Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
breaking pass
پاس به مهاجم
Search result with all words
breaking down pass
کالیبر شکست
Other Matches
breaking
شکستگی
breaking
پاره گی قطع شدگی
breaking
بریدگی
breaking
هتک حرز و ورود غیر قانونی به ملک غیر به هر شکل و به هر وسیلهای که باشد
breaking
گسیختگی
breaking point
سرحدی که پس از آن شخص اختیاراز دست میدهد و یا از جا در میرود
breaking point
نقطهی شکست
back-breaking
کمر شکن
breaking point
طاقت
back-breaking
شاق
heart breaking
اندوه اور
heart breaking
از پا دراورنده
viscosity breaking
گرانروی شکستی
jaw breaking
دشوار برای تلفظ
non breaking space
حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
law-breaking
قانونشکنی
record-breaking
شکستنرکورد
prison breaking
زندان گریزی
breaking stress
بارگسیختگی
breaking load
حداکثر تحمل بار
breaking load
بار گسیختگی
breaking down train
راه اولیه
breaking down roll
نورد شکست
breaking down of insulation
فرو ریختن نارسانایی
breaking into the ground
فرورفتن در زمین
breaking capacity
فرفیت شکست
breaking capacity
فرفیت قطع
strike-breaking
شکستناعتصاب
breaking down stand
مقام پیش نورد
ignition by contact breaking
احتراق با قطع کنتاکت
circuit breaking capacity
توان قطع
circuit breaking capacity
قدرت قطع
overcurrent circuit breaking
قطع مدار جریان زیاد
breaking into safe custody
هتک حرز
one cannot make an omlette without breaking eggs
<idiom>
بی مایه فطیر است
by pass
شنت کردن
pass on
دست بدست دادن
pass on
ردکردن
two pass
دوگذری
come to pass
اتفاق افتادن
come to pass
رخ دادن
pass on
در گذشتن
pass on
پیش رفتن
pass off
نادیده گرفتن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
بیرون رفتن
pass off
تاشدن
pass out
مردن ضعف کردن
pass over
عید فصح
pass over
عید فطر
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass
اتصال کوتاه
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through
دیدن
pass through
متحمل شدن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
pass over
چشم پوشیدن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
pass over
غفلت کردن
pass off
برگزار شدن
pass off
برطرف شدن
to pass on
گذشتن
to pass a way
مردن نابود شدن
to pass on
پیش رفتن
one pass
تک گذری
one pass
یک گذری
to pass off
خارج شدن
to pass off
بیرون رفتن
to pass off
تاشدن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
to pass off
ازمیان رفتن
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
second pass
گذر دوم
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass a way
درگذشتن
pass away
درگذشتن
to come to pass
واقع شدن
to come to pass
روی دادن
pass away
مردن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass on
درگذشتن
two pass
دو گذری
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
to pass over
صرف نظرکردن از
to pass over
چشم پوشیدن از
to pass on
رخ دادن
pass by
ول کردن
to pass on
امدن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
to pass a way
گذشتن
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
pass
گردنه
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
گذر
pass
بلیط
pass
گذراندن
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
جواز گذرنامه
pass
معبر
pass
پروانه
pass
گردونه گدوک
pass
راه
pass
گذرگاه
pass
گذر عبور
pass
اجتناب کردن
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
اجازه عبور
pass
معبر جنگی
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
تصویب شدن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
عبورکردن
pass
کلمه عبور
pass
جواز
pass
گذراندن تصویب شدن
pass
رایج شدن
pass
پاس دادن
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
pass
عبور کردن
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
pass on
<idiom>
مردن
pass
گذشتن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
by pass
لوله فرعی
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
by pass
گذرگاه فرعی
by pass
دور زدن مانع
pass
رد شدن سپری شدن
pass
تصویب کردن قبول شدن
pass
رخ دادن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
pass
قبول کردن
pass
تمام شدن
over-pass
پل روگذر
pass
وفات کردن
pass
پاس
over-pass
پل هوایی
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
to pass in review
سان دیدن
sell the pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
three pass assembler
همگذار سه گذره
to bring to pass
بوقوع رساندن
sprint pass
مبادله نامرئی چوب امدادی
spot pass
پاس غیرمستقیم
snap pass
پاس سریع با پیچش سریع مچ
slap pass
پاس اریب
shovel pass
پاس اززیر بازو
suicide pass
پاس به دریافت کننده از پشت سرش
shovel pass
پاس از زیر بازو
sell to pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
to pass one's word
قول دادن
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
pass muster
<idiom>
آزمایش را با موفقیت
pass a judgement
قضاوت کردن
to get a pass in physics
در امتحان فیزیک قبول شدن
wall pass
پاس مستقیم
two pass assmbler
هم گذر دو گذری
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
two pass assembler
همگذار دوعبوری
by-pass taxiway
محلعبورلولهآب
To pass an examination .
درامتحان قبول شدن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
To pass the exam on the first try.
یک ضرب در امتحان قبول شدن
make a pass at someone
<idiom>
to pass a disease on
بیماری منتقل کردن
free pass
مجوزورود
boarding pass
کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
ore pass
عبورسنگمعدن
two pass assembler
همگذار دو گذره
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
to pass muster
پذیرفته شدن
to pass into silence
مسکوت عنه ماندن
to pass into silence
فراموش شدن
to pass by any thing
رعایت نکردن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass one's view
از نظرگذشتن
to pass a resolution
مقر رداشتن
I could pass for a Greek .
می توانم خودم رایونانی جابزنم
to pass off a counterfeit
چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
triangular pass
پاس مثلثی
triangle pass
پاس مثلثی
to pass the buck to somebody
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass a dividend
سود کسی را درموقع خودندادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com