English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
Other Matches
flag تخته سنگ
flag پرچم مخابره
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flag پرچم ساعت شطرنج
flag ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
flag نشانهای که محتوای ثبات یا نتیجه صفر است
flag بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag ثباتی که حاوی بیتهای پرچم و وضعیت CPU است
flag فرآیند یا وضعیت یا موقعیتی که یک پرچم را تنظیم میکند
flag ترتیب کد که به گیرنده اطلاع میدهد که حروف بعدی بیان کننده عملیات کنترلی است
flag یک بیت در یک کلمه که برای پرچم یک عمل مشخص به کار می رود
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
zero flag پرچم صفر
flag پرچم افراشتن افراشتن
flag پژمرده کردن
flag پرچم
flag بیرق
flag علم
flag دم انبوه وپشمالوی سگ
flag زنبق
flag برگ شمشیری
flag سنگ فرش
flag ازپا افتادن
flag سست شدن
flag سنگفرش کردن پایین افتادن
flag باپرچم علامت دادن
flag پرچم دار کردن پرچم زدن به
flag جاده سنگ فرش
flag officer دریاسالار دریادار
flag officer افسر دریایی
flag lieutenant اجودان
flag lieutenant اجودان تیمسار
flag hoist بالا بردن پرچم
flag hoist مخابره با پرچم
flag guard نگهبان پرچم
flag officer دریابان
flag officer افسر پرچم
flag officer افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
flag ship ناوسرفرماندهی کشتی حامل دریادار
flag ship کشتی پیشرو
flag semaphore سیستم مخابره با پرچم سیستم علایم پرچم
flag secretary منشی تیمسار
flag rank افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
flag pole میله پرچم
flag officer تیمسار
flag officer امیر
flag guard گارد پرچم
flag git ذره پرچم
control flag پرچم کنترل فرامین
checkered flag پرچم شطرنجی سفید و سیاه پایان مسابقه اتومبیلرانی
control flag پرچم کنترل
corner flag پرچم کرنر
device flag پرچم دستگاه
caution flag پرچم اعلام خطر
diver's flag پرچم قرمز با نوار سفید روی قایق برای هشدار به قایقرانان تا از منطقه غواصی دور شوند
flag bag کیف پرچم
flag boat کرجی پرچم دار
flag boat کرجی نشان دار
flag bridge پل تیمساران
flag bridge پل پرچم
flag byte لقمه پرچم
flag captain فرمانده ناو سرفرماندهی
flag discrimination مخالفت یک کشور با حمل کالاهای خود توسط کشتیهای غیر
flag feather شاه پر
flag football نوعی فوتبال با 6 تا 9 نفر درهر تیم
control flag پرچم نشان دهنده دستورات
flag ship ناو سر فرماندهی
flag station جایی که قطاربادیدن پرچم ویژه نگاه میدارندوایستگاه دائمی نیست
royal flag پرچم سلطنتی
sign flag پرچم علامت
signal flag پرچم مخابراتی
so strike one's flag پرچم خودراخواباندن
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
sweet flag اگیرترکی
sword flag زنبق زرد
trade follows the flag تجارت کشورهای مشترک المنافع با انگلستان
white flag پرچم سفید
white flag پرچم سفید برای اعلام حضوراتومبیل امدادی یا داوردرمسیر یا در پایان خط بعلامت باقی ماندن یک دور ازمسابقه
yellow flag پرچم زرد بمعنای خطر درجلو
flag day روز پرچم
flag day هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
centre flag پرچموسطی
flag with Schwenkel پرچمبادنباله
parts of a flag اجزایپرچم
rectangular flag پرچممستطیلی
red flag پرچم قرمز اتومبیل رانی
range flag پرچم میدان تیر
protest flag پرچم قرمز کوچک بعلامت اعتراض راننده قایق
flag stones تخته سنگهایی که برای سنگ فرش بکار میرود
flag stop ایست
flag stop توقف
flag wagging اشاره باپرچم
flag wagging پرچم جنبانی
flag waver اشوب کن
flag waver مضطرب سازنده تولیدکننده هیجان عمومی
garrison flag پرچم پادگانی
green flag پرچم ازاد بودن مسیر مسابقه اتومبیلرانی
guide flag پرچم راهنما
guide flag پرچم هادی
house flag پرچم شرکت
interment flag پرچم احترام شهدا
national flag پرچم ملی
numeral flag پرچم شمارهای
post flag پرچم پادگانی
post flag پرچم میدان صبحگاه
square flag پرچممربع
linesman flag پرچم خط نگهدار
flag shapes اشکالپرچم
flag waving میهن پرستی بحد افراط وجنون
alphabetical flag پرچم الفبا
flag of convenience کشتی با پرچم غیر
flag-waving اهتزاز پرچم
beach flag پرچم مشخصه ساحلی
beach flag پرچم شاخص اسکله
flag of convenience پرچم اسایش
flag days روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
black flag پرچم دزدان دریایی
flag-waving میهن پرستی بحد افراط وجنون
flag waving اهتزاز پرچم
black flag پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
to look blue افسرده یابوربنظرامدن
blue اسمان نیلگون
go off into the blue ناپدید شدن
the blue اسمان
blue مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
the blue دریا
out of the blue غیر منتظره
go off into the blue آب شد و به زمین رفت
blue نیلی
blue آبی
out of the blue <idiom> غیرمتقربه
blue اسمان
ox blue ابی سیرمایل به ارغوانی
alphabet code flag پرده مخابره حروف یا اعداد
overflow flag bit بیت پرچم سرریز
blue-blooded نجیب زاده
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
sky blue اسمانی
powder blue گردلاجوردفرنگی
powder blue نیل رخت شویی
thumb blue نیل گلولهای یاقالبی
slate blue رنگ ابی مایل به خاکستری
prussian blue نیل فرنگی
blue collar کارگری
blue-collar کارگری
teal blue رنگ ابی مایل به خاکستری
sky blue رنگ ابی اسمان
prussian blue ابی پروس
blue jeans شلوارکاوبوی
blue jeans شلوار کار ابی رنگ
steel blue رنگ ابی فولادی
royal blue رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
prussian blue رنگدانه ابی رنگ اهن دار
sky blue نیلگونی
thymol blue ابی تیمول
to burn blue شعله یا نور ابی دادن
blue tit پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
blue-black آبیپررنگ
electric-blue آبیروشن
ice-blue آبیکمرنگ
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
It tends to be blue . It is bluish. بیشتر برنگ آبی می زند
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
blue in the face <idiom> آرام گرفتن
once in a blue moon <idiom> به ندرت
once in the blue moon خیلی بندرت
a bolt from the blue از غیب
a bolt from the blue مثل عجل معلق
blue [joke] <adj.> زمخت [جوک]
blue [joke] <adj.> خشن [جوک]
blue chip سهام مرغوب
blue-chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
to by blue muder فریاد کردن
to by blue muder دادزدن
true-blue هوادار دو آتشه
blue law قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue law قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue water دریای ازاد
true-blue پیرو متعصب
blue ball توپآبی
blue beam اشعهآبیکلاهکآبی
blue cap صدفکبود
blue mussel صدفدوکفهایآبی
blue chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
black and blue کبود و سیاه
blue-chip سهام مرغوب
blue shift جابجایی به سوی ابی
blue eyed ابی چشم
blue eyed زاغ
blue devil دیو
blue devil ال
blue devil افسردگی
blue commander فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
blue brittleness شکنندگی ابی رنگ
blue brittle شکستگی ابی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com