Dictiornary-Farsi | body-building | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (9 milliseconds)

English	Persian
body-building	ورزش زیبایی اندام
body-building	پرورش اندام
body-building	بدنسازی


Other Matches

body building	ورزش زیبایی اندام
body building	پرورش اندام
body building	بدنسازی
building	ساختمان
building	بنا
building	عمارت دیسمان
height of building	بلندی ساختمان
home building	ساختمان مسکونی
building construction	روسازی
building construction	معماری
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
building connection	انشعاب ساختمان
building component	اجزای ساختمان
gigantic building	ساختمان غول پیکر ساختمان بسیار بزرگ
bridge building	پل سازی
house building	ساختمان مسکونی
industrial building	ساختمان صنعتی
situation of a building	وضع قرارگرفتن بنا
the interior of a building	اندرون عمارت
to found a building	ساختمانی بینادکردن
to found a building	عمارتی برپاکردن
to plan a building	نقشه ساختمانی را کشیدن یاطرح کردن
to plan a building	عمارتی راطرح ریزی کردن
tower building	ساختمان برجی
administrative building	ساختماناداری
situation of a building	موقعیت ساختمان
site building	زمین ساختمانی
site building	زمین زیربنا
industrial building	بنای صنعتی
machine building	ماشین سازی
main building	ساختمان اصلی
model building	الگوسازی
nest building	لانه سازی
office building	ساختمان اداری
public building	بنای همگانی
ship building	کشتی سازی
containment building	ساختمانمحدودشده
building costs	هزینههای ساختمان
building plant	وسایل ساختمان
building sand	خاک و ماسه ساختمان ماسه برای بنایی
building system	سیستم ساختمان
building system	اصول ساختمان طرز ساختمان نظم و ترتیب ساختمان
building unit	واحد ساختمانی
building unit	جزء ساختمانی بخشی از یک ساختمان
building up alloy	الیاژ مخصوص روکش کاری
building up of generator	پیش تحریک مولد
building work	کار ساختمانی
framed building	ساختمان تیر پایهای
exhibition building	ساختمان نمایشگاه
commercial building	تیمچه
commercial building	تیم
capital building	سرمایه سازی
building permit	پروانه ساختمان
building owner	صاحب کار
building craftsman	کارگر ماهر ساختمانی
building enterprise	مقاطعه کاری ساختمان پیمانکاری ساختمان
building inspectorate	دفتر نقشه کشی
building limes	اهک ساختمانی
building line	امتداد
building line	راسته
building line	بر ساختمانی
building line	بر ساختمان
building log	چوب گرد ساختمان
building machinery	ماشین الات ساختمانی
building material	مصالح ساختمان
building material	مصالح ساختمانی
building official	بازرسان ساختمان
building operations	عملیات ساختمانی
commercial building	سرای
reactor building	ساختمانرآکتور
to pull down a building	متلاشی کردن ساختمانی
to tear down a building	متلاشی کردن ساختمانی
building site	عرصه
building sites	کارگاه ساختمانی
building sites	عرصه
to demolish a building	خراب کردن ساختمانی
to pull down a building	خراب کردن ساختمانی
to demolish a building	متلاشی کردن ساختمانی
building blocks	واحد مستقل که میتواند با دیگران ترکیب شود و یک سیستم تشکیل دهد
building blocks	بنا کنده
building block	کنده ساخت
building block	بنا کنده
building block	واحد مستقل که میتواند با دیگران ترکیب شود و یک سیستم تشکیل دهد
building blocks	کنده ساخت
to tear down a building	خراب کردن ساختمانی
building contractor	پیمانکار ساختمان [اقتصاد]
building site	کارگاه ساختمانی
The building is in ruins .	ساختمان خراب است
They bombarded the building.	ساختمان رابه توپ بستند
sick building	اشارهبهساختمانهایمدرن
building society	شرکتوام دهندهمسکن
turbine building	ساختمانتوربین
slab building	ساختلوح
building line	خط کناری ساختمان
service building	ساختمانسرویس
administration building	ساختمان اداری
administration building	قسمت اداری
intelligent building	[ساختمانی با سرویس هوشمند]
apartment building	ساختمان اپارتمانی
to break into a building	با زور [و غیر قانونی] وارد ساختمانی شدن
road building	جاده سازی
Industrialized building	[تکنیک ساخت و معماری ساختمان های صنعتی پیش ساخته]
building trade joinery	نجاری ساختمان
elvis has left the building <idiom>	[تمام شده است]
elvis has left the building <idiom>	[نمایش به اتمام رسیده]
building steel lathing	بافت ساختمان فولادی
building steel lathing	اسکلت فلزی ساختمان
building trade worker	تعمیرکار ساختمان
building material dealer	فروشنده مصالح ساختمان دلال مواد اولیه ساختمان
basic building materials	مواداولیهساختمان
word building test	ازمون واژه سازی
A multi-storey building.	ساختمان چندین طبقه
In appiarance it is a strong building.	بظاهر ساختمان محکمی است
a building of small scale	عمارت کوچک
road building slag	شلاکه جاده سازی
road building machine	ماشین جاده سازی
article of a building by law	ائین نامه ساختمان
machine building industry	صنعت ماشین سازی
local building inspector	پلیس ساختمان
building block principle	طراحی سیستم برای ساختن سیستم بزرگتر modularity
power house building	ساختمانهائی که برای نصب ونگهداری تجهیزات نیروی برق بکار می روند
bed building stage of river	تراز سطح متوسط اب رودخانه
his equitable savings and loan building	[پس انداز عادلانه و ساختمان وام
To make a forcible entry into a building.	بزور وارد ساختمانی شدن
in a body	همه با هم
in a body	جمعا
body	بدن [کالبد]
body	جسم [بدن]
body	گروه یا یکانی از یک عده عمده عمده قوا
body	دست
body	هیات
body	نوشتار و اندازه پیش فرض برای بیشتر متن ها
body	1-بخش اصلی در یک متن 2-بخش اصلی یک برنامه
body	جسد
after body	قسمت پاشنه ناو
body	متن پیام
body	جسم
body	تنه
body	بدن
body	لاشه جسم
body	بدنه
body	اطاق ماشین جرم سماوی
body	دارای جسم کردن
body	ضخیم کردن
body	اطاق اتوبوس
body	تن
body	غلیظ کردن
to burgle [British E] / burglarize [American E] a building.	با زور [و غیر قانونی] وارد ساختمانی شدن
camera body	بدنهدوربین
ciliary body	بخشمژهدار
circular body	صفحهمدور
body brick	اجر قرمز
fuse body	بدنهفیوز
hive body	بدنهکندو
pylon body	بدنهبرج
pylon body	بدنهستون
body alinement	تنظیم بدن تیرانداز
body alinement	تنظیم بدن
tipper body	بدنهتخلیهکننده
triangular body	بدنهمثلثی
vertebral body	استخوانمهره
vitreous body	قسمتمیداندید
body wire	سیماصلی
body whorl	پیچبدنه
wisdom of the body	خردمندی بدن
body capacitance	فرفیت بدن
body stocking	جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
body stockings	جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
body build	هیکل
bakelite0 body	بوفهباکلیت
body brick	اجر خوب پخته شده
body flap	زبانهبدنه
body of fornix	نوارسفیدزیرنیمکرههایمغز
body of nail	وسعتناخن
body pad	بالشتکبدنه
body shirt	بادی
body tube	لاستیکبدنه
white body	بدنه سفید
body blow	سدیبزرگدربرابررسیدنبههدفی
to report [to a body]	گزارش دادن [به اداره ای]
body and soul <idiom>	با تمام وجود
auto body	اطاق اتومبیل
astral body	شبح
heavenly body	جرم سماوی
heavenly body	جرم اسمانی جسم سماوی
heavenly body	جسم اسمانی
heavenly body	body celestial
governing body	هیات حاکمه
governing body	هیئت حاکمه
body language	زبان بدن
to register [with a body]	اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
body odour	بویبدن-بویعرقبدن
body search	بازرسیبدنی
body-builder	بدنساز
foreign body	آنچهتصادفادرسرجایخودنباشد
black body	جسم سیاه
black body	قسمت خطرناک
To keep body and soul together.	زندگی بخور ونمیری داشتن
Never!over my dead body .	صد سال سیاه ( هر گه ؟ابدا" )
automobile body	اطاق اتومبیل