند خوانده
child of the second bed	بچه زن دوم
god child	بچه تعمیدی
to beat a child	کتک زدن بچه
poor child	بیچاره بچه
Watch the child !	مواظب بچه باش !
I asked for the child.	من یک برای بچه سفارش دادم.
latchkey child	[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
feral child	کودک وحشی
Could we have a plate for the child?	آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
elf child	بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
to i. a child with vaccine	ابله بچه ایی را کوبیدن
elf child	بچه عوضی
foster child	فرزند خوانده
female slave with a child	ام ولد
to tuck up a child [British E]	پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
To adopt a child ( an infant ) .	کودکی را بفرزندی قبول کردن
to kiss away a child's tears	بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
The child fell off the balcony.	بچه از ایوان پرت شد
parent child relationship	رابطه پدر و پسر
The child is beginning to talk.	بچه دارد زبان باز می کند
child langmuir equation	معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation	قانون مربوط به کارخردسالان
child rearing practices	شیوههای پرورش کودک
to i. obedience intoa child	فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child labor laws	قوانین کار کودکان
female slave with a child	master her from child witha
Dont spoil the child .	بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
She pressed the child to her side.	بچه را به خودش چسباند
child death rate	نرخ مرگ و میر کودکان
child guidance clinic	درمانگاه راهنمایی کودک
You are stll a child in her eyes.	به چشم اوهنوز یک بچه هستی
the child belongs to the marriage bed	الولد الفراش
He had the air of a frightened(scared)child.	حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child [kid,baby] has taken after her mother.	بچه به مادرش رفته.
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb>	بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb>	بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
putative father of an illegitimate child	پدر مفروض فرزندی نامشروع
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.	مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
blood	نیرو
get someone's blood up <idiom>	کفر کسی را درآوردن
get someone's blood up <idiom>	عصبانی کردن
blood	سگ شکاری و بوی خن
be in one's blood <idiom>	در ذات کسی بودن
blood	خون کسی رابجوش اوردن
his blood is up	اماده جنگ است
his blood is up	خشمش افروخته است
blood	نسب
blood	دم
blood	نسبت خویشاوندی
be in one's blood <idiom>	ارثی بودن
blood	خون جاری کردن
blood	مزاج
let blood	خون گرفتن
whole blood	قرابت ابی و امی قرابت تنی
let blood	رگ زدن
to let blood	رگ زدن
to let blood	خون گرفتن
blood	نژاد
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
blood	عصبانی کردن
blood	خون الودکردن
blood	خوی
blood	خون
whole blood	قرابت نسبی
full blood	از نژاداصیل
full blood	نژاد خالص
full blood	همخون
full blood	برادر تنی
to freeze ones blood	خون در رگ کسی افسرده
blood sport	کشتن شکار
blood sports	کشتن شکار
to freeze ones blood	کسیرازهره ترک کردن
full blood	برادر ابوینی
blood work	آزمایش خون
to gild with blood	اغشته بخون کردن
to imbrue with blood	بخون ترکردن
to imbrue with blood	الوده بخون کردن
life blood	نیرو
to imbrue with blood	بخود اغشتن
to imbrue in blood	بخون تر کردن
to imbrue in blood	الوده بخون کردن
blood test	آزمایش خون
to gild with blood	غرقه بخون کردن
to imbrue in blood	بخود اغشتن
blood bank	بانک جمع اوری خون
flesh and blood	گوشت
flesh and blood	خون
poverty of the blood	کمی خون
poverty of the blood	کم خونی
price of blood	خون بها
price of blood	خون تاوان
price of blood	دیه
his blood beon us	خونش به گردن ماست
of half blood	ناتنی
of full blood	تنی
blood-letting	حجامت
it reeks of blood	بوی خون از ان میاید
it rained blood	روان بود
it rained blood	خون
life blood	خونی که زندگی به ان نیازمنداست
life blood	جنبش بی اخبار
life blood	پلک چشم
blood banks	بانک جمع اوری خون
blood letting	حجامت
prince of the blood	شاهزاده اصیل
princess of the blood	دختر یا نوه پادشاه
flesh and blood	خویشاوند
stranger in blood	سببی
blood sample	واحد نمونه خون
to bathe in blood	درخون غلتیدن
to bathe in blood	درخون غوطه خوردن یا اغشتن
half blood	نابرادری یا ناخواهری دورگه
stranger in blood	غیر نسبی
to take a sample of blood	گرفتن نمونه خون [برای آزمایش خون]
flesh-and-blood	گوشت
flesh-and-blood	خون
proximity of blood	خویشاوندی
blue blood	نجیب زاده اشراف زاده