English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 49 (6 milliseconds)
English Persian
bus mouse ماوس گذری
bus mouse ماوس خطی
Search result with all words
mouse موش خانگی
mouse موش گرفتن
mouse جستجو کردن
mouse بند پیچ کردن
mouse برنامهای که داده محل ارسالی را از mouse به مختصات استاندارد تبدیل میکند تا توسط نرم افزار قابل استفاده باشد
mouse که از mouse و نه صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند
mouse فلش کوچک ری صفحه نمایش که با حرکت mouse
mouse حرکت میکند
mouse نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse esuoM ای که به کارت مخصوص وصل شده به باس کامپیوتر وصل است
mouse esuoM ای که به پورت سری PC وصل است و داده مختصات را از طریق پورت سریال منتقل میکند
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse مقابل حساسیت Mouse
mouse خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
mouse که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
mouse وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
mouse موش
mouse ماوس
mouse ear گل مرا فراموش مکن
mouse deer اهوی ختا
field mouse موش صحرائی
flitter mouse شبکور
flitter mouse شب پره
flying mouse موش خرمای پرداراسترالیایی
harvest mouse یکجورموش که درساقههای گندم لانه میکند
harvest mouse موش خرمن
left handed mouse تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
meadow mouse موش پنسیلوانی
mechanical mouse وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
mechanical mouse mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
mouse button دکمه ماوس
mouse trap نوعی جنگ افزار ضدزیردریایی
mouse trap تله موش
serial mouse ماوس ترتیبی
The cat ate the whole mouse. گربه تمام موش راخورد ( گوشت ،استخوان وغیره )
play cat and mouse with someone <idiom> موش و گربه بازی کردن
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like. <proverb> گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
Two cas and a mouse , two wives in one house , two. <proverb> دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
The mouse was unable to get into the hole , yet it. <proverb> موش توى سورخ نمى رفت جاروب هم به دمش بست .
to be [as] poor as a church mouse <idiom> بیش از اندازه تنگدست بودن
as timid as a mouse <idiom> مثل موش [ترسو]
as poor as a church mouse مثل گدای شب جمعه [فقیر]
cordless mouse ماوس بی سیم [کامپیوتر]
cordless mouse موشواره بی سیم [کامپیوتر]
cordless mouse موشی بی سیم [کامپیوتر]
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive. او [مرد] با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.
Partial phrase not found.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com