Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English
Persian
burst center
مرکز ترکش
burst center
مرکز گلوله
Search result with all words
center of burst
مرکز ترکش گلوله
center of burst
مرکزاصابت گلوله
Other Matches
center to center method
روش اتصال مرکز به مرکزعکس هوایی
burst
گروهی از خطاهای پیاپی .
burst
انتقال دستهای از داده در یک باس بدون وقفه
burst
ترتیب مختصری از سیگنالهای ارسالی
burst
پیوسته
burst
قطاری
burst
پشت سرهم
to burst in
سرزده امدن
to burst out
ندادردادن
to burst out
فریادکردن
burst
ترکاندن
burst
منفجر شدن
burst
شیوع قطاری
burst
منفجر کردن انفجار
burst
شکفتن
burst
ازهم پاشیدن
burst
ترکیدن
burst
قطع کردن
burst
پیام همزمان ساز رنگ
burst
پشت سر هم
burst
انفجار
burst
انفجار منفجر شدن
burst
محل اصابت گلوله
burst
ترکش
burst
رگبار
to burst out laughing
زیرخنده زدن
to burst into tears
مانندانارترکیدن
to burst into tears
زیرگریه زدن
to burst out laughing
قاه قاه خندیدن
burst range
مسافت ترکش
burst rate
سرعت پشت سر هم
burst wave
موج ترکش
burst wave
موج انفجار
short burst
رگبار کوتاه
types of burst
نوع ترکش
to burst with pride
زبادغرور ترکیدن
to burst with joy
از خوشی در پوست خودنگنجیدن
to burst upon the view
ناگهان به چشم عموم پدیدارشدن
to burst into flames
اتش گرفتن مشتعل شدن
to burst into flames
علوگرفتن
to burst in to a laugh
بی اختیارخندیدن
forging burst
اهنگری انفجاری
graze burst
ترکش زمینی
graze burst
ترکش روی زمین
height of burst
ارتفاع ترکش
hight of burst
ارتفاع ترکش
high burst
ترکش بالا
high burst
تیر زمانی بالا
impact burst
ترکش سطحی
impact burst
ترکش ضربتی
long burst
رگبار بلند
muzzle burst
ترکش گلوله در داخل لوله یاجلوی لوله توپ
ricochet burst
ترکش کمانهای
ricochet burst
کمانه
surface burst
ترکش سطحی
surface burst
ترکش روی سطح زمین
to burst in to a laugh
زیر خنده زدن
cloud burst
رگبار
burst range
برد ترکش
burst gate
لامپ پیام گذار
error burst
قطار خطاها
To burst with laughter.
از خنده غش کردن
burst advertising
شروع تبلیغات شدید
burst error
خطای قطاری
burst force
نیروی انفجاری
burst mode
وجه پشت سرهم
burst force
نیروی ناگهانی
burst interval
فاصله ترکش گلوله ها در یک رگبار
burst mode
حالت پیوسته
aerial burst
ترکش هوایی
burst mode
وضعیت پشت سرهم
Burst sb's bubble
<idiom>
تو ذوق کسی زدن
air burst
ترکش هوایی
aerial burst
انفجار هوایی
burst pedestal
پایه پیام
burst oscillator
اوسیلاتور رنگ
To burst into tears (laughter).
زیر گریه ( خنده ) زدن
high burst ranging
تنظیم تیر بروش ترکش بالا تنظیم تیر بروش تیر زمانی بالا
atomic underground burst
ترکش زیرزمینی اتمی
atomic air burst
ترکش هوایی اتمی
To burst ( exploded) a bomb.
بمب ترکاندن
color burst pedestal
پایه پیام
contact burst preclusion
ضامن ضد انفجار ضربتی وسیله ممانعت از انفجار دراثر اصابت
To begin to weep . to burst into tears .
گریه افتا دن
Even if you thik I am being foolish, please don't burst my bubble.
حتی اگر فکر می کنی احمقم لطفا توی ذوقم نزن.
The whole thing wI'll burst open some day . the whole stiking affair wI'll be exposed someday .
با لاخره یک روز گندش در می آید
off center
خارج از مرکز
center
تمرکز یافتن
off-center
<idiom>
عجیب وغریب
center
میان
center
متمرکز نقطه اتکاء
center
تعیین حدودوسیله ایجاد حرارت برای استفاده در هواپیمای بی موتور
center
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
center
متمرکز کردن
center
کیان
center
گروه مرکزی
center
مجمع
center
درمرکز قرارگرفتن
center
وسط ونقطه مرکزی
center
نقطه گره
center
قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
center
سوراخ مرکزی که با سوراخ کد گذاری روی نوار پانچ شده در یک امتداد قرار دارند
center
نقط ه میانی چیزی
center
شخصی که موافب عملیات کامپیوتر مرکزی است
center
سوراخ هایی که اطراف مرکز نوار کاغذی پانچ شده اند
center
قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
center
سانتر
center
مرکز
four center arch
قوس جناغی چهار پرگاری
control center
مرکز کنترل عملیات
filter center
مرکزتوزیع اطلاعات
education center
اموزشگاه
computing center
مرکز محاسبات
control center
مرکزکنترل
information center
مرکز اطلاعات
information center
مرکز جمع اوری اطلاعات
filter center
مرکز کنترل و نتیجه گیری ازاخبار پدافند هوایی
feeding center
مرکز تغذیه
cost center
مرکز هزینه زا
cost center
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
convalescent center
بیمارستان ثابت منطقهای
convalescent center
یکان بهداری که فرفیت 0051 تختخواب را داشته باشد
cost center
تمرکز هزینه
data center
مرکز داده ها
data center
مرکز داده
dead center
مرکز سکون و بی حرکتی
dead center
نقطه مرگ
diffracting center
مرکز پراشنده
direction center
مرکز هدایت عملیات
direction center
مرکزهدایت اتش یا حرکت کشتی یاهواپیما
documentation center
مرکز اسناد
education center
مرکز اموزش
detention center
بازداشتگاه
inversion center
مرکز وارونگی
vasoconstrictor center
مرکز انقباض عروق
signal center
مرکزارتباطات
signal center
مرکز مخابرات
shopping center
بازار
shopping center
مرکز فروش
training center
مرکز اموزش
school center
مرکز اموزش
The city center .
میدان ( مرکز ) شهر
respiratory center
مرکز تنفسی
signal center
مرکز پیام
sleep center
مرکز خواب
wheel center
مرکز چرخ
whole blood center
مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
three center bonding
پیوند سه مرکزی
switching center
مرکز راه گزینی
She is the center of attraction .
آن زن همه را بسوی خودش می کشد
speech center
مرکز گویایی
reserve center
مرکز اموزش احتیاط
reserve center
مرکز احتیاط
relay center
مرکز باز پخش
nerve center
مرکزفرماندهی
nerve center
مرکز عصبی
How do I get to city center?
چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟
message center
مرکز پیام
luminescent center
هسته لومینسانس
local center
مرکز محلی
operation center
مرکز عملیات
regional center
مرکز منطقهای
provision center
مرکز تدارکات مرکز توزیع اماد
provision center
مرکز توشه
dead center
<idiom>
کاملا وسط
primary center
مرکز اولیه
primary center
مرکز عمده
pintle center
مرکز لولای جنگ افزار
pintle center
نقطه لولا
lathe center
مرکز یا محور دوران ماشین تراش
center of mass
مرکز حجم هدف
center of dispersion
مرکزمستطیل پراکندگی گلوله ها
center of dispersion
مرکز پراکندگی
center of buoyancy
مرکزتعادل اتصال وسایل شناور
center of buoyancy
مرکز تعادل شناوری
center mark
علامت مرکز نشانه مرکز
center mark
مرکز سوراخ
center line
مرکزدوران
center line
خط وسط زمین
center line
خط میانی زمین
center line
خط مرکز
center of distribution
مرکز پخش
center of gravity
مرکز ثقل
center of mass
مرکز هیولای هدف
center of mass
مرکز هدف
center of lift
مرکز برا
center of impact
مرکز ترکش گلوله مرکزاصابت
center of gyration
نقطهای در یک جسم صلب که اگر همه جرم در ان متمرکزشود ممان اینرسی حول همان محور تغییر نماید
center line
خط صفر
center of gravity
مرکزگرایی
center of gravity
گرانیگاه
center line
اسه
center line
خط محور
center lathe
ماشین تراش متمرکز
center fire
اتش درنتیجه ضربه سوزن یاچخماق به مرکز فشنگ
center field
قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
center back
بک میانی
center back
بازیگر میانی خط عقب
center drill
مته متمرکز
center drill
مته مرکز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com