English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 187 (8 milliseconds)
English Persian
blow torch چراغ لحیم کاری [ابزار]
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch پستانک
blow torch بوری زرگری یا جوشکاری نیچه
Other Matches
to torch something چیزی را آتش زدن [سوزاندن] [زبانه کشیدن ]
torch چراغ قوه
torch مشعل
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch مشعل دارکردن
acetylene torch مشعل استیلن [ابزار]
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
welding torch پستانک جوش
brazing torch مشعل زرد جوش [ابزار]
torch pot [محفظه مشعل سوخت محفظه سوخت پاش توربینی]
torch light چراغ قوهای
electric torch چراغ قوهای
cutting torch مشعل برش دهنده [ابزار]
torch bearer مشعل دار [ابزار]
torch cutting [برشکاری شعله ای]
hand torch مشعل دستی
torch battery باطری قلمی
cutting torch مشعل قطع کننده [ابزار]
soldering torch پستانک لحیمکاری
torch singer خواننده شعر احساساتی وعاشقانه
torch song شعر احساساتی وعشقی
balanced pressure torch [مشعل با فشار متعادل]
blow down پراندن
blow down داغان کردن
blow a way بادبرد
at one blow در یک وهله
after blow پس دمیدن
to blow up بادکردن
blow out انفجار
over blow زیاد دمیدن
at one blow بیک ضربه
to blow over تمام شدن
to blow over گذشتن
blow down بافوت درست کردن
blow over <idiom> از خود تمجید کردن ،قوربون خودرفتن
by blow ضربت تصادفی
blow over رد شدن
blow over طی شدن
blow over گذشتن
blow out خروج ناگهانی
blow out سوختن انفجار
blow out به خارج دمیدن
blow out پنچری منفجر شدن
blow out پنجرشدن
blow out ترکیدن
blow on فوت کردن
blow on باد زدن
blow it (something) <idiom> کوری عصا کش کور دگرشود
blow off شیر تخلیه
blow in حمله از میان خط
to blow up ترکیدن
blow هدر دادن موقعیت
blow وزش نواختن
blow صدمه
blow up شکم دادگی
blow up تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow ضربت
blow ضربه
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up منفجر کردن
blow-up ترکاندن عصبانی کردن
blow دمیدن مکش هوا
blow up عکس بزرگ شده
blow up انفجار
blow دمیدن پرتاب محکم توپ
blow ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ با دو ضربه
blow ناتوانی بعلت فشار مسابقه اتومبیلرانی یا نقص فنی
blow جوشیدن
blow دمیدن هوا
blow ذوب
blow گداختگی
blow برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
blow up منفجر کردن
blow up ترکاندن عصبانی کردن
blow-up انفجار
blow-up عکس بزرگ شده
blow-up شکمدان
blow up شکمدان
blow by blow دم بدم
blow دمیدن
blow by blow پشت سرهم
blow by blow یک ریز یک گیر
blow-by-blow دم بدم
blow-by-blow پشت سرهم
blow-by-blow یک ریز یک گیر
blow-out جای باد در رفتن
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow وزیدن
blow-up شکم دادگی
blow-up تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
blow ترکیدن
to strike a blow for سنگ
to blow the bellows دمیدن ششها
to blow the coals اتس رادامن زدن
to blow the gaff بوق زدن
to blow one's nose بینی پاک کردن
to blow the expense بی پرواخرج کردن
to puff and blow سخت نفس کشیدن
to puff and blow نفس نفس زدن
to blow one's nose دماغ گرفتن
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
to blow out alamp خاموش کردن چراغ
to blow nose گرفتن بینی
to blow the gaff توط ئهای رااشکارکردن
to blow ones own trumpet خودستایی کردن
to strike a blow for به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
To receive a blow. ضربه خوردن
blow one's own horn <idiom> شکست درچیزی
to blow up dust گرد و خاک به پا کردن
to give somebody a blow به کسی ضربه زدن
to give somebody a blow به کسی ضربه وارد کردن
to blow a horn بوق زدن
to blow somebody's mind <idiom> <verb> کسی را شگفتگیر کردن
to blow a fuse فیوزی سوزاندن
to blow somebody's mind <idiom> <verb> کسی را کاملا غافلگیر کردن
whale blow نهنگ ها اب را به بیرون می دمند
blow-dried گیسو را خشک کردن
blow-dries گیسو را خشک کردن
blow-dry گیسو را خشک کردن
blow-drying گیسو را خشک کردن
body blow سدیبزرگدربرابررسیدنبههدفی
To blow ones own trumpet. از خود تعریف کردن
Go and blow your nose. برو دماغت رابگیر ( نظافت بینی )
blow-ups منفجر کردن
blow hot هوای گرم دمیدن
blow in doors دری در مجرای ورودی موتورهواپیما که در اثر اختلاف فشار علیرغم نیروی فنربطرف داخل باز میشود
blow off valve سوپاپ قطع دم
blow out fuse فیوز انفجاری
blow out magnet مغناطیس جرقه
blow pipe بوری
blow pipe نتیجه ه شیشه گری
blow pipe تفنگ بادی
blow gun تفنگ بادی
blow-ups تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
bottom blow شیر ته دیگ بخار
blow hole دیگ جن
blow full به طور کامل دمیدن
blow-ups ترکاندن عصبانی کردن
blow-ups انفجار
blow-ups عکس بزرگ شده
blow-ups شکمدان
blow-ups شکم دادگی
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-outs جای باد در رفتن
blow bitumen قیر هوادار
blow bitumen قیر دمیده
blow cold هوای سرد دمیدن
finishing blow ضربه اخر
finishing blow ضربه مرگ
death blow ضربت مهلک
hammer blow ضربه قوچ
low blow ضربه بوکس خطا به پایین تراز کمر
magnetic blow out خاموش کننده مغناطیسی
silicon blow گرم دمیدن
straight blow ضربه مستقیم در بوکس
the wind blow over بادایستاد
to blow a whistle سوت زدن
to blow atrumpet نواختن شیپور
to blow fire فوت کردن اتش
hammer blow ضربت قوچ
foundamental blow ضربه کارساز
magnetic blow out with با خاموش کننده مغناطیسی
death blow ضربت کشنده
blow tubes لولههای دمنده
fly blow تخم مگس
fly blow الوده به تخم مگس کردن
fly blow تخم مگس گذاشتن در
fore blow پیش دمیدن
foul blow ضربه خطا
to blow great gun سخت وزیدن
to blow great guns سخت وزیدن
to blow hot and cold دودل بودن
to blow hot and cold وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
blow with the open glove ضربه با دستکش باز بوکس
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
flies blow meat حشرات روی گوشت تخم میگذارند
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
blow resulting in death ضربه منجر به موت
magnetic blow out arrester برقگیر با خاموش کننده مغناطیسی
magnetic blow out circuit breaker کلید قدرت با خاموش کننده مغناطیسی
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
The blow made me giddy young girl . دختر گیج وسر بهوایی است
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com