Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (7 milliseconds)
English
Persian
buzz words
رمز واژه
buzz words
لغت بابروز
Other Matches
buzz off
جیم شو
buzz off
بزن به چاک
buzz
وزوز کردن
buzz
مخموری
buzz
مستی
to buzz off
گم شدن
[به چاک زدن]
[دور شدن]
[از جایی یا کسی]
buzz
نوسان پوسته یا ساختارهای دیگر با فرکانسی که قابل سمع باشد
buzz
اوازه
buzz
هوم کردن رادیو
buzz
ایجاد صدای بلند
buzz
صدای بلند
buzz
همهمه
buzz
شایعه
buzz
وزوز ورور
buzz
ورور کردن نامشخص حرف زدن
intercarrier buzz
وزوز مخلوط
buzz word
رمز واژه
buzz word
لغت بابروز
Beat it !Buzz off! Mind your own business.
برو کشکت را بساب
to give somebody a buzz
[American English]
به کسی زنگ زدن
[اصطلاح روزمره]
the f. words
کلمات زیرین
they had words
باهم نزاع کردند
they had words
حرفشان شد
In our other words.
بعبارت دیگر
in other words
<idiom>
به کلام دیگر
to ask somebody to say a few words
خواهش کردن از کسی کمی
[در باره کسی یا چیزی]
صحبت کند
in other words
<adv.>
به عبارت دیگر
in other words
<adv.>
به کلام دیگر
of few words
کم حرف
in so many words
عینا
in so many words
با عین این کلمات
words
الفاظ
You mark my words .
ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
choice of words
کلمه بندی
choice of words
جمله بندی
he was provoked by my words
از سخنان من رنجید
he was provoked by my words
سخنان من باو برخورد
i ran the words through
ان کلمات را خط زدم
weigh one's words
<idiom>
مراقب صحبت بودن
take the words out of someone's mouth
<idiom>
حرف دیگری راقاپیدن
He told me in so many words .
عینا" اینطور برایم گفت
eat one's words
<idiom>
حرف خود قدرت دادن
A dictionary tell you what words mean .
فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
english words
واژه ها یا لغات انگلیسی
In the words of Ferdowsi …
بقول فردوسی
The two are rhyming words .
این دو لغت هم قافیه هستند
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
choice of words
بیان
play on words
جناس
play on words
تجنیس
code words
کلمه رمز
code words
کلمات رمزی
acceptance by words
قبول قولی
apt words
مجرای اب
big words
حرفهای گنده
big words
لاف
control words
کلمات کنترلی
war of words
منازعه
to help with words and deeds
<idiom>
با پند دادن و عمل کمک کردن
take the words out of someone's mouth
<idiom>
سخن از زبان کسی گفت
war of words
بحث وجدل
imitative words
مورموریاغرغر کردن
You took the words out of my mouth.
جانا سخن از زبان ما می گویی
reserved words
کلمههای محافظت شده
Acrimonious words
کلمات تلخ و نیشدار
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
words are but wind
حرف جزو
words are but wind
هواست
four-letter words
واژهیچهار حرفی
apt words
ابرو
words in contracts should
الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
swear-words
کفر
swear-words
ناسزا
swear-words
فحش
four-letter words
واژهی قبیح
words of limitation
الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
your words offended her
سخنان شما به احساسات اوبرخورد
play upon words
جناس بکار بردن
He is too stingy for words.
دست توی جیبش نمی کند ( خسیس است )
They have had words ,I hear .
شنیده ام حرفشان شده ( بحث ؟ جدل لفظی )
Hear it in his own words.
از زبان خودش بشنوید
imitative words
واژههای تقلیدی
the a.of boreign words
اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
reserved words
کلمههای رزرو
You mark my words.
این خط واینهم نشان
reserved words
کلمات ذخیره شده
to eat ones words
سخن خودراپس گرفتن
put into words
به عبارت دراوردن
to be sparing of words
مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
to gloze over one's words
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
to i. from somebodies words
از حرفهای کسی استنباط کردن
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
precatory words
عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
your words offended her
از سخنان شمارنجید
Bluntly. Without mincing words.
صاف وپوست کنده
To bandy words . to argue.
بگو مگه کردن ( ,,یکی بدو کردن )
To argue ( exchange words ) with someone .
با کسی یک بدوکردن
The exam was too easy for words .
امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
his words injured my feelings
سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
he took my words in good part
سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
to pour out abusive words
سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
This knife is too blunt for words .
این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
Her words are empty of meaning.
حرفهایش خالی از معنی ومفهوم است
put words in one's mouth
<idiom>
چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
sweet words (voice,sleep
کلمات ( صدا خواب )شیرین
To put the words in somebodys mouth.
حرف دردهان کسی گذاشتن
Actions speak louder than words .
دو صد گفته چونیم کردار نیست
I didnt mince my words . I put it very well .
قشنگ حرفم رازدم
His deeds fail to square with his words.
عملش با حرفش نمی خواند
action speaks louder than words
<proverb>
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
Mark my words . Remember what I told you .
یادت باشد چه گفتم
To speak firmly . Not to mince ones words .
محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
fair words butter no parsnips
به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
Fine words butter no parsnips.
از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
He left fily a few choice words.
چند تا حرف مفت ( ناسزا )تحویل داد
To put the words into someones mouth.
حرف توی دهن کسی گذاشتن
fine words butter no parsnips
بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
With soft words one may persuade a serpent out of .
<proverb>
با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون مى کشند .
fine words butter no parsnips
<proverb>
از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
a man of words and not of deeds is like a garden full of weeds
<proverb>
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com