Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
break down voltage
ولتاژ شکست
Other Matches
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
break down
توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break even
بی سود و زیان شدن
break even
صافی درامدن
break even
سربسرشدن
break even
سربه سر
break even
بی سود و زیان
to break up
شخم کردن
to break up
منحل کردن خردکردن
to break up
بهم زدن
break off
قطع کردن
break off
موقوف کردن
break off
فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off
قطع تماس با دشمن
break off
رهایی ازدرگیری
break down
شکست فروریختگی پنچری
break down
شکستگی
break away
جدائی
break away
گسیختگی
break up (with someone)
<idiom>
قهر کردن
break up
منحل کردن
break down
<idiom>
تجزیه وتحلیل
break down
<idiom>
ازکار افتادن
break down
سقوط ناگهانی
break down
درهم شکننده فروریختن
break down
درهم شکستن
break down
ازاثر انداختن
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down
تقسیم بندی کردن
break down
اسیب دیدن
break down
تجزیه
break down
تفکیک
to break out
فاش یا افشاندن
break out
شیوع یافتن
break up value
قیمت رهایی
break up value
قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
to break off
موقوف کردن
to break off
جداکردن
to break off
کندن
to break in
گرفتن
to break in
شاخ شکستن سوغان
to break in
رام کردن
to break down
ازپا انداختن
to break down
خراب کردن
to break apart
جداکردن
to break apart
شکستن
to break a way
موانع را ازراه خودبرداشتن
to break a
دونیم کردن
to break a
شکستن
over break
خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
to break off
خاتمه دادن
to break one's f.
قول دادن
break up
مرز علایم مشخصه هدف
break out
تاول زدن جوش زدن
break out
شیوع
break out
نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
to break out
بیرون ریختن
to break out
شایع شدن
to break out
درگرفتن
break through
عبورازمانع
break through
رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break through
رخنه
break through
شکاف
break through
نفوذ
break through
نفوذکردن در مواضع دشمن
break up
تفکیک کردن
break up
تجزیه
break up
انحلال
break up
حد فاصل علایم مشخصه هدف
off break
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
break
جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break
تجزیه
break
مجزاسازی
break
کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break
گسیختگی
break
ازهم باز کردن
break-in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break in
رام کردن
break
انتخاب شود
break
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break
عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
break-in
رام کردن
break
شکستن موج
break
ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break
حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break
زنگ تفریح
break
فتن
break
نقطه فرودپرنده
break
پاره کردن
break
قطع کردن
break
تفکیک
break
شکاف
break
فرمان BREAK
break
شکستگی
break
شکست
break in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
break
خردکردن
break
شکستن
break away
قطع رابطه کردن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
break out
در گرفتن
break-up
امیختگی
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
break
نقض کردن
to break in
به زور و غیر قانونی وارد شدن
break
وقفه
break
راحت باش
break
طلوع مهلت
to break into something
از محفظه ای
[با زور وارد شدن و]
دزدی کردن
voltage
خیر زمانی دو وسیله که با هم تنظیم می شوند یا به علت اختلال در خط ایجاد میشود
voltage
فشار الکتریکی
voltage
ولتاژ تانسیون
voltage
وسیلهای که ولتاژ خروجی درست میکند در صورتی مقدار ورودی ها تغییر کند
voltage
نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
voltage
ولتاژ
useful voltage
ولتاژ موثر
y voltage
ولتاژ ستاره
voltage
نیروی الکتروحرکتی در واحد ولت
to break forth in to joy
از خوشی فریاد کردن
to break in pieces
خردکردن
meal break
افراشتن پرچم ناهار زنگ ناهار
to break in flinders
ریزریزکردن
to break in flinders
خردکردن
to break off one's engagement
نامزدی خود را نقض کردن
to break contact
جریان راگسستن
halter break
به ابخوری خودادن
smooth break
سطح گسیختگی
shore break
موجهاییکه نزدیک ساحل می شکنند
point break
موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
out break of a disease
شیوع ناخوشی
mercury break
کلید جیوهای
meal break
استراحت ناهار
make and break
افتومات
make and break
دستگاه قطع و وصل
leg break
بلند شدن توپ از سمت توپزن بطرف میله
heart break
غم زیاد
heart break
اندوه بسیار
station break
وقفه برنامه فرستنده رادیویی وتلویزیونی
stone break
یکجور گیاه که در سنگ میروید
to break contact
اتصال راقطع کردن
to break company
جدایی کردن
to break bulk
خالی کردن بار
to break aset
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
to break a seal
مهری رابرداشتن
to break a rebellion
خوابا نیدن یک اشوب
to break a law
قانون شکنی
to break a jest
شوخی کردن
to break a jest
مزه انداختن
to break a firm
ورشکست شدن یک شرکت
to break a colf
رام کردن یک گوساله
stone break
کاسرالحجر
halter break
به افسارعادت دادن
to break news
فاش کردن اخبار
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
to take a mandatory break
وقت استراحت اجبا ری گذاشتن
to break into a building
با زور
[و غیر قانونی]
وارد ساختمانی شدن
To break a spell.
طلسمی راباطل کردن
tea break
زنگتفریح
to break
[off]
an engagement
نامزدی را نقض کردن
break line
خطیقه
to break the sleep
از خواب بیخواب کردن
bird's-break
ابزار رخ منقاری
to break into a run
شروع کردن به دویدن
break the news
<idiom>
اول ازهمه خبر را رساندن
break the ice
<idiom>
سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
break the bank
<idiom>
بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
to break one's leg
شکستن ساق پا
To break ranks.
صف را شکستن
To break a promise.
عهد وقولی را شکستن
Break. Recess.
زنگ تفریح
coffee break
تنفس
coffee break
تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
break-dancing
گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
to break rank
صف شکستن
to break open
سوراخ کردن
to break open
شکستن
to break ones fast
خوردن
to break ones fast
روزه
to break ones fast
ناشتایی خوردن
to break ones fast
افطارکردن
to break one's promise
شکستن عهدوقول
to break one's fast
افطار کردن
to break rank
صف
to break rank
بهم زدن
to break rank
بهم خوردن
to break with one's friend
با دوست خود بهم زدن
to break wind
بادول کردن
to break wind
تیزدادن
to break to pieces
شکستن
to break to pieces
خرد کردن
to break the prison
گریختن از زندان
to break the ice
دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
to break the ice
رو کسی باز شدن
to break rank
بی نظم شدن
to break one of a habit
عادتی را ازسرکسی انداختن
break ground
لنگر از زمین کنده شد
break down roll
پیش نورد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com