English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
body language زبان بدن
Other Matches
body جسم [بدن]
body دست
body هیات
body اطاق اتوبوس
body نوشتار و اندازه پیش فرض برای بیشتر متن ها
body 1-بخش اصلی در یک متن 2-بخش اصلی یک برنامه
in a body همه با هم
in a body جمعا
after body قسمت پاشنه ناو
body بدن [کالبد]
body گروه یا یکانی از یک عده عمده عمده قوا
body جسد
body تنه
body تن
body بدن
body لاشه جسم
body بدنه
body اطاق ماشین جرم سماوی
body دارای جسم کردن
body ضخیم کردن
body متن پیام
body جسم
body غلیظ کردن
language زبان در سیستم هدایت پایگاه داده ها که امکان میدهد در پایگاه داده ها به راحتی جستجو شود و پرسش شود
language زبان اصلی که برنامه با آن نوشته میشود تا توسط کامپیوتر پردازش شود
language ابزارهای سخت افزاری و نرم افزاری برای کمک به نوشتن برنامه هایی به زبان خاص توسط برنامه نویس
language سیستم کلمات و نشانه ها که امکان ارتباط با کامپیوترها را فراهم میکند.
for a language course برای یک دوره زبان
pl. language زبان پی ال وان
first language زبانیکهازهمهبهآنبیشترتسلطدارید
second language زباندوم
language زبان
I am here for a language course من برای برای یک دوره زبان به اینجا آمدم.
language نرم افزاری که به کاربر امکان وارد کردن برنامه به زبان خاص و سپس اجرای آن میدهد
language زبان برنامه نویسی که حاوی دستورات کد دولویی است و مستقیما توسط CPU قابل فهم است
language برنامهای که به عنوان مترجم
language برنامهای که را در یک زبان به دستور مشابه در زبان دیگر تبدیل میکند
language زبان
language بصورت لسانی بیان کردن
language لسان
language سخنگویی تکلم
language کلام
language تبدیل و اجرا میکند
language هر برنامهای که هر خط برنامه را به زبان دیگری ترجمه میکند.
language در زمان اجرا
language زبانی که برای برنامه نویسی طولانی و پیچیده است که هر دستور نشان دهنده یک دستور کد ماشین است
language زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
language دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
language زبان برنامه نویسی ساخته شده از توابع برای کارهای مختلف که توسط مجموعه دستوراتی فراخوانی میشود
language زبان برنامه نویسی که از نشانه هایی استفاده میکند تا دستورات ای که باید به کد ماشین تبدیل شوند را کد کند
language استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر
language قالب و فرمت دستورات و داده ها در یک زبان مشخص
language مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
rigid body جسم صلب
primary body جسم اولیه
the body of a document متن یک سند
parant body جسم مادر
organ of the body عضو بدن
olivary body بر امدگی جلو پیاز مخ برامدگی قدامی بصل النخاع
military body هیئت رئیسه نظامی
saturated body بخار مشبع
thyroid body غده درقی
the body politic ملت و دولت
the body of a carriage بدنه یک کالسکه
streamline body بدنه اتومبیل یاهواپیماکه ....تیزی شکل خودکمترباجریان هوامقاومت کند
soul and body روح و جسم
solid body جسم سخت
the body politic جامعه
the whole body of a nation تمامی
the whole body of a nation ملت
military body هیئت نظامی
middle body قسمت میانه ناو یا کشتی
fruiting body هاگدان عضو مولد تخم یا هاگ
fruiting body تخمدان
diplomatic body هیات نمایندگان سیاسی
striate body جسم مخطط
corporate body شخص حقوقی
cold body منبع سرد
celestrial body جرم سماوی
celestrial body جسم سماوی جرم اسمانی
furnace body بدنه کوره
incandescent body جسم ملتهب
mammillary body جسم پستانی
main body عمده قوای کاروان دریایی نیروی اصلی تک
main body عمده قوا
loop body بدنه حلقه
loop body تنه حلقه
limbs of the body جوارح
lifting body هواپیمایی که قسمت عمده یاکل برای ان توسط شکل ویژه ان تامین میشود
pineal body جسم صنوبری
celestrial body جسم اسمانی
to a agarment to the body جامهای را اندازه تن کردن
body-builder بدنساز
body search بازرسیبدنی
body odour بویبدن-بویعرقبدن
body blow سدیبزرگدربرابررسیدنبههدفی
vitreous body قسمتمیداندید
vertebral body استخوانمهره
triangular body بدنهمثلثی
tipper body بدنهتخلیهکننده
foreign body آنچهتصادفادرسرجایخودنباشد
To keep body and soul together. زندگی بخور ونمیری داشتن
body and soul <idiom> با تمام وجود
to report [to a body] گزارش دادن [به اداره ای]
to register [with a body] اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
The human body بدن انسان
over one's dead body <idiom> هرگز
keep body and soul together <idiom>
Never!over my dead body . صد سال سیاه ( هر گه ؟ابدا" )
pylon body بدنهستون
pylon body بدنهبرج
body of fornix نوارسفیدزیرنیمکرههایمغز
body flap زبانهبدنه
bakelite0 body بوفهباکلیت
body stockings جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
body stocking جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
wisdom of the body خردمندی بدن
white body بدنه سفید
whitcomb body جسم ایرودینامیکی که به هواپیما اضافه میشود و سبب بهبود توزیع حجم اریارول میگردد
body of nail وسعتناخن
body pad بالشتکبدنه
body shirt بادی
hive body بدنهکندو
fuse body بدنهفیوز
circular body صفحهمدور
ciliary body بخشمژهدار
camera body بدنهدوربین
body wire سیماصلی
body whorl پیچبدنه
body tube لاستیکبدنه
trapezoid body جسم ذوزنقهای
body snatcher جسد دزد
automobile body اطاق اتومبیل
auto body اطاق اتومبیل
body of a map منطقه زیر پوشش نقشه یانمودار
astral body شبح
busy body فضول
body mechanics مکانیک بدن
body image تصویر بدن
body check سد کردن بازیگر توپدار
body checker بازیگر تنه زن
body scissors سگک از رو
body corporate شرکت شرکت سهامی
body english چرخش بی اختیار
body brick اجر قرمز
busy body ادم فضول
body sand ماسه پر کننده
black body قسمت خطرناک
body snatcher کسی که برای تشریح نبش قبرمیکند
body capacitance فرفیت بدن
body build هیکل
body surf موج سواری بدون تخته
body brick اجر خوب پخته شده
body centered بطور فضایی متمورکز شده
body size اندازه بدن
body alinement تنظیم بدن تیرانداز
body alinement تنظیم بدن
body type سنخ بدنی
body type فونت متن
body cell یاخته غیر تناسلی
black body جسم سیاه
buffer body بدنه دافع
heavenly body جرم سماوی
governing body هیات حاکمه
busy body نخودهمه اش
governing body هیئت حاکمه
body-building بدنسازی
body guard هنگ ویژه
body building ورزش زیبایی اندام
body-building پرورش اندام
body building بدنسازی
body-building ورزش زیبایی اندام
body force نیروی حجمی
body guard نگهبان
body guard موکب
heavenly body body celestial
cell body جسم یاخته
celestial body صور فلکی
heavenly body جرم اسمانی جسم سماوی
body building پرورش اندام
heavenly body جسم اسمانی
celestial body جسم سماوی
body politic ملت
celestial body صورت فلکی
syntax language زبان تشریح نحو
symbolic language زبان نمادی
target language زبان هدف
simscript language زبان سیمسکریپت
target language زبان مقصود
technical language زبان فنی
technical language زبان تخصصی
pascal language زبان پاسکال
language processor زبان پرداز
procedural language زبان رویهای
program language زبان برنامه نویسی
simula language زبان سیمیولا
semitic language زبان سامی
rpg language زبان ار پی جی
quary language زبان پرس و جو
publication language زبان نشری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com