Dictiornary-Farsi | breach of friendship | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 54 (4 milliseconds)

English	Persian
breach of friendship	بهم زدن دوستی


Other Matches

friendship	اشنایی
friendship	رفاقت
He did it out of friendship.	ازروی دوستی اینکار راکرد
friendship	دوستی
lastering friendship	دوستی پا بر جا یا ثابت
ties of friendship	قیودیاعلاقه دوستی
ties of friendship	انچه دوستی اقتضامیکند
We have had a lifelong friendship .	یک عمر است که با هم دوستیم
to interrupt a friendship	رشته دوستی را با کسی پاره کردن
treaty of friendship	عهدنامه مودت
treaty of friendship	قرارداددوستی
The bonds of friendship (affection).	رشته دوستی والفت
Please accept this gift as a mark of my friendship.	لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend !	معنی دوستی را هم فهمیدیم
breach right	تجاوز به حقوق
breach	سوراخ رخنه کردن سوراخ کردن نفوذ در خطوط دشمن درگیری با دشمن
breach	خطای رد یک توافق
breach	نفوذ کردن
breach	مین نمیکنند
breach	نقض
breach	تجاوز به حقوق دیگران
breach	نقض عهد نقض کردن
breach	قانون شکنی
breach	رخنه کردن در
breach	ایجاد شکاف کردن
breach	نقض کردن نقض عهد کردن
breach	رخنه
breach	نقض عهد
breach one's promise	بد عهدی
a breach in the fence	سوراخی در حصار
breach of prison	جرم فرار از زندان
pound breach	هتک حرز یا ورود غیرقانونی به چراگاه
breach of the law	نقض قانون
breach of duty	ترک خدمت
breach of trust	کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
breach of trust	خیانت در امانت
breach of contract	تخلف از قرارداد
breach of contract	نقض مفادقرارداد
breach of contract	نقض قرارداد
breach of close	تجاوز به ملک دیگری
breach of an obligation	تخلف از تعهد
breach of a close	تجاوز به ملک دیگری
breach of the peace	بهم زدن ارامش عمومی
breach of covenant	تخلف از شرط
breach of rule	نقض قانون
breach of propriety	عدم رعایت اداب
breach of promise	شکستن پیمان ازدواج
breach of promise	نقض قول
breach of peace	اخلال در نظم عمومی
breach of duty	ترک وفیفه
breach of covenant	نقض عهد
breach of diplomatic relations	قطع روابط سیاسی
to report somebody [to the police] for breach of the peace	از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن

breach of friendship

بهم زدن دوستی